کاوه گلستان فرزند ابراهیم، شخصیتی اسطوره‌ای

سرنا_کاوه گلستان یکی از چهره‌های بی‌شماری‌ است که با مرور زمان نزد مردم چهره‌ای اسطوره‌ای پیدا کرده‌ است، اما پیدایش جریان‌های کالت‌ساز از هنرمندانی مانند کاوه گلستان چگونه رخ می‌دهد و چه تأثیراتی دارد؟

کاوه گلستان فرزند ابراهیم، شخصیتی اسطوره‌ای

متن حاضر 1) با نگاهی به الگوی ارائه شده توسط پیتر وُلن 2) در مقاله‌ای با عنوان فریدامانیا 3) نگاشته شده است. وولن این مقاله را در سال ۲۰۰۳ نگاشت و سعی کرد تا دلایل محبوبیت و توفیق فریدا کالو را با توجه به جزئیات زندگی خصوصی‌اش، بافت جغرافیایی زیستگاهش و جایگاهش در مدرنیسم و تاریخ هنر بکاود و قواعدی را برای این روند کالت‌ساز (فرقه‌ساز) 4) تعیین کند. نگارنده با توجه به وفور اشخاصی که دستخوش نوعی کالت‌سازی در ایران شده‌اند، کاوه گلستان را بهانه‌ای قرار داده تا به این موضوع بپردازد. کاوه گلستان در ۱۷ تیر ۱۳۲۹ متولد شد و ۱۳ فروردین ۱۳۸۲ در سلیمانیه عراق، زمانی که مشغول به ساخت مستندی برای شبکه BBC بود روی مین رفت و کشته شد.

درست پس از مرگ کاوه گلستان، مجله فیلم پرونده‌ای در راستای زندگی و مرگ کاوه گلستان منتشر کرد. در ابتدای مقدمه‌ی این پرونده آمده: «کاوه گلستان غروب روز سیزدهم فروردین روی مین رفت و کشته شد.» هرچند روزنامه‌ها تعطیل بود و صداوسیما هم خبر دقیقی نداد، اما موجی از حیرت و تاسف برانگیخته شد که نشان می‌داد او به رغم آن که از قبل در چنین وسعتی پیش‌بینی نمی‌شد، میان اهل مطبوعات و دوستان و همکاران و دانشجویانش چه محبوبیت و نفوذی داشته، آن‌ها در بدرقه‌اش سنگ تمام گذاشتند و به خصوص مطبوعات حجمی باورنکردنی از مطالب را در رثای او و توضیح ابعاد گوناگون و توانایی‌هایش چاپ کردند، حتی یکی از روزنامه‌ها ویژه‌نامه‌ای درباره‌اش منتشر کرد و به احتمال زیاد این موج ادامه دارد. 5)

اکنون که پس از هفده سال به این نوشته نگاه می‌کنیم؛ دریافتن این که این گمانه زنی‌ها خیلی زود به واقعیت بدل شدند بدیهی به نظر می‌رسد. کاوه گلستان درست پس از مرگش وارد مسیری شد که با نام چهره‌های بی‌شماری مزین شده است. افرادی چون صادق هدایت، احمد شاملو، غزاله علیزاده، فروغ فرخزاد یا ارنستو چه‌گوارا، فریدا کالو، وینسنت ون گوگ و غیره، همتاهای درون و برون مرزی هم هستند که هر یک به نوعی وارد جریان کالت‌سازی شده‌اند. می‌‌توان با توجه به یافته‌های ولن، فرضیات پیرامون چگونگی این اتفاق را با الگوهای مشابهی در بین چهره‌های مختلف سنجید.

در طی کمتر از دو دهه پس از مرگ کاوه گلستان رسانه‌های گوناگونی به او پرداخته‌اند، کتابی درباره‌ زندگی‌اش نگاشته شد 6) ، بلافاصله یک گفت‌وگوی بلند درباره‌ انقلاب و عکاسی از او به چاپ رسید 7) ، سالانه‌ی جایزه مطبوعاتی کاوه گلستان شروع به فعالیت کرد8 ) ، پای آثار او به موزه تیت مدرن لندن باز شد و بنیاد کاوه گلستان برای ادامه‌ این فعالیت‌ها به وجود آمد. دور از ذهن نیست که با ادامه‌ی این روند تا چند سال آینده، تصاویر کاوه چون هم‌مسلکانش سر از روی تابلوهای تزئینی یا تیشرت‌ها در بیاورد و یا همراه با جملات قصار در صفحات مجازی در دست بچرخد.

کاوه مرده بود و مرگش او را بیشتر از هر هنرمند زنده‌ دیگری سزاوار گرامیداشت می‌کرد. مرگ روی مین‌های جنگی که می‌توانست کاوه را عملاً در سطح یک شهید ارتقا دهد! کاوه در عکاسی جنگ سابقه‌ای طولانی داشت، حتی اولین تجربیاتش در عکاسی از درگیری‌های ارتش آزادی‌بخش با سربازان ملکه در ایرلند بود. رویکردی انتقادی به جنگ داشت و این را از طریق عکس‌هایش نیز انتقال می‌داد. مرگ روی مین جنگی از این رو بسیار استعاری به نظر می‌رسید. جنگ از دید او بزرگ‌ترین ظلمی بود که به بشر شده است و اکنون خود او یکی از قربانیان آن بود. کاوه حتی مسن هم نبود و تازه در شُرف پنجاه سالگی بود؛ و با توجه به فعالیت‌های فراوان و انرژی‌ای داشت، می‌شد گفت هنوز جوانی را رد نکرده بود.

مشکلات با پدر، یاغی‌گری، عشقی جاودانه به هنگامه، انسان‌دوستی و تلاش، موفقیت و شهرت و در نهایت مرگی با افتخار که در عین حال که در ذهن مخاطب دور و دست نیافتنی است اما رویایی و خواستنی جلوه می‌کند.

اما پیش از همه‌ی این‌ها، کاوه نام خانوادگی «گلستان» را داشت. پشتوانه‌ بلند و بالای این نام، خانواده‌ایست با اخلاق و خط مشی‌ متفاوت که پیش از حتی شروع فعالیت‌های اجتماعی او می‌توانست نامش را در ذهن پررنگ کند. همانطور که پیمان هوشمندزاده در مصاحبه‌اش در کتاب «بودن با دوربین» می‌گوید: «به نظرم می‌آمد باید مثل همه‌ گلستان‌ها کمی سخت باشد. چون بالاخره «گلستان» بود و برای ما یک آدم دست‌نیافتنی که حالا داشتیم از نزدیک می‌دیدیمش.» پدر هنرمند و سرکشش، ابراهیم گلستان، که در تاریخ سینما ولو با تعداد کارهای اندکش دستاوردهای بزرگی داشت، حواشی پیچیده‌ پیرامون رابطه‌اش با فروغ فرخزاد، اخلاق ویژه‌اش و کوچ زودهنگامش از دنیای هنر، پاشنه‌ آشیل گلستان بودن در ذهن عوام مردم است. حواشی زندگی هر یک از اعضای این خانواده هرچند وقت یکبار نام گلستان‌ها را بر سر زبان می‌اندازد و به شکلی بر قوت یاد آن‌ها تاکید می‌کند. فروغ فرخزاد که خود سوژه‌ی کالت شدگی در اندازه‌ای بسیار بزرگ‌تر است مثال قدرتمندی است که چگونه این مصادیق در اهمیت شکل گیری پدیده‌ی کالت موثرند. فروغ جوانمرگ شده بود و مرگ دراماتیکی هم داشت، از طرفی رابطه‌ پیچیده‌اش با ابراهیم گلستان، زن بودن و شخصیت بی‌پروایش در سال‌هایی که زنان در اجتماع و بخصوص در ادبیات و شعر حضور کمرنگی داشتند همراه با رنجی که با بیان عواطفش از طریق شعر بیان می‌کرد، همه در تحکیم حضورش به عنوان یکی از شاعران و حتی بیشتر، یکی از شخصیت‌های تاثیرگذار تاریخ هنر معاصر ایران حتی شاید فراتر از صرف شاعر بودنش تاثیر گذار بودند.

هرچه مستندات و مدارک درباره‌ زندگی خصوصی فیگور اجتماعی‌ای بیشتر باشد «ما را قادر می‌سازد که به هویت قابل استناد‌تر و محکم‌تری از آنها برسیم که در صورت رجوع صرف به آثارشان چنین دستمایه‌ای فراهم نمی‌شود. یک هوادار که در پی یافتن و فراهم کردن دانستنی‌هایی خاص از زندگی احساسی مرشد و مرادش است با این دانسته‌ها به این احساس می‌رسد که حق ارادتش را صمیمانه و دقیق به جا آورده است.» 9)

مجموعه مستندات چاپی، آلبوم‌های عکس خانوادگی، دست‌نوشته‌ها، خاطرات و نقل‌قول‌ها سبب می‌شود مخاطب هم‌ذات پنداری بیشتری از منظر احساسی با صاحب اثر پیدا کند و فکر کند که اثر را از دید سابجکتیو او می‌نگرد و آن را یک پله از ماهیت عینی‌اش بالاتر می‌برد. اینکه کتاب «مثل خون در رگ‌های من» که مجموعه نامه‌های احمد شاملو به آیدا سرکیسیان است به چاپ بیست و هشتم رسیده گواهی است که جزئیات خصوصی برای هواداری جان فدا بعد از گذر بیست‌سال از پایان زندگی شاملو هنوز هم مهم و قابل پیگیری است.

برای مثال، جزئیاتی از زندگی کاوه مثل اینکه در بافت خشک خانوادگی‌اش نمی‌گنجید یا اینکه از مدرسه نظامی میمفیلد فرار کرده و به جنبش هیپی‌های دهه‌ی شصت میلادی پیوسته بود و … همه می‌توانند روند بدل شدنش از یک خرده بورژوای فرهنگی به یک مصلح اجتماعی، که بار درد جامعه را به دوش می‌کشد و از طبقه‌اش گریزان است را در ذهن مخاطب ملموس و نحوه‌ی ارتباط با آثارش را راحت‌تر کند. قصه‌ای که می‌تواند شبیه به داستان فیلمی باشد که کاوه قهرمان آن است. مشکلات با پدر، یاغی‌گری، عشقی جاودانه به هنگامه، انسان‌دوستی و تلاش، موفقیت و شهرت و در نهایت مرگی با افتخار که در عین حال که در ذهن مخاطب دور و دست نیافتنی است اما رویایی و خواستنی جلوه می‌کند.

زمانی که کاوه فعالیت فتوژورنالیسم را آغاز کرد، در عرصه‌ی خبری ایران دوره‌ طلایی محسوب می‌شد. ایران به عنوان یکی از مهم‌ترین کشورهای خاورمیانه، صحنه بروز اخبار مهم روز بود. انقلاب جمهوری اسلامی در بهمن ۵۷ تاثیر عظیمی در روند فتوژورنالیسم ایران گذاشت و عکاسان بسیاری به سبب آن وارد جرگه‌ حرفه‌ای شدند. فعالیت کاوه نیز به سبب گرایش‌های سیاسی و استقلال فکری‌اش به عنوان عکاس در فضایی که عکاسی هویت چندانی در مطبوعات ایران نداشت و همچنین دست گذاشتن روی موضوعاتی نو و حساس، کار او را از دیگران متمایز و او را به شخصیتی مهم در تاریخ عکاسی مستند ایران بدل کرد. اگر عکاس باشید حتماً داستان‌های بی‌شماری از اینکه چطور کاوه گلستان می‌توانست افراد را متقاعد کند که از آن‌ها عکاسی کند شنیده‌اید. اینکه با زیرکی به انتشار کار عکاس‌های تازه‌کار در خارج از ایران کمک می‌کرد یا اینکه چطور با پیگیری مداوم توانست با ساخت مستندی در بازسازی آسایشگاه علی‌بن‌ابی‌طالب نقش مهمی داشته باشد با اینکه به ممنوعیت دو‌ساله‌اش از تدریس منتهی شد و غیره، که همه خصایصی ایده‌آل برای عکاسی خبری فرض می‌شود.

«اثری که به سمت کالت شدن پیش می‌رود باید دارای ویژگی‌های خاصی باشد ولی این هم کافی نیست. باید ردپای چیز دیگری را هم جستجو کرد. چیزی مانند ارتباطی فی‌مابین اثر و زندگی. یک زمینه‌ی تاریخیِ مُتقَن.» 10) وولن در ارتباط با فریدا کالو مطرح می‌کند که چگونه ارتباط خودنگاره‌های او با آن شمایل اگزوتیک و اتفاقات زندگی‌اش، در شگفتی‌ای که پس از دیدن آثارش به مخاطب دست می‌دهد تاثیر‌گذار است. نقاشی‌های کالو و زندگی‌اش دقیقا دو روی سکه تلقی می‌شوند حتی اینکه خودنگاره هستند و نه نقطه نظری به چیز دیگر در شکل‌گیری این اتفاق تاثیرگذار است. تصور کنید که مرگ تراژیک تعدادی از روسپیان محله‌ی شهرنو که در اثر آتش سوزی در دهم بهمن سال ۵۷ کشته شدند تا نابودی و تخریب کامل آن در سال ۶۷ چگونه در شکل ارتباط‌گیری مخاطب با مجموعه‌ روسپی که گلستان بین سال های ۵۴ تا ۵۶ عکاسی کرد موثر است. حتی نقش سیاسی تعدادی از رییسان شهر نو در اعتراضات خیابانی علیه مصدق در ۲۸ مرداد ۳۲ و حتی اعدام تعدادی از سران این خانه‌ها در دادگاه انقلاب هم به این مجموعه عمق دیگری می‌دهد.

کار گلستان در این مجموعه از آن رو مهم است که به تمام این روایت‌ها شکل و فرم عینی می‌بخشد، آنها را از دنیای تصور و داستان خارج کرده و وجهه‌ای واقعی به آنها هدیه می‌کند تا جایی در تاریخ داشته باشند. مستند کامران شیردل به نام قلعه که از تصاویر کاوه هم در آن استفاده کرده است نیز به همین میزان تاثیرگذار است و شاید این دو تلاش، تنها مدارک مستقل سمعی بصری موجود از این مکان در تاریخ ایران به حساب بیایند. مجموعه‌ روسپی را به دلیل همین تاثیرگذاری شاید به جرات بتوان مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین مجموعه عکس تاریخ عکاسی میان مردم ایران دانست. بدون وجود این داستان‌ها اما تصور موفقیت مجموعه‌ روسپی به شدت کنونی‌اش کمی بعید به نظر می‌رسد، ولو این ارتباط دو طرفه است و عکس‌ها و مصاحبه‌های موجود هم در تاثیرگذاری بیشتر این داستان‌ها موثر بوده‌اند.

رد پای این اتفاق در زندگی خود کاوه نیز پیداست. ما با هنرمندی طرفیم که همانطور که اشاره شد حتی در زمان زندگی‌اش هم جزییات زیادی از زوایای پنهان زندگی‌اش می‌دانستیم، هنرمندی که پیش از هر چیزی تاریخی دارد تا با آن پیش از اثرش ارتباط برقرار کنیم.

هنرمندانی که باوری اساطیری احاطه‌شان می‌کند از سویی چنان برای خدمت به عوام جامعه به کار گرفته می‌شوند که وجوه هنری خود را از دست می‌دهند. تعداد یادداشت‌ها و متن‌هایی که آثار کاوه را نقد و تحلیل می‌کنند نسبت به آنهایی که ویژگی‌های اخلاقیش را بازگو می‌کنند آمار بسیار کمتری دارند.

فخری گلستان مادر کاوه گفته بود: «کاوه از وقتی در شکم من بود بی‌قرار بود. سر دنیا آمدنش هم گفتند باید بچه را بچرخانیم، چون داشت با پا بیرون می‌آمد و خطرناک بود، پرستارها گفتند اجازه بده بچرخانیمش. گفتم نه، باید بتواند همین طوری به دنیا بیاید. وقتی هم به دنیا آمد کبود بود؛ آنقدر در شکم من لولیده بود که بند ناف پیچیده بود دور گردنش و نزدیک بود خفه شود.» 11) صحبت‌ها درباره‌ کاوه همواره با چنین استعاره‌هایی گره خورده است. بهمن جلالی در مصاحبه‌اش به حبیبه جعفریان می‌گوید: «کاوه انگار از آرام‌بودن بدش می‌آمد، همیشه هم با کارهایش یا کاری دست خودش می‌داد یا دیگران.» وقتی این دو روایت در کنار هم می‌آیند و مرگ کاوه را هم در نظر می‌گیریم، صحبت‌های فخری وجهه‌ای نمادین از کلیت زندگی کاوه به نظر می‌‌رسد و بر تصویر اسطوره‌ایش تاکید می‌ورزد. خانواده‌ گلستان، همکاران و دوستانش برای خلق این تصویر، کوشیده‌اند تا جای ممکن به این باورها تاکید کرده و تولیدشان را مستقیما به دست بگیرند. با اینکه عملا دانستن چنین اطلاعاتی، ولو حقیقت داشته باشند یا نه و تنها زیادی اغراق شده به نظر برسند، ممکن است پوچ به نظر بیاید، اما باید پذیرفت که نقش مهمی در باورهای فرهنگ عامه ایفا می‌کنند. سیستم‌ها همیشه می‌کوشند تا با رجوع به راهکارهای پوپولیستی اساس کار یک هنرمند را در چنین لفافه‌هایی پنهان کنند تا پس از آن، رسیدن به برخوردی مساوی و بدون پیش فرض با اثر او را کم و بیش ناممکن سازند.

اتفاقی که به طور عمده برای پدیده‌های کالت در جامعه می‌افتد؛ پیامدی چون تغییر ماهیت سابجکتیو فرد به الگویی آبجکتیو دارد. تبدیل شخص به طرز فکر و شیوه و سپس نماد که الزامن واجد شرایط مفهومی خاصی نیست. روندی که می‌تواند به کالایی‌سازی منجر شود، مانند اتفاقی که برای فروغ فرخزاد ، صادق هدایت یا اخیراً غزاله علیزاده در فرهنگ پاپ افتاده است. پیامد دیگر آن بدل شدن به پدیده‌های کالت کلاسیکی چون تمثال‌های مقدس است تا حواری، محراب و مومن خود را داشته باشند و عملا محدوده‌ ممنوعه به حساب بیایند و با واقعیت در ستیز باشند. مصاحبه‌ قدیمی اما اخیرا بازنشر شده‌ی لیلی گلستان درباره فروغ فرخزاد مثال خوبی‌ است. 12) طرفداران فروغ حتی شنیدن روایتی متفاوت از باورهایشان، درباره‌ این شخصیت را پس می‌زنند و هیچ حقی برای حقیقت داشتنش قائل نیستند.

هنرمندانی که باوری اساطیری احاطه‌شان می‌کند از سویی چنان برای خدمت به عوام جامعه به کار گرفته می‌شوند که وجوه هنری خود را از دست می‌دهند. تعداد یادداشت‌ها و متن‌هایی که آثار کاوه را نقد و تحلیل می‌کنند نسبت به آنهایی که ویژگی‌های اخلاقیش را بازگو می‌کنند آمار بسیار کمتری دارند. همان روندی که سبب می‌شود پیش از خواندن آثار هدایت در ابتدا تابلوی عکسش را روی دیوار اتاقمان آویزان کنیم یا فروغ را نخوانده باشیم اما اطلاعات زیادی از روابط شخصی‌اش بدانیم. سیری از روند کالایی‌سازی در فرهنگ سرمایه‌داری که در طی آن سوژه باید از مفهوم تهی شود تا بتواند توسط جمعیت زیادی به خرید و فروش برسد. ارنستو چه‌گوارا برای بسیاری از کسانی که لباس‌های مزین به تصویرش را تن می‌کنند، صرفاً نماد یک انقلابی در زمانه‌ایست که انقلاب شبیه به افسانه‌های سریال‌هایی چون بازی تاج‌و‌تخت یا اتفاقات فیلم‌های مارول است. و چه‌گوارا هم سلبریتی ایست که هرچقدر از او بیشتر بدانیم به جای آنکه ملموس و نزدیک تر تصورش کنیم، بیشتر به اسطوره بدل شده و تبدیل به یکی از شخصیت‌های همین سریال‌ها و فیلم‌ها می‌شود که هیچ وقت نمی‌توان مثل او بود.

کاوه گلستان به وضوح تازه در شروع این مسیر است و شاید هم هیچ‌وقت سرنوشت مشابهی پیدا نکند. اما انتظار می‌رود اگر به طور کامل خودکفا شد، تصویری پاپ از تمام بایدهای یک خبرنگار اسطوره‌ای در ایران را به نمایش بگذارد. همانطور که ذکر شد این امر تنها با وجود مستنداتی میسر است که بتواند الگویی از اخلاقیات، هنجارشکنی و آزادگی از کاوه بسازد تا بتواند نیاز جامعه‌اش به قهرمان را برطرف کند.

کالت در چنین شرایطی است که می‌تواند هویت بگیرد و هویت ببخشد و در باور عامه‌ مردم بزرگ جلوه کند. بدین‌جهت لازم است تا با لایه‌برداری از شرایطی که این باور را ایجاد می‌کنند حیاط خلوتی ایجاد کنیم تا بشود کاوه یا هم‌مسلکانش را در فضایی سالم، نقد و تحلیل کرد. ارزش حقیقی آثارشان را کشف کرد و به نسل بعد انتقال داد و از اسطوره‌سازی پرهیز

کرد.

پانویس‌ها

1. این مقاله نخستین بار در مجله نیلوفر آبی منتشر شده است.
2. نظریه پرداز سینما، فیلمنامه‌نویس ۱۹۳۸-۲۰۱۹ Peter Wollen
3. ۱۳۹۹ عشق ضروری. پیتر وولن. ترجمه حمیدرضا بابابیگی. نشر آسنی
4. کلمه فرقه ساز ترجمه ی لغت کالت است که در کتاب عشق ضروری یکبار و برای توضیح این لغت به کار آمده است و من هم یکبار برای درک بهتر این لغت از آن استفاده می کنم با اینکه کلمه فرقه ساز شاید برای ترجمه کالت حاوی بار معنایی متفرقه باشد.
5. مجله فیلم شماره۲۹۹ صفحه ۴۸
6. بودن با دوربین: کاوه گلستان، زندگی، مرگ و آثار. حبیبه جعفریان، نشر حرفه هنرمند
7. کاوه گلستان، عکس ها و یک گفت و گو. صاحبه کننده محسن مصحفی، مولفان حمید قزوینیو لیلی گلستان، نشر دیگر ۱۳۸۳
8. این سالانه در سال ۱۳۸۶ به درخواست هنگامه و مهرک گلستان پس از سه سال تعطیل شد
9. فریدامانیا. وولن. پیتر. ص ۶ ترجمه حمیدرضا بابابیگی
10. فریدامانیا. وولن.پیتر. ص۴ ترجمه حمیدرضا بابابیگی
11. بودن با دوربین. جعفری.حبیبه. ص ۳۱
12. مصاحبه سعید برآبادی با لیلی گلستان، شماره دوم، نشریه نیلوفر، اسفند ۹۵
کد مطلب: ۱۵۷۲۰۸
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت