عدالت در اندیشه سیاسی سعدی

سرنا_این نوشتار به بازشناسی جایگاه عدالت در آثار منظوم و منثور سعدی و در زندگی سیاسی این شاعر بلند آوازهء کشورمان پرداخته است.

عدالت در اندیشه سیاسی سعدی

این مقاله بر آن است تا اثرات دوران خودکامگی را بر زندگی و دیدگاه سعدی شیراز درباره عدالت تا اندازه ای آشکار سازد و دیدگاه وی را درباره حقّ شورش و عصیان علیه حکام جائر تبیین نماید. 1-دوران زندگی سیاسی سعدی شیخ مشرف الدّین مصلح بن عبد اللّه شیرازی، ملّقب به سعدی، از ستارگان درخشان فرهنگ و ادب ایران است که در اوایل سدهء هفتم(606 هـ.ق)در خانواده‏ای از علمای دینی به دنیا آمد.او پس از تحصیلات در نظامیّهء بغداد و در پی سفرهای‏ بسیار،از جمله سفر حج،در اواسط همان سده، یعنی هنگام برقراری امنیّت و آسایش در شیراز به خواست اتابک ابو بکر بن‏ سعد بن زنگی به این شهر بازگشت. او در سال 655 هـ.ق و سال پس از آن بوستان را به نظم و گلستان را به نثر تألیف کرد. گفته می‏شود که سعدی به بزرگان و امیران فارس و سلاطین مغول در آن دوران و به وزاری ایشان پند می‏داده است. وی در سال 690 هـ.ق در همین شهر درگذشت.

زمان سعدی مصادف با تهدیدها و حملات صلیبی ‏هاست که از سوی غرب سلجوقیان را با احتضار بیشتر سوق می‏داد و از شرق نیز حمله عالمگیر مغولان، کیان این شاعر گرانمایه را تهدید می‏ کرد. حکومتهای ملوک الطّوایفی نیز یکپارچگی و انسجام سیاسی کشور را در معرض تشویش قرار داده بودند.امّا مهمتر از همه مغول بود که خاستگاه وی را لگد مال‏ سم اسبان کرد و وضعی پیش آمد که جور و بی عدالتی بر پهنهء ایران گسترده شد. سعدی از قیامت این دوران چنین یاد می‏کند:

ای محمّد گر قیامت می‏برآری سر زخاک‏ سر برآورین قیامت در میان خلق بین

زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار در خیال کس نیامد کانچنان گردد چنین‏

سعدی را منتقد اجتماعی می‏دانند، امّا آثارش پر از تجربه‏ ها و نکته‏ های سیاسی است.او نیز مانند اندرز نامه ‏نویسان، در پی توضیح بهترین روش اعمال قدرت بوده است؛روشی که مبتنی بر شرع و عدالت است؛ از این‏رو، باب اوّل بوستان را به‏ «عدل و تدبیر رأی» اختصاص داده است.

2-مفهوم عدالت از نگاه سعدی تعریف و مفهوم عدالت از نگاه سعدی برگرفته از اندیشهء سیاسی اسلامی اوست؛ اندیشه ‏ای که به این شرح می‏توان‏ تبیینش کرد:

یکم: عدالت به معنای ویژگی ماهوی نظم الهی حاکم بر کائنات.

در واقع سعدی چون دیگر متفکّران فلسفهء سیاسی کلاسیک و اسلامی، عالم را تابع قوانین فطری ثابتی- خواه، نوموس، شریعت، ارته، دارما، لی و یا هر لفظ دیگر- می‏داند که بر زندگی حاکم است و معتقد است به جای مورد سئوال قرار دادن آنها باید با آنها همساز بود.

دوم: عدالت به معنای حقّ را به مقدار رساندن و ایفای اهلیّت و رعایت استحقاق‏ ها

تکراری‏ ترین تعریف سعدی از عدالت «حقّ را به مقدار رساندن» یا عدالت توزیعی است. اگر کسی شایستگی تشویق، تمجید یا بخشش دارد، ارزانی داشتن آن عین عدالت است و همچنین است اعمال تنبیه و جریمه از برای کسی که سزاوار آن‏ است. شواهد شعری این تعریف از این قرار است:

به عقلش بیاید نخست آزمود به قدر هنر پایگاهش فزود

نه هر کس سزاوار باشد به مال‏ یکی مال خواهد یکی گوشمال

جفا پیشگان را بده سر به باد ستم بر ستم پیشه عدل است و داد

تحقّق و استیفای حقوق به معنای ایفای وظیفهء اجتماعی فرد در رابطه با دیگران است. برای تحقّق این معنا از عدالت، لازم است تساوی افراد از لحاظ نوع استحقاق ‏ها و توانایی هایشان رعایت شود:

«پادشاه صاحبنظر باید تا در استحقاق همگنان به تأمّل نظر فرماید؛پس هر یک را به قدر خویش دلداری کند.»

سوم: عدالت به معنای تقوای فردی و اجتماعی و همسازی با نظام الهی حاکم بر طبیعت

«از نظر فلسفی و کلّی،سعدی عدالت را با تقوا برابر دانسته و آن را همسازی با نظام کلّ وجود تعبیر می‏کند.» همسانی‏ زندگی اجتماعی یا قانون فطرت،به طور اخص،با اطاعت از احکام الهی تأمین می‏شود.در چنین صورتی،هر کس با شناخت‏ وظیفهء خاّص خویش،آن را به نحو احسن ایفا می‏کند و این یک معنا از عدالت است.

حکایت سلطان و شبان در بوستان گویای این نکته است که عدالت همان «وضع الشی فی موضعه»و قرار گرفتن هر کس‏ در جای ویژه خود و انجام دادن کار ویژه ‏های مختصّص همان جایگاه است.به همان گونه که شبان گله را با تدبیر شبانی می‏کند، شاه نیز اگر مدبّر و عاقل است، باید رعایا و لشکریان خود را پاسبانی و تدبیر نماید.

سعدی از قول چوپان به شاه می‏گوید:

مرا گله‏بانی به عقل است و رأی‏ تو هم گلهء خویش باری بپا

در آن تخت و ملک از خلل غم بود که تدبیر شاه از شبان کم بود

چهارم: عدالت به معنای اعتدال‏گرایی و رعایت حدّ مناسب و میانه و ملکات متوسّط

این مقصود از عدالت در آثار سعدی به خوبی مشهود است:

مگوی و منه تا توانی قدم‏ از اندازه بیرون و زانده کم‏

***

اگر جاده‏ای بایدت مستقیم‏ ره‏پارسایان امید است و بیم

طبیعت شود مرد را بخردی‏ به امید نیکی و بیم و بدی

گر این هر دو،در پادشه یافتن‏ در اقلیم و ملکش بنه یافتن‏

سعدی پادشاه را به اعتدال در درشتی و نرمی با رعیّت فرا می‏ خواند و می‏نویسد:

«نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند...پادشاه باید تا به حدّی خشم بر دشمنان‏ نراند که دوستان را اعتماد نماند...»

پنجم: عدالت به معنای تعادل سه قوّه در نفس فرد و مدینه و سپردن راهبری به خرد و خردمندان

تشبیه اجتماع به بدن و به تعبیر دیگر«نظریهء اندام وارگی»به خوبی در اشعار و متون منثور سعدی به چشم می‏خورد. عدالت بدین‏معنا حاصل آن است که هر یک از سه قوّهء خرد،شجاعت و شهوت در جایگاه ویژهء خویش به کار ویژه خود،با انسجام و هماهنگی و با رهبری خرد(چه در نفس فرد و چه در اجتماع و مدینه)مشغول باشد و از جایگاه ویژهء خویش نیز به‏ قصد تغلّب بر دیگر قوا،تعدّی و تخطّی ننماید؛زیرا تنها خرد است که حقّ حاکمیّت بر دو قوّهء دیگر دارد و آنها را از کژراهی‏ و کژگاری احتمالی مصون می‏دارد.بدین صورت،در اجتماع نیز که پادشاه«سر»و رعیّت«جسد»است،آن دو باید با یکدیگر متلازم و متکافی باشند و پادشاه نباید رعیّت را نابود کند.

به تعبیر سعدی،«پادشاهان رسند و رعیّت جسد»؛پس نادان سری باشد که جسد خود را به دنندان پاره کند.

این معنای عدالت را سعدی چنین بیان کرده است:

وجود تو شهریست پر نیک و بد تو سلطان دستور دانا خرد

رضا و ورع‏نیک‏نامان حر هوی و هوس رهزن و کیسه‏بر

3-مدح عدالت و محاسن عدل و ذمّ جور و تعلّب پیشگی و مضّار آن

سعدی مانند دیگر اندیشمندان مسلمان پیش از خود،مدافع و مبلّغ عدالت و مخالف جور نظامهای سیاسی متغلّب بود.از نظر او دادخواهی بر سلطان لازم است و سلطان برای شنیدن استغاثهء رعیّت می‏باید زمینهء دسترسی به خویش را برای آنان‏ فراهم کند.همچنان که حضرت علی(ع)در این باره و در مورد ضرورت منع احتجاب،به مالک اشتر فرموده است:«خود را از رعیّت زیاد در پنهان مدار که این پنهان داشتن خود نوعی فشار و تنگی است.»

سعدی در همین مضمون در بوستان می‏گوید:

تو کی بشنوی نالهء دادخواه‏ به کیوان برت کله خوابگاه

چنان خسب کاید فغانت به گوش‏ اگر دادخواهی برآرد خروش‏

سعدی در باب اوّل گلستان در سیرت شاهان،سلاطین جورپیشه را گرگ به شمار آورده و ظلم ایشان را مایهء ویرانی ملک‏ و مملکت دانسته است:

نکند جورپیشه سلطانی‏ که نیاید زگرگ چوپانی پادشاهی که طرح ظلم فکند پای دیوار ملک خویش بکند

یا در بوستان، به همان گونه که ظلم را مایهء ویرانی نظام سیاسی می‏داند، عدالت‏ پیشگی شاه را مایه سعادت و بهره ‏وری

که خاطر نگهدار و درویش باش‏ نه در بند آسایش خویش باش

مکن تا توانی دل خلق ریش‏ وگر می‏کنی،می‏کنی بیخ خویش

رعیّت نشاید،به بیداد کشت‏ که مر سلطنت را پناهند و پشت

الا تا نپیچی سر از عدل ورای‏ که مردم زدستت نپیچند پای

از آن بهره‏ورتر در آفاق کیست‏ که در ملک‏رانی به انصاف زیست‏

در حکایت هشتم، باب اوّل بوستان،همین معنا به شکل زیبایی آمده است:

خبر داری از خسروان عجم‏ که کردند بر زیر دستان ستم

نه آن شوکت و پادشاهی بماند نه آن ظلم بر روستایی بماند

چو خواهد که ویران شود عالمی‏ کند ملک در پنجهء ظالمی‏

سعدی بر این اعتقاد است که ستم حتّی بر یکی از افراد اجتماع،سبب بیقراری و وارد آمدن آسیب عمومی به اجتماع‏ می‏شود؛ چنانکه می‏ گوید:

چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

سعدی البتّه تنها به بیان پیامدهای ستم شاهان بسنده نکرده،بلکه از نقش مثبت عدالت در پیشبرد جامعه نیز به روشنی سخن‏ گفته است:

«به حکم آنکه عدل و احسان و انصاف خداوندان مملکت، موجب امن و استقامت رعیّت است و عمارت و زراعت‏ بیش اتفاق افتد،پس نام نیکو و راحت و امن و ارزانی غلّه و دیگر متاع به اقصای عالم برود و بازرگانان و مسافران رغبت‏ نمایند و قماش و غلّه و دیگر متاعها بیاورند و ملک و مللکت آبادان شود و خز این معمور و لشکریان و حواشی‏ فراخ دست، نعمت دنیا حاصل و به ثواب عقبی واصل و اگر طریق ظلم رود، برخلاف این»

4-دیدگاه سعدی دربارهء حقّ شورش و عصیان در برابر حکّام جائر و متغلّب

سعدی در روزگاری پرآشوب و پراضطراب می‏ زیست. طبیعی است که او در عصر سفّاکیهای مغول و در دوران جور سلاطین، با دید مثبت به حاکمان نگاه نمی‏کرده؛حاکمانی که زندگی سیاسی‏ شان از دنیاپرستی، رقابت، خطر و کشمکش‏ های بی ‏پایان و خانمان‏ برنداز بوده و تلاطم قدرت‏خواهی و طمع، سامان سیاسی و اجتماعی مردم را بر هم زده بوده‏ است:

ملک اقلیمی بگیرد پادشاه‏ هم چنان در بند اقلیمی دگر

موجزترین عبارتی که گویای تغلّب سلاطین و انتقاد سعدی است، این جمله حکمت ‏آمیز است:«ده درویش در گلیمی‏ بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.»

اکنون با استناد به اصول اندیشهء سیاسی سعدی می‏توان به تحلیل موضع وی در قبال سلاطین جائر پرداخت و دانست که آیا او حقّ قیام برای عدالت‏ گستری و مقابله با ستمکاران را قبول داشته است یا نه.

فرهنگ رجایی معتقد است که سه مقولهء عدالت، واقع‏بینی و اعتدال‏گرایی مهمترین اصول اندیشه سیاسی سعدی است و از نظر این شاعر، عدالت پایه و اساس و مرکز زندگی سیاسی است؛از این رو، باید واقع ‏بینی بر بینش سیاسی حاکم شود و اعتدال‏گرایی ملاک تدابیر و رفتارها باشد. از این دیدگاه زندگی سیاسی پویا و استوار آن است که بر آگاهی واقع ‏بینانه و فهم و درک اینکه نظام آفرینش بر عدالت و اعتدال‏گرایی قرار دارد، بنیان‏ یافته باشد.

سعدی نه محال ‏اندیشی است که طرح یک جامعه آرمانی را ارائه کرده باشد و نه مصلح انقلابی. او به ساختار زندگی‏ سیاسی کاری ندارد، امّا معتقد است که هدف در زندگی سیاسی هر چه باشد،جز از طریق واقع ‏بینی و اعتدال‏گرایی به دست‏ نخواهد آمد. بدین ترتیب مقولهء «زندگی سیاسی سعادت ‏آمیز» در عصری که نظامی‏ ترین حکومتها، تغلّب و استیلای تام و کامل یافته‏ بودند از نظر سعدی مفهومی است انتزاعی و چه بسا دست نیافتنی و ناکارآمد.به زعم او،پرسش اساسی این است که در زندگی سیاسی کدام اصول و تدبیرها باید بر رفتار و گفتار حاکم باشد تا«سعادت نسبی»سیاسی تأمین شود و اگر عصر سفّاکی هاست و حاکمان جائر عالم را به ویانر و دلمردگی کشانده ‏اند و امکان هر گونه رویارویی را نابود کرده ‏اند، نباید دست‏ روی دست گذاشت و از هر کار اصلاحی، به قدر توان غافل شد. البتّه چنین عملی باید در نهایت حزم‏ اندیشی و احتیاط از خودکامگی و جور جائران باشد.

به نظر می ‏رسد که سعدی در چنان روزگاری که استبداد بیداد می‏کرده و از سوی دیگر امنیّت کشور منسوب به اسلام،در معرض تهدیدهای داخلی و خارجی بوده،اعتقادی به کار انقلابی برای دستیابی به عدالت نداشته است و شاید چنین رویارویی‏ را مایهء هلاک نفس، «مقابله پیشانی با حجر» و «دست بر پشت مار مالیدن» می‏دانسته و بر این باور بوده که این شیوه ‏ها با خرد و هشیاری همساز نیست:

مقابلت نکند با حجر به پیشانی‏ مگر کسی که تهور کند به نادانی‏

دست بر پشت مار مالیدن‏ نه تلّطف، نه کار هشیار است‏

امّا شاید بتوان گفت که سعدی در کنار واقع‏بینی و اعتدال‏گرایی، عدالت‏خواهی را در گرو اتّحاد مردمان و حرکت جمعی‏ آنها می ‏دانسته است:

پشّه چوپر شد بزند پیل را با همه تندی و صلابت که اوست

مورچگان را چو بود اتفّاق‏ شیر ژیان را بدرانند پوست‏

استنتاج از مباحث این نوشتار می‏توان دریافت که سعدی در باب مقولهء مهّم عدالت نظریّه ‏پردازی کرده است و آراء او در این باب‏ مشابه نظریّه ‏های اسلامی عدالت پیشینیان و پسینیان است.امّا وی در عصر سفّاکی های خودکامگان، به رغم حفظ آرمان‏ عدالت‏خواهی و نهی ظلم و جور در عرصهء سیاست و اجتماع، امکان قیام و رویارویی مستقیم را فاهم نمی‏دیده و آن را توصیه‏ نمی‏کرده است. در واقع به دلیل گستردگی اختناق و شدّت سرکوب، ضعف و دلمردگی عمومی و خطر دشمنان خارجی، اعتقادی به عمل انقلابی برای دستیابی به عدالت نداشته است؛ ولی در عین واقع‏گرایی، معتقد به انفعال در برابر وضع موجود هم نبوده و داشتن روش اصلاحی بقدر استطاعت را توصیه و به آن عمل می‏کرده است و از همین رو، در لفّافهء آثارش، مردمان‏ را به وحدت و اتّحاد در برابر حکّام جائر و عدالت‏ ستیز فرا می‏ خوانده است.

* مستندات این مقاله در نوشتار زیر آمده است : دکتر بهرام اخوان کاظمی ،« پیوند ادب وسیاست »، عدالت وقیام در اندیشه سعدی ، اطلاعات سیاسی واقتصادی ، شماره 203 -204 ،مرداد وشهریور 1383 . * استاد گروه علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه شیراز

منبع: خبرآنلاین

کد مطلب: ۲۰۳۲۹۵
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت