بخش‌هایی از زندگی شهید ضرغام را نتوانستیم نشان دهیم/عبور از کلیشه

سرنا_کارگردان، نویسنده و بازیگران نمایش «سگک» از چگونگی پرداختن به زندگی شهید شاهرخ ضرغام، شیوه اجرایی نمایش و همچنین لزوم بسترسازی مناسب برای پرورش نمایشنامه‌نویس در تئاتر صحبت کردند.

بخش‌هایی از زندگی شهید ضرغام را نتوانستیم نشان دهیم/عبور از کلیشه

نمایش «سگک» به کارگردانی رضا بهرامی، نمایش برگزیده جشنواره تئاتر «مقاومت» است که این روزها در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه است؛ نمایشی که به زندگی شاهرخ ضرغام یکی از شهدای هشت سال جنگ تحمیلی می‌پردازد و زندگی پرفراز و نشیب این شهید را روی صحنه جان می‌بخشد.

* صحنه نمایش در عین سادگی و مینیمال بودن، به شکلی مفهومی طراحی شده است که برایش از جشنواره تئاتر «مقاومت» جایزه نیز دریافت کردید. چقدر در طراحی صحنه آنچه که از ابتدا مد نظرتان بود عملی شد و چقدر از ایده‌هایتان به دلیل محدودیت به مرحله اجرا نرسید؟

کهبد تاراج: برخی ایده‌هایمان را به دلیل همین محدودیت‌ها و حرف و حدیث‌هایی که به وجود می‌آمد نتوانستیم عملی کنیم. چون قصد داشتیم در گوشه‌ای از صحنه فضای بیرونی کاباره‌ای را که شاهرخ ضرغام در آن کار می‌کرد، داشته باشیم اما در نهایت عملی نشد و رسیدیم به این چیزی که الان وجود دارد.

در حال حاضر صحنه پردازی به مضمون نمایش کمک زیادی کرده است و وجود ملحفه‌ها و تبدیل شدنشان به کفن شهدا کار را بیشتر به سمت مفهوم شهادت سوق می‌دهد اما شاید اگر در نیمه اول نمایش می‌توانستیم به تمهیدی غیر از پهن کردن ملحفه‌ها روی بند بیندیشیم، کار خیلی بهتر از این می‌شد.

بخش‌هایی از زندگی شهید ضرغام را نتوانستیم نشان دهیم/عبور از کلیشه

رضا بهرامی: من در این نمایش خیلی به عمق صحنه نیاز داشتم که در این سالن به دلیل اینکه مجبور بودیم ۲ اجرایی برویم، امکان‌پذیر نبود. می‌شد در این اجرا من عمق بیشتری داشته باشم چون مخاطب این کار را هر چقدر از عقب‌تر و با فاصله ببیند، بیشتر می‌تواند به مفهوم طراحی صحنه پی ببرد، اما در این اجرا من برای اینکه رفت و آمد بازیگران از پشت دیده نشود، مجبور شدم در گوشه‌های صحنه از پارچه استفاده کنم در حالی که در اجرای جشنواره تنها یک پارچه سفید در انتهای صحنه وجود داشت.

حتی نورمان هم در این اجرا نور خوبی نیست و نتوانستم آنچه را که باید عملی کنم در حالی که نور در این نمایش از ارکان اجراست. در کارگردانی تلاش کردم روی موضوع انتظار مادران بیشتر تاکید داشته باشم و نگاه زن‌ها و مادرهایی که متاسفانه در تمام جنگ‌ها بیشترین آسیب را می‌بینند، به تصویر بکشم. از این رو ما نخواستیم خیلی وارد فضای جنگ شویم و ترجیحمان بیشتر تاکید روی قصه مادرانی بود که سال‌ها به انتظار فرزندانشان می‌نشینند

ایمانیان: حتی ویدئویی هم که در آخر نمایش نشان داده می‌شود به سختی از دل یک مستند یافت شد اما وقتی سخت افزار نمایش آن در اختیار نیست، آن تصویری که قرار است از شاهرخ ضرغام ببینیم مناسب نیست و کدر و غیرشفاف می‌شود، که به این شکل ارتباط مخاطب با تصویر از دست می‌رود.

* کاش می‌شد تصاویر بیشتری از شاهرخ ضرغام به مخاطب نشان دهید چون این شخص بالفطره جذاب است و مخاطب را درگیر می‌کند.

بهرامی: روزی که کهبد متن را به من داد و آن را خواندم این پاره‌پاره بودن متن و جزیره‌ای بودنش برایم جذابیت داشت. به هر حال ما داریم زندگی را تجربه می‌کنیم و من دوست داشتم این تجربه تکه‌تکه بودن زندگی را در کار داشته باشم و به نظرم همین اندازه‌ای که از شاهرخ ضرغام در تصویر می‌بینیم کافی است تا کُد کوچکی به مخاطبش بدهد و ذهن او را درگیر کند و او در ادامه ترغیب شود که زندگی‌اش را دنبال کند. همین مساله باعث شد من در دیگر ارکان صحنه مثل موسیقی، طراحی نور و طراحی صحنه نیز همین پاره‌پاره بودن را حفظ کنم.

* چرا در نگارش متن تاکید اصلی‌تان روی زندگی قبل از انقلاب و تحول شاهرخ ضرغام بوده است و در ادامه از تحول او و حضورش در جبهه جنگ و تشکیل گروه «پیشرو» چیز زیادی نمی‌بینیم.

تاراج: واقعیت این است که بخشی از دلیل اینکه به سمت زندگی شاهرخ ضرغام بعد از تحولش و در جنگ نرفتم به دلیل علاقه شخصی‌ام بود و یک بخش دیگر هم این بود که نمی‌توانستیم به قسمت‌هایی از زندگی این دورانش بپردازیم چون شاهرخ ضرغام بعد از مدتی با شهید چمران مشکل پیدا می‌کند. او جزو تیم چمران بوده ولی تفکرات او را قبول نداشته است و اگر می‌خواستم به این قضیه ورود کنم شاید کار اجازه اجرا پیدا نمی‌کرد.

علاقه شخصی خودم هم این بود که بیشتر زندگی قبل از انقلابش را به نمایش بگذارم چون تصورم این بود که در غیر این صورت ممکن است کار خیلی کلیشه‌ای شود و حتی همه تلاشم این بود که چه کار کنیم انتظار مادر برای فرزندش کلیشه‌ای نشود. دوست داشتم مادر در صحنه‌ای هم که جلو دوربین نشسته و می‌خواهد از پسرش بگوید، حرف امروز را بزند مثل پلان آخر فیلم «زیر پوست شهر» که البته ناخودآگاه این صحنه شبیه سکانس آخر آن فیلم شده است.

بخش‌هایی از زندگی شهید ضرغام را نتوانستیم نشان دهیم/عبور از کلیشه

تمام تلاشم این بود که نمایش به کلیشه کشیده نشود و از طرف دیگر خیلی چیزها را هم نمی‌توانستم نشان دهم. ضرغام جزو تیم حفاظتی شهید چمران بوده ولی آرام‌آرام با هم اختلاف پیدا می‌کنند.

* از این نظر می‌گویم می‌شد به زندگی بعد از تحول شاهرخ ضرغام هم بیشتر پرداخت که ممکن است این‌طور به ذهن متبادر شود که یک شخص لاتِ لاابالی تحت‌تاثیر امام خمینی (ره) در اوایل انقلاب تغییر مسیر می‌دهد و می‌رود جبهه، سه ماه بعد هم در اوایل جنگ شهید می‌شود و تمام. دیگر تاثیری که این آدم در جنگ و آن مقطع زمانی که در جبهه بوده، گذاشته است، دیده نمی‌شود.

بهرامی: شاید نگاه آدم‌هایی که از بیرون گروه ما را نقد می‌کنند این باشد که ما خشن هستیم و بیشتر متن‌های مردانه را روی صحنه می‌بریم و توجهی به زنان نداریم در حالی که در تمام متن‌هایی که کهبد می‌نویسد اشاره مستقیم به زن‌هایی می‌شود که حق و حقوقشان در جامعه خورده شده و می‌توانستند زندگی بهتری داشته باشند. در این نمایش هم من در کارگردانی تلاش کردم روی این موضوع بیشتر تاکید داشته باشم و نگاه زن‌ها و مادرهایی که متاسفانه در تمام جنگ‌ها بیشترین آسیب را می‌بینند، به تصویر بکشم. از این رو ما نخواستیم خیلی وارد فضای جنگ شویم و ترجیحمان بیشتر تاکید روی قصه مادرانی بود که سال‌ها به انتظار فرزندانشان می‌نشینند.

خب از طرف دیگر شاهرخ ضرغام در جبهه کارهایی می‌کرده که مورد قبول عده‌ای نبوده است. مثلاً بحث نماز خواندن آنها مطرح بوده و یا شرط‌بندی‌هایی که می‌کردند و شرط می‌بستند که امشب باید برویم گوش ۲ درجه دار عراقی را بکنیم و بیاوریم و حتی با سربازها هم کار نداشتند. خب همه این مسایل با وجود جذاب بودن امکان روی صحنه رفتن نداشت. من هم تلاش کردم از نگاهی دیگر به مساله شهدا و انتظار مادرانی که همچنان منتظر فرزندانشان هستند، بپردازم.

* خانم قمری شما نقش مادر شاهرخ ضرغام را ایفا کردید و ویژگی‌های شخصیت مادر به گونه‌ای است که در کار بسیار به چشم می‌آید و ما روند سال‌ها زندگی او را در مقاطع مختلف روی صحنه شاهد هستیم. برای ایفای این نقش چقدر از ما به‌ازاهای بیرونی استفاده کردید و تجربیات شخصی به کمکتان آمد؟

قمری: زمانی که قرار بود این نقش را بازی کنم ابتدا اطلاعاتی درباره زندگی شاهرخ ضرغام به دست آوردم و کتابی را که درباره‌اش نوشته شده است خواندم و ویدئوهایی را که از مادرش موجود بود، دیدم. مادر شاهرخ ضرغام نیز مثل اکثر مادران سینه سوخته این سرزمین یک مادر چشم انتظار است؛ مادری که همه زندگی‌اش فرزندش بوده و هر لحظه منتظر است که دوباره آن قد و قامت را ببیند. مادران ایرانی وجه اشتراکی با هم دارند و آن هم دل نگرانی و چشم انتظاری شان است من هم کلاً بازیگری هستم که روی رفتار آدم‌ها دقت زیادی می‌کنم و متوجه شدم این اضطراب در چشمان همه مادران ایرانی وجود دارد و حتی اگر فرزندانشان ۵۰ ساله هم شوند باز نگرانشان هستند. بعد از اینکه این وجه اشتراک را وارد بازی‌ام کردم به این فکر کردم که این انتظار طولانی مدت از لحاظ فیزیکی و ظاهری چه تاثیری روی این مادر می‌گذارد.

بخش‌هایی از زندگی شهید ضرغام را نتوانستیم نشان دهیم/عبور از کلیشه

چالشی که این نقش برای من داشت این بود که ما مادر را در سن‌های متفاوت و ارتباطش با شاهرخ در مقاطع مختلف زندگی‌اش می‌بینیم و چون امکان تغییر گریم وجود نداشت من این تغییرات را روی بدن و صدایم اعمال کردم. تلاش کردم نقش مادر را برای تماشاگر ملموس کنم تا زمانی که من را روی صحنه می‌بیند با نقش همذات پنداری کند و مادر را شبیه آدم‌هایی ببیند که در زندگی‌اش با آنها برخورد داشته است که امیدوارم که موفق بوده باشم.

* حتماً در چند وقت اخیر با انتقاداتی درباره نمایشنامه‌هایتان مواجهه شده‌اید که روی دور تکرار افتاده‌اند و بیشتر روی مونولوگ گویی و روایی بودن متن تاکید می‌شود؟

بهرامی: خب این سبک کهبد تاراج است. مثل این است که بگویید چرا هارولد پینتر دیالوگ‌هایش را تک سیلابی می‌نوشته است پس به تکرار افتاده یا چرا متون شکسپیر شاعرانه هستند. خب این مدل نوشتن از نگاه و تفکر آن نویسنده بیرون می‌آید.

وقتی که تئاتر خصوصی ضربه‌اش را به تئاتر ما زد و جولانش را داد حالا رو به افول گذاشته است اما در این میان نمایشنامه نویسی و نمایشنامه نویسان ما بیشتر از بقیه ضربه خوردند؛ پیش بینی که زنده یاد اکبر رادی در سال ۸۴ کرد و گفته بود که دیگر این سرزمین نمایشنامه نویس ندارد تاراج: فکر می‌کنم اگر من هم دو سه سال یکبار کار می‌کردم این برچسب به من زده نمی‌شد. وقتی که من هر سه ماه یا پنج ماه کار می‌کنم این حرف و حدیث‌ها به وجود می‌آید در حالی که ممکن است من متن ۵ سال قبلم را حالا اجرا کنم. از طرف دیگر من این شیوه روایت را دوست دارم و خودم به آن واقف هستم اما علاقه شخصی‌ام است و جلوش را نمی‌خواهم بگیرم. البته دوست دارم به شیوه دیگری هم بنویسم و در حال حاضر هم روی یک قصه رئالیستی کار می‌کنم که مربوط به سال ۷۲ است.

من همه نوع نوشتن را از روز اولی که نوشتن را شروع کردم، تجربه کردم اما مشخصاً درباره «سگک» می‌گویم که به شکل دیگری بلد نیستم این داستان را روایت کنم.

* انتقاد خود من به شخصه نسبت به شما نیست بلکه به رویکردی است که نمایشنامه نویسی ما در دهه اخیر به سمت آن گرایش داشته است و آن هم فاصله گرفتن از دیالوگ نویسی و نگارش متون دراماتیک و قصه‌گو است. هنرمندان جوانی که در سال‌های اخیر در حال فعالیت هستند در کارهایشان به سمت حذف نمایشنامه به معنای کلاسیک آن گرایش دارند و به جای عمل دراماتیک شاهد قصه گفتن شخصیت‌ها روی صحنه هستیم و هیچ دیالکتیکی بین کاراکترها شکل نمی‌گیرد.

تاراج: در طول ۱۰ سال اخیر با ورود تئاتر خصوصی به فضای کشور شاهد حذف شدن نمایشنامه به معنایی که مد نظر شماست، بودیم. در این شرایط هنرمندان ما بیشتر به سمت متون خارجی و ترجمه شده رفتند به این دلیل که برایشان ارزان‌تر بود و دیگر نیازی به طراحی صحنه نداشتند. با این وضعیت کارهایی که عمدتاً نمایشنامه خوانی بودند به اسم اجرا روی صحنه رفتند. وقتی که تئاتر خصوصی ضربه‌اش را به تئاتر ما زد و جولانش را داد حالا رو به افول گذاشته است اما در این میان نمایشنامه نویسی و نمایشنامه نویسان ما بیشتر از بقیه ضربه خوردند؛ پیش بینی که زنده یاد اکبر رادی در سال ۸۴ کرد و گفته بود که دیگر این سرزمین نمایشنامه‌نویس ندارد.

در دهه ۷۰ شاهد بودیم هنرمندانی چون حسین کیانی، محمد یعقوبی، حمیدرضا نعیمی، علیرضا نادری و … خون تازه‌ای به تئاتر ما آوردند و توانستند تا نیمه دوم دهه ۸۰ تئاتر را سرپا نگه دارند اما از این به بعد بود که انتقادها به همین هنرمندان هم شروع شد و مثلاً می‌گفتند که دیگر محمد یعقوبی هم دارد به تکرار می‌افتد.

بخش‌هایی از زندگی شهید ضرغام را نتوانستیم نشان دهیم/عبور از کلیشه

وقتی که ما به نمایشنامه نویسی به عنوان شغل نگاه نمی‌کنیم، نویسنده ما مجبور می‌شود که سریع متنش را بنویسد و به سراغ نمایشنامه بعدی برود. این‌طور می‌شود که دیگر قصه گویی اهمیت خود را از دست می‌دهد و فقط می‌خواهند متنشان یک سر و ته داشته باشند و آن را تحویل دهند. متاسفانه نسل جدید ما اصلاً نمی‌داند نمایشنامه چیست و نمایشنامه نویسان کشورمان را هم نمی‌شناسند.

* در نهایت شما به عنوان یک نویسنده جوان موافق این تغییر جریان هستید یا خیر؟

تاراج: معتقدم باید بستر مناسب برای این تغییر فراهم شود. وقتی بستر این اتفاق در دانشگاه‌ها و حتی کلاس‌های آموزشی فراهم نیست مشخص است به بیراهه می‌رویم. شما در یک آموزشگاه هنری کلاس نمایشنامه نویسی بگذارید، ۵ نفر هم ثبت نام نمی‌کنند اما اگر کلاس بازیگری برگزار کنید ۵۰ نفر ثبت نام می‌کنند و می‌دانیم که آن چند نفر کلاس نمایشنامه نویسی هم اکثرشان به عشق بازیگر شدن به این کلاس آمده‌اند تا بتوانند متن‌های خودشان را بازی و اجرا کنند.

نویسنده اولین نفری است که به متنش واقف است و به عنوان نمونه من می‌دانم اجرای رضا بهرامی خیلی از متن من جلوتر است. ایراد من این است که متنم را بازنویسی نمی‌کنم چون به قول زنده یاد استاد محمد باید نمایشنامه را بعد از تمام شدن مدتی کنار بگذارید و بعد از چند ماه دوباره سراغش بیایید تا با دیدی بازتر به متنی که نوشته‌اید، نگاه کنید.

امیدوارم این پروژه «قلم روشن» که در اداره کل هنرهای نمایشی شکل گرفته ادامه پیدا کند و در دور جدید به نمایشنامه‌های اجتماعی بپردازد چون اگر این اتفاق بیفتد حداقل سالی ۵ نمایشنامه قابل توجه خواهیم داشت. هم درآمدزایی می‌شود و هم کارگردانان می‌توانند برای اجرا از این آثار بهره ببرند.

ایمانیان: بخشی از این اتفاق هم به دلیل شرایط حرفه‌ای عرضه و تقاضا است. وقتی یک نویسنده جوان می‌بیند در جشنواره تئاتر فجر چه دست نمایشنامه‌هایی جایزه نمایشنامه نویسی می‌گیرند به طرف نگارش آن مدل متون جایزه بگیر گرایش پیدا می‌کند.

بخش‌هایی از زندگی شهید ضرغام را نتوانستیم نشان دهیم/عبور از کلیشه

و حرف آخر؟

بهرامی: چند روز قبل آقای غلامرضا منتظری نائب رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس به دیدن نمایش ما آمد و من خیلی از این اتفاق خوشحال شدم و قبل از اجرا به دیدنشان رفتم و خیلی هیجان زده به ایشان گفتم که باورم نمی‌شود که یکی از مسئولان مملکت به دیدن نمایش ما آمده است و در پایان نمایش علی رغم اینکه به ندرت پیش می‌آید که در رورانس بیایم و صحبت کنم به من گفتند که بیا و از حضور آقای منتظری تشکر کن اما وقتی که روی صحنه آمدم متوجه شدم که ایشان وسط اجرا رفته‌اند و حتی تا پایان یک نمایش یک ساعته هم در سالن نماندند و ۱۰ دقیقه به پایان نمایش سالن را ترک کردند.

مساله‌ای که خیلی آزارم می‌داد این بود که چرا من به او گفتم که خیلی خوشحالم که به عنوان یک مسئول آمده و می‌خواهد کار من را ببیند. چرا من باید خوشحال باشم در حالی که مسئولان ما وظیفه شان است که بیایند و تئاتر ببینند. ما حتی به خاطر ایشان چند دقیقه هم نمایش را دیر آغاز کردیم و با این کار به مخاطبمان خیانت کردیم و قانون را به خاطر کسی زیر پا گذاشتیم که حتی حاضر نشده تا پایان در سالن نمایش بماند برای اینکه حتماً کارهای مهمتری از تئاتر داشته است. من هم یک متن خارجی را برای اجرا انتخاب نکرده بودم بلکه فردی را انتخاب کردم که بخشی از جامعه ما مدیون آنها است.

ما هیچ وقت برای مدیر یا مسئولی کار اجرا نکرده‌ایم و همیشه خودشان بودند که برای دیدن نمایش‌ها تمایل نشان دادند اما با این وجود من با دفتر آقای آشنا تماس گرفتم و ایشان را دعوت به دیدن نمایش کردم چون معتقدم در این شرایطی اگر مدیری به سالن تئاتر بیاید این پیام را به مخاطبان می‌دهد که سالن‌های تئاتر امن هستند و می‌توان با رعایت نکات بهداشتی در آنجا تئاتر دید.

منبع: مهر

کد مطلب: ۲۱۱۲۰۸
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت