رباعیات خیام با دکلمه احمد شاملو و موسیقی فریدون شهبازیان/صوت

رباعیات خیام با دکلمه احمد شاملو و موسیقی فریدون شهبازیان و آواز محمدرضا شجریان را به جان دل بشنویم.

رباعیات خیام با دکلمه احمد شاملو و موسیقی فریدون شهبازیان/صوت

 

اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من،

وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛

هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو،

چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من.

.

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و بجام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا همه از خاک تو برخواهد رست

.

ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست،

بی بادۀ گُلرنگ نمی‌شاید زیست؛

این سبزه که امروز تماشاگه ماست،

تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست!

.

من بی می ناب زیستن نتوانم

بی باده کشید بارتن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

.

می نوش که عمرِ جاودانی این است،

خود حاصِلَت از دوْرِ جوانی این است.

هنگامِ گُل و مُل است و یاران سرمست،

خوش باش دمی، که زندگانی این است.

.

از آمدنم نبود گردون را سود،

وز رفتن من جاه و جلالش نفزود؛

وز هیچ‌کسی نیز دو گوشم نشنود،

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود!

.

.بنگر ز جهان چه طَرْف بربستم؟ هیچ،

وَز حاصلِ عمر چیست در دستم؟ هیچ،

شمعِ طَرَبم، ولی چو بنشستم، هیچ،

من جامِ جَمَم، ولی چو بشکستم، هیچ.

.

از آمدن و رفتن ما سودی کو؟

وز بافته وجودِ ما پودی کو؟

در چَنْبَرِ چرخ جان چندین پاکان،

می‌سوزد و خاک می‌شود، دودی کو؟

.

هنگام سپیده‌دم خروس سحری،

دانی که چرا همی‌کند نوحه‌گری؟

یعنی که: نمودند در آیینۀ صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!

.

افسوس که بیفایده فرسوده شدیم،

وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم؛

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم،

نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم!

.

جامی است که عقل آفرین می‌زندش،

صد بوسه زِ مِهْر بر جَبین می‌زندش؛

این کوزه‌گر دَهْر چنین جامِ لطیف

می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش!

.

در کارگهِ کوزه‌گری بودم دوش،

دیدم دو هزار کوزه گویای خموش؛

هر یک به زبانِ حال با من می گفت:

«کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش؟»

.

آنان ‌که محیطِ فضل و آداب شدند،

در جمعِ کمال شمعِ اَصحاب شدند،

رَه زین شبِ تاریک نبردند به روز،

گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند.

.

از جملۀ رفتگانِ این راهِ دراز،

بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز؟

هان بر سر این دو راهه از روی نیاز،

چیزی نگذاری که نمی‌آیی باز!

.

این قافله عمر عجب میگذرد

دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب میگذرد

.

 یاران به موافقت چو دیدار کنید،

باید که زِ دوست یاد بسیار کنید؛

چون بادۀ خوشگوار نوشید به هم،

نوبت چو به ما رسد نگونسار کنید.

.

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پس صد هزار سال از دل خاک

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

 

کد مطلب: ۳۷۹۳۳۱
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت