رازهای علیرضا شجاعنوری از تقوایی، کیارستمی و امیر نادری، که تابهحال نشنیدهاید
سرنا_ گفتگو با علیرضا شجاعنوری از «روز واقعه» شروع شد؛ به لوکارنو و اولین جایزه جهانی سینمای ایران رسید و در نهایت با بررسی شانس «در جستجوی فریده» در اسکار ۲۰۲۰ به سینمای امروز ایران ختم شد.
ایران و روزی که سینمای بعد از انقلابش را کسی نمیشناخت. ایران و ماجرای نخستین حضورهای بینالمللی سینمایی. ایران و چالش بزرگ زیرنویس فیلمهای ۳۵میلیمتری. ایران و درهایی که در آن دشواریهای جنگ و تحریم و سختی، یک به یک به رویش گشوده شدند. ایران و سینمایی که هم نخل کن دارد هم خرس برلین و هم اسکار. این روایتی است از مسیری که تا اسکار طی شد. از اولین جایزه با «ناخدا خورشید» ناصر تقوایی تا همین امسال که «در جستجوی فریده» را به اسکار فرستادهایم. قرارمان با علیرضا شجاع نوری برای گپ زدن درباره «روز واقعه» بود که با هم رفتیم سراغ تاریخ شفاهی سینمایمان . با او که سالهای سال مسئول بینالملل فارابی بوده و برای این جایگاه، قید سوپراستار شدن در سینما را زده بود. با او که گنجینهای از خاطرات نگفته یا کمتر گفته شده در اینباره بود. بیایید با هم در خاطرات شنیدنی علیرضا شجاع نوری همسفر شویم.
بخش اول این گفتوگو را ( تمام بضاعت سینمای آن روز پشت «روز واقعه» بود ) بخوانید.
شما در بخشی از بدنه فارابی آن دوران بودید که یک نسلی از سینمای ایران را سوزاند. اگر این اتفاق نبود شاید فردین بازی میکرد، سعید کنگرانی زندگیاش تغییر پیدا میکرد، سعید راد مجبور نبود برود آن طرف پیتزا بفروشد و ... اینها کار خاصی نکرده بودند فقط برچسب فیلمفارسی رویشان خورده بود و محبوب بودند.
البته ممنوعیت اینها فقط مربوط به سازمان سینمایی و فارابی و ارشاد نبود.
این باور هم که بخواهند تغییرش بدهند در فارابی وجود نداشت. سینمای متعالی که آقای انوار همیشه از آن حرف میزد اینها درش جایی نداشتند.
به این دلیل که مشغله من بینالملل بود البته به طور مستقیم در این موضوع نبودم اما هیچوقت هم نشنیدم که بگویند فلانی نباشد و ...
ولی مثلا درباره فردین میگویند بارها آنجا آمده و خواهش کرده که این مساله را حل کنند. تقریبا این حسرت به دل همه این جمع ماند. یا حتی درباره فردین میگویند از مراجع هم نامهای گرفته شده که او میتواند بازی کند اما آقای مخملباف نامه را پاره کرده.
این را اولین بار است که میشنوم.
فکر میکنم شما خیلی روی کار خودتان زوم بودید.
اگر معنیاش زوم بودن است فکر میکنم همینطور باشد. چون من خودم طرفدار اینها بودم. ما یک آرشیو بازیگران تشکیل دادیم و گفتیم که از همه بازیگرها عکس بگیریم و در آلبوم بگذاریم که برای کارگردانها در دسترس باشد. آن زمان هنوز خیلی از امکانات امروز وجود نداشت. یادم است آقای مرحوم شاهرخ سخایی هم عکس میگرفت. ما از همه بازیگرها از جمله آقای ایرج قادری هم عکس گرفتیم.
از آقای ملکمطیعی هم؟
آقای ملکمطیعی فکر میکنم خودشان نمیخواستند که باشند. همانطور که گفتم من آن زمان در کار تهیه فیلم نبودم و شاید اگر بودم خیلی از این موارد را خودم تجربه میکردم و اطلاعات بیشتری داشتم و میدانستم چه کسی میخواست کار کند یا چه کسی نمیتوانست کار کند. سلیقه شخصیام سوای این سیاستها عدم محدودیت است. یکی از کارهایی که دوست دارم انجام بدهم این است که مثلا با آقای علی عباسی یک فیلم بسازم.
آن زمان هم چنین چیزی در ذهنتان بود؟
آقای علی عباسی یادم است دستاندرکار وارد کردن چند فیلم بودند که در آن بخش چون به من مربوط میشد ارتباط بده بستانی خوبی با هم داشتیم.
یکی از اولین جوایز سینمای ایران «ناخدا خورشید» بود. آن دوران شما حضور داشتید؟
بله. جایزه لوکارنو را برد.
یک اتفاق نو بوده. چه شد که این ارتباط شکل گرفت و آن اتفاق رخ داد؟
آن سال که حضور بینالمللی سینما را شروع کردیم، هیچ ایدهای نداشتیم که چطور میشود این کار را انجام داد و چطور میشود به فستیوالها رفت. هیچ پیشینهای وجود نداشت که مثلا برویم از کارمند قدیمیاش سوال کنیم. فقط میدانستیم یک تعداد فستیوال وجود دارد مثل کن که در ایران به آن کان میگفتند و در کشور فرانسه برگزار میشود. و کشورهایی مثل فرانسه و ایتالیا در سینما بازارهای خوبی دارند و باید به آنها نزدیک شویم. تماسهایی با سفارتخانهها برقرار کردیم، تصورش برای جوان امروزی حتما خیلی سخت است، ما منبع اطلاعاتی زیادی نداشتیم و کسی که یک مقدار اطلاعات داشت فاصلهاش با کسی که اطلاعاتی نداشت خیلی زیاد بود وبه دست آوردن اطلاعات به این راحتی نبود. به یک بازار فیلم در میلان ایتالیا دسترسی پیدا کردیم که هر سال در پاییز برگزار میشد و فروشندگان و خریداران از سراسر جهان میآمدند. آن زمان هنوز ویدئو هم وجود نداشت، پس تنها چیزی که خرید و فروش میشد فیلم سینمایی بود و شاید هم فیلم کوتاه که ۳۵میلیمتری و ۱۶میلیمتری بود. کسی هم فیلم کوتاه نمیخرید مگر بعضی مراکز دولتی. در آنجا ما شرکت کردیم و کم کم با فستیوالها و آدرسهایشان مواجه شدیم و حدود چهارصد، پانصد فستیوال را پیدا کردیم و به آنها نامه نوشتیم و بعضا جواب نامهها آمد. در این بازار فیلم یک آقایی آمد گفت از فستیوالی به اسم لوکارنو آمده. از سوی دیگر ما در جشنواره فجر هم بنا بر این داشتیم که مهمانان خارجی دعوت کنیم و آنها را با سینمای ایران آشنا کنیم. در مدت چند روزی که در ایران بودند برای دیدن فیلمهای ایرانی به همراه مترجم به سالن سینما میرفتند؛ آن زمان هنوز زیرنویس فیلم هم نداشتیم.
چرا؟
برای زیرنویس کردن باید فیلمها را اینجا ترجمه میکردیم، به بلژیک میفرستادیم، آنها زیرنویس میکردند و گاهی اشتباهاتی هم داشت این زیرنویسها و... با تحریمها و شرایط سالهای جنگ امکانپذیر هم نبود که مثلا یک نفر برود بلژیک این زیرنویسها را چک کند. آن زمان هم به هزارویک دلیل ایرانیهای خارج از کشور خیلی ارتباط با داخل نداشتند. الان اگر بود مثلا میشد یک ایرانی را با اینترنت پیدا کرد و از تحصیلاتش پرسوجو کرد و بعد او را فرستاد که برود این کار را انجام بدهد. اینکه میگویم تصورش شاید برای جوان امروزی سخت باشد دلیلش این است.
از مهمانان خارجی جشنواره میگفتید.
شبها مهمانان خارجی به اتاقهایشان که میرفتند یک تعداد فیلم ایرانی به آنها میدادیم که بروند و ببینند. هیچ چیزی درباره سینمای ایران نشنیده بودند. بعد از ملاقات با آقای اشترایف در آن بازار فیلم ما تعدادی از فیلمهایمان را برایش فرستادیم که یکی از آنها «ناخدا خورشید» بود و بعد او گفت که این فیلم را برای جشنواره میخواهم. خوب یادم است که در همان روز که ما از این بابت خوشحال بودیم چهارراه شیخ هادی را با موشک زدند. این فیلم در آن جشنواره شرکت کرد و یادم است برایم گفتند همه فیلمها را هیات داوران دیدند و اتفاقا جایزهها را هم تقسیم کرده بودند و اصلا فکر نمیکردند که فیلم ایرانی چیزی باشد و اهمیتی داشته باشد. برای همین آخرین فیلمی که دیدند فیلم «ناخدا خورشید» بوده. تمام داوران بعد از دیدن فیلم شوکه میشوند و میگویند میشود دوباره این فیلم را ببینیم و دوباره آن را میبینند و چون به برندگان جایزهها گفته بودند که در اختتامیه حاضر باشند دیگر نمیشد جایزه اصلی به فیلم ما بدهند و به همین دلیل هم با جایزه سوم آن را مشترک کردند. جان روش یکی از مستندسازهای مهم فرانسوی که عضو هیات داوران بود به من گفت: متاسفم که جشنواره لوکارنو جایزه هنرپیشه ندارد وگرنه جایزه بهترین هنرپیشه زن را به این خانمی میدادیم که در این فیلم نقش کوتاهی بازی میکرد. منظورش خانم پروانه معصومی بود.
نمیشد آن زمان آقای تقوایی یا صاحبان فیلم در این جشنوارهها حاضر باشند؟
شاید هم میشد ولی خیلی اول قضیه بود چون خودمان هم هیچ تصویری از جشنواره نداشتیم و بعد کم کم فهمیدیم حضور عوامل همراه فیلم چقدر میتواند تاثیر داشته باشد، سعی کردیم آنها را هم ببریم یا بفرستیم که بروند. بعد کم کم از جشنوارهها میخواستیم که از ما دعوت کنند.
یعنی همه چیز از همان جشنواره لوکارنو شروع شد؟
بله.
هنوز کیارستمی را نمیشناختند؟
سال بعدش بود که کیارستمی برای «خانه دوست کجاست» جایزه گرفت. ماجرا این بود که آقای اشترایف به ایران آمد. صبح یکی از روزها خیلی سراسیمه آمد گفت در میان فیلمهایی که دیشب دیدم، من فیلمی به اسم «خانه دوست کجاست» دیدم، این فیلم را میخواهم برای مسابقهام.
تقریبا ده سال بعد از ساخت فیلم؟
بله. گفتم شرط مسابقه شما این است که فیلم جایی نرفته باشد ولی این فیلم قبلا در جشنواره نانت بود. آن زمان این فیلم و «شاید وقتی دیگر» در فستیوال نانت بودند و «شاید وقتی دیگر» در بخش مسابقه بودند و این خارج از مسابقه بود و یک نمایش همزمان با اختتامیه برایش گذاشته بودند. آقای اشترایف گفت مهم نیست. فقط قول بدهید جای دیگر نفرستید. ما هم قول دادیم و فیلم را فرستادیم. در آن فستیوال آقای کیارستمی قرار بود بیاید اما نشد. شب اختتامیه من حدود یک ربع با مجری برنامه کار میکردم که کیارستمی را چطور تلفظ کند ولی الان هر کتاب خواندهای هر جای دنیا خیلی راحت کیا بگوییم کیارستمیاش را میگوید ولی آن زمان او را نمیشناختند.
این مساله گذشت تا اولین جایزه نخل طلای کن را به دست آوردیم. آن روز چه حسی داشتید؟
من دیگر کرخت شده بودم. واقعیتش سینمای ما خیلی سینمای باارزشی بود و شاید هم بخشی از ارزشش هنوز ادامه پیدا میکند. یک زمان در فستیوال نانت، امیر نادری به خاطر «آب، باد، خاک» جایزه گرفت و نبود. من وقتی روی سن رفتم گفتم این افتخاری برای نانت است که جایزهاش را امیر نادری میگیرد. مترجم گفت فکر کنم اشتباه شد. گفتم نه اینطور نیست و باور شخصیام هم همین بود. آن زمان اولین سفر اکثر فیلمسازها با من بود، سعی میکردم در معاشرتی که با آنها دارم همه صحبتم این باشد که این افتخار تو نیست که به آن فستیوال میروی. این افتخار آن فستیوال است و به همهشان میگفتم تا زمانی که ارجینال فکر کنی و فیلم بسازی دنیا تو را میخواهد اما به محض اینکه فکر کنی جشنواره از تو چه میخواهد دیگر تمام است. این دو موردی بود که من به همه فیلمسازهایی که با آنها همسفر بودم میگفتم.
شما برای فرستادن «طعم گیلاس» مشکل داشتید؟
من خودم آن زمان فکر میکنم نبودم. چیزی که شنیدم این بود که با وساطت آقای ولایتی فیلم فرستاده شده. چون متاسفانه در دولتمردان و سیاستمداران تصورات غلطی درباره عرصه فرهنگ وجود دارد و فکر میکنند خودشان درست فکر میکنند. هنوز هم در سطوح مختلف داریم که به محض اینکه پشت یک میز مینشیند فکر میکند همه چیز را میداند. از جمله اشتباهاتشان برخوردشان درباره حضور فرهنگی در خارج از کشور و تعریف شخصیت فرهنگی ما در خارج از کشور است. چون اینها را اشتباه میکنند تصمیماتی میگیرند که این تصمیمات به شدت به ضرر ما است و مملکت هزینه میدهد.
خوش شانس بودیم که آقای کیارستمی تقریبا هممحلهای آقای ولایتی بوده وگرنه یک جایزه به این مهمی از دست میرفت.
اصلا بحث جایزه نیست. این جز همان مواردی است که بعدا مشخص میشود و شاید خیلیهایشان بگویند ما اینطور فکر نمیکردیم یا شاید خیلیهایشان هیچوقت به این نتیجه نرسند. متاسفانه از همان زمان هم همینطور بود که باید یک جاهایی بالاخره بچه باسواد خانواده به نفع برادر کشتیگیرش کنار بیاید ولی خانواده هزینهاش را میدهد.
هنوز که هنوز است به «آبادانیها» انتقاد میشود و میگویند سیاهنما است.
یک سالی ما در جشنواره کن حرف اول و آخر را میزدیم. هزینه آنچنانی هم نمیکردیم. یک کیارستمی فیلمهایش آنجا به نمایش درمیآمد و همه دربارهاش حرف میزدند. تعدادی فیلمساز دیگر هم داشتیم که فیلمهایشان به جشنوارههای دیگر میرفت. سینمای ایران فراگیر شده بود. آن روز اولی که ما کارمان را در فارابی شروع کردیم گفتیم به امید آن روزی که هیچ جشنوارهای اموراتش بدون سینمای ایران نگذرد. این تقریبا مثل یک وهم بود ولی به آن رسیدیم. در آن زمان در کن یک کمپانی به اسم کنون بودند که دو اسرائیلی صهیونیست آن را اداره میکردند. اینها با یک مبلغی وام از یک بانک در نیویورک و یک مبلغی وام از بانکی در اسرائیل کمپانی کنون را ساخته بودند. این کمپانی شروع کرد به ساختن فیلمهای پروپاگاند. فیلمهایی که مثلا در آنها ایرانیها آدمهای تصادفی عجیب غریبی بودند و اسرائیلیها آدمهای شسته رفتهای بودند. در شهر کن پوسترهای مثلا دومتر در هشت متر را به ساختمانها آویزان کرده بودند و تمام پیادهروها تبلیغات اینها بود و بعد کشتی بزرگ گرفته بودند و مهمانی میدادند و غرفههای وسیعی میگرفت که آن زمان صدهزار تا دویست هزار دلار هزینهاش میشد. ما یک غرفه کوچک میگرفتیم ولی همه رسانهها درباره فیلمهای ما حرف میزدند. وقتی «طعم گیلاس» یا «زیر درختان زیتون» بود دیگر کسی درباره کنون حرف نمیزد. بعد آنها به این نتیجه رسیدند که راهشان غلط است و کلی هم متضرر و ورشکست شدند. آنها روششان را تغییر دادند و متاسفانه ما هم روشمان را تغییر دادیم و جای آنها رفتیم. الان سیاست گذاران فرهنگی ما میگویند صریح باید شعار بدهی. هر چه به پروپاگاند نزدیکتر باشی جایزه داری. یک سال خانم ناتالی پورتمن داور بود که به نوعی از سوی اسرائیل بود، یک انیمیشن به اصطلاح آلترناتیو مانند هم اسرائیل ساخته بود در مسابقه بود، خلاصه سه، چهار موقعیت با پرچم اسرائیل در آن جشنواره بود. یک مسوول سینمای ایتالیا را در کن دیدم به من نقل قولی گفت از یک مسوول به اصطلاح فارابی اسرائیل که گفته بود الان اگر سیدحسن نصرالله هم بخواهد فیلم بسازد ما بودجه میدهیم به شرطی که با پرچم اسرائیل این کار را انجام بدهد. ما دیگر فیلمهایی مثل دلتافورس نمیسازیم. ما باید برویم روی بیس هنری فیلمها کار کنیم چون زیاد فیلمها را نمیبینند اما پرچم ما توجهها را جلب میکند.
در زمان «بچههای آسمان» که شما در تلویزیون بودید. به نظر شما آن فیلم چه ویژگیهایی داشت که برای اسکار انتخاب شد و یا بعد از آن فیلمهای کیارستمی ویژگی اسکار را نداشت و یا مثلا «بادکنک سفید» چرا به اسکار نرفت؟
«بادکنک سفید» را آقای ضرغامی مخالف بودند که به اسکار بفرستیم.
الان دیدید که چه جنجالی سر انتخاب در «جستجوی فریده» به پا شده است. آن فیلم چه ویژگی داشت که رفت و بعدش کارهای فرهادی و ...؟
من فکر می کنم که آن فیلم به خصوص اصالت حرف اول و آخرش بود و البته کارگردانی بسیار خوبش. ببینید اینکه فیلمهای کیارستمی نرفت برای این بود که اسکار جذابیت برای مخاطب هم برایش خیلی مهم است. یعنی صرفا فیلمی مولف ساخته شده است اینها اصلا در اسکار جایی ندارد. قصه و جذابیت برایش مهم است. لذا فکر میکنم فیلمهای کیارستمی هیچ وقت شانسش را نداشت ولی خب فیلم مجیدی هم قصه نو و تازهای داشت و بعدا خیلی از کشورها رایت مجدد این قصه را از مجیدی خریدند و هم اینکه خوش ساخت بود و جذابیتهای خانوادگی هم داشت. تا آن زمان ما به طور پیوسته در اسکار شرکت نمیکردیم. در آن زمان نه اسکار جای زیادی در دل ما میگرفت و نه ما توجه آنها را جلب میکردیم.
زمان «بادکنک سفید» هیات انتخاب نداشتید؟
نه نداشتیم. من فکر می کنم که کلا فیلم برای اسکار فرستادن قبل از هر چیز یک عزم ملی می خواهد. یعنی ما برای سینمای مملکتمان و ملتمان یک ارزش قائل باشیم و در مرحله بعدی آن تمنیات شخصیمان را بالا بیاوریم. یعنی وقتی از کسی می پرسیم که دوست دارد که فیلمش را به اسکار بفرستیم؟ وقتی خودش میداند شانسی ندارد بگوید نه یک فیلم دیگر را بفرستید. مثل این میماند که شما را میخواهند برای پرش از ارتفاع به المپیک بفرستند و با خود میگویید که من دارم سهمیه را از یک نفر دیگر که میتواند در المپیک رقابت خوبی داشته باشد میگیرم، پس اگر نگاهت ملی باشد قبول نمیکنی. و البته که اگر هم بروی آبرویت در آنجا میرود. باید این نگاه ملی باشد و اگر ما این نگاه را داشته باشیم که اگر انصافا فکر کنیم که شانس فیلم دیگری بیشتر است، این خیانت به سینمای ملی است که روی فیلم خودمان اصرار کنیم. اگر این نگاه را داشته باشیم، میآییم و یک تیم از خبرگان را می گذاریم و از آنها میپرسیم که کدام فیلم ما شانس بیشتری دارد. و هر کدام را که انتخاب کردند با کمال میل میفرستیم.
به نظر شما «در جستجوی فریده» این شایستگی را داشت؟
من این فیلم را چندین بار دیدهام. شاید من اگر در آن جمع بودم آن را انتخاب نمیکردم. اگر می خواهیم بگوییم که مستند است. یک وقت ممکن است که می خواهیم اسمش را به عنوان مستند بلند نکنیم و بگوییم داستانی است که اتفاقا آدمها خودشان نقش خودشان را بازی کردهاند، که این «در جستجوی فریده» به خصوص این ظرفیت را دارد، چون ساختار دراماتیک یک فیلم داستانی را دارد. شاید من توصیه می کردم که در بین مستندها شرکت کند و یک ظرفیت در مستندها داشته باشیم و شاید ما بتوانیم در یک سال هم اسکار بهترین فیلم خارجی و هم مستند را بگیریم و انشالله یک سالی فیلم کوتاه هم بفرستیم. البته من «متری شش ونیم» را هم معرفی نمی کردم به لحاظ این که حرف تازه ای نداشت و واقعا اورجینالیته پایینی داشت. البته من نمیخواهم تحلیل فنی کنم ولی این فیلم چیز جدیدی نداشت و ضمن اینکه خیلی دیالوگمحور بود. شاید در بین این فیلمها «قصر شیرین» انتخاب من میشد. اما الان که «در جستجوی فریده» رفته است من اگر بودم صدای مستندش را درنمیآوردم و همینطوری آن را شرکت میدادم و اجازه اکران برایش می گرفتم. شاید یک درصد الان وقت آفرینش یک شگفتی برای سینمای ایران توسط آکادمیسینهای اسکار باشد و بخواهند به این بدهند. فقط تنها امیدم این است که این اتفاق بیفتد. انتخاب «قصر شیرین» این شگفتی را نمیآورد یعنی در هر صورت برای اسکار شانس هردویشان را من پایین میبینم. ولی الان که «در جستجوی فریده» انتخاب شده است من میگویم بیایید بد به دلمان نیاوریم و ساکت بنشینیم. شاید آنها گفتند که چه روایت جالبی است و انتخابش کردند.
چرا اینقدر پای سینمای بینالملل ایستادید به این اندازه که از ستاره شدن گذشتید؟
بگذارید یک چیزی الان به شما بگویم که البته کمی شعاری هم به نظر میآید ولی اشکال ندارد. یکی از دلایلی که من پای سینمای بینالملل ایستاده بودم، در سهم خودم به نوعی مبارزه با صدام را گذاشته بودم. خب من خیلی سفر خارجی میرفتم و با خودم میگفتم که من هم در جبهه خودم با صدام دست به یقه میشوم و خدا را شکر در جبهه خودم صدام را شکست دادم. الان شما هیچ کدام متوجه نمی شوید که در آن زمان چه شرایطی بود. خب فضای مجازی وجود دارد و شما میتوانید در آن پیام بدهید ولی آن زمان هیچکدام وجود نداشت. من وقتی به خارج از ایران میرفتم میدیدم که ما را چگونه معرفی میکنند. تصویر ما در اخبار فقط یک سری آدم بود که در خیابانها فریاد میزدند. خب از آن طرف صدام شیک و متمدن بود و ما داشتیم با او میجنگیدیم. یعنی ما انسانهای تروریست داریم با متمدنان جهان میجنگیم. یکی از چیزهایی که میتوانست این را زیر سوال ببرد سینما بود. و ما باید در همه جشنوارهها حضور پیدا میکردیم تا اسم ایران شنیده شود و به تبع این جشنواره کودک هم از همان چیزهایی بود که همان زمان به من محول شده بود.
از این جشنواره بگویید. اصلا برای چه برگزار شد؟
پنج دوره از این جشنواره در تهران برگزار شد تا اینکه آقای بهشتی گفتند که میخواهیم آن رابه اصفهان ببریم. من صحبتهایی با آقای ملک مدنی که شهردار اصفهان است، کرده ام. شما به آنجا برو و ببین که آیا میتوانی آنجا جشنواره را برگزار کنی یا نه؟ شهردار اصفهان خیلی استقبال کردند و گفتند که همه ما کمکت می کنیم. و با هم از مکان های شهر بازدید کردیم. وقتی که خواستیم جشنواره را به اصفهان ببریم آقای ملک مدنی عوض شدند و آقای نیک کار به جایشان آمدند که ایشان هم با آغوش باز جشنواره را پذیرا بودند و شهرداری اصفهان در حاشیه زایندهرود یک سینما با ظرفیت دو هزار صندلی زد که اسمش را باغ نور گذاشتند. سه یا چهار دوره در آنجا برگزار کردیم و جشنواره کودک اصفهان در آن دوره جز معتبرترین جشنواره های کودک جهان شد و خود جشنواره هم در تولید سینمای کودک ایران تاثیر بسزایی داشت. یعنی فیلمسازان وقتی میآمدند تشویق میشدند که در سال بعد فیلم کودک هم داشته باشند. اولین بار بود که ما در آنجا شب ها و روزهای بحث را گذاشتیم و در باره فیلم صحبت و ابراز کردن را در آنجا پایهگذاری شد. در آن روزها جشنواره اصفهان یک حال و هوای دیگری به کل شهر میداد. حتی دانشجویان دانشگاه اصفهان میآمدند و چون خوابگاه از ساعت ۱۲ بسته می شد و آنها در جلسات بحث ما که برای عموم آزاد بود شرکت میکردند که ساعت ۳ یا ۴ تمام میشد گاهی گرفتار میشدند. من دیدم که دانشجویان در لابی نشستهاند، پرسیدم چرا نمیروید؟ گفتند که خوابگاهمان بسته است و نشستهایم تا ساعت ۷صبح شود تا باز شود. یعنی این طور از جشنواره استقبال میشد. این جشنواره در اصفهان ۴دوره برگزار شد و بعد از آن من خداحافظی کردم.
شما بیشتر چون در سینمای گذشته بودهاید آن دوره را دوست دارید. آیا هیچ وقت فکر کردهاید که خاطراتتان را بنویسید؟
حقیقتا من در نوشتن یک مقداری تنبلم ولی یکی دوباری هم به دوستانی که دستی در نوشتن دارند گفتم که بشینیم ضبط کنیم تا آنها بنویسند ولی هنوز فرصتش نشده است و شاید یک روز این کار را کنم.
تصویر سینمای امروز ایران پر از چالش و تهمت است از جمله اتهام سیاهنمایی و پول کثیف و ... .خب شما چون فیلم میسازید و در کنار دیگران جشنواره برگزار میکنید و حضور فعال دارید، به نظرتان چقدر از این اتهامات وجود دارد و چقدرش توهم است؟
در اینجا دو یا سه چیز من باید بگویم. یکی اینکه پول وقتی که به شما برسد من میگویم کثیف است ولی اگر به خودم برسد این را نمیگویم و این جز مشکلات فرهنگیمان است که داریم. این را باید در موردش تحقیق کنیم و واقعیتش من درباره این موضوع تحقیق نکردهام. به نظر من پول کثیف قبل از اینکه به سینما بیاید باید تکلیف کثافت بودنش را روشن کرده باشند ولی وقتی که به سینما آمد نباید خودمان را به اتفاقی که افتاده بد دل کنیم. حالا با اتفاقاتی که الان در قوه قضاییه میافتد امیدوارم که یک درصدی از این پولها تکلیفش مشخص شود. حداقل اینکه در بدنه سینما خودمان همدیگر را متهم نکنیم. به نظر من هر پولی که در سینما میآید مبارک است و باید از آن استفاده بهینه شود و سینما بتواند گردش خوبی داشته باشد.اما چندین سال است که سکانداران سینمای ما درست از قلعه سینمای ما حراست نمی کنند و هر رهگذری میتواند یک سنگی بیندازد و اینها نمیتوانند حرف اول و آخر را بزنند و قدشان کوتاه شده است و آن قدرت را ندارند که از این عرصه سینما نگهداری کنند. یکی همین بحث مالی است که اینها باید بودجههایی را فراهم کنند و میتوانند. ولی سیاستگذاران فرهنگی ما قدشان کوتاه است و قد فرهنگ ما همان طور که میبینیم خیلی بلند تر از این حرفهاست . یعنی فرهنگ ما مثل شتری است که افسارش را به دست یک آدم قد کوتاه دادهاند که باید سرش را خم کند تا به اینها برسد. در صورتی که کسی که میخواهد در عرصه فرهنگ این کشتی را هدایت کند نباید این کوتاهی را داشته باشد.از جاهای مختلف به ما لطمه وارد می شود ما در همه زمینه ها دچار مشکل میشویم از جمله مالی، محتوایی و... . در دهه ۶۰ وقتی فیلمی پروانه نمایش داشت دیگر یعنی واقعا داشت و وقتی میگفتند نه، یعنی نه. یعنی این مدیر باید به زیردستان خودش بتواند این القا را کند که حواسش به همه چیز است و ضمن آن هم به خارج از این سازمان هم این اطمینان را بدهد که من به آنچه اتفاق میافتد حواسم است پس شما به کار خودتان برسید. نه اینکه گوش این طرف را ببرد تا آنها مطمئن شوند. با گوش بریدن این طرف آنها یک گام به جلو هم میآیند و تا آنجا که میگویند شما اصلا چرا اینجا نشستهاید و بلند شو ما خودمان یک کاریش می کنیم. آنچه که در این زمانه اتفاق میافتد بازنده اصلی مردم هستند. مثلا اگر فلان فیلم توقیف شد فقط این نیست که یک فیلم توقیف شده بلکه مردم هم از دیدن آن محروم شدهاند و اگر ما از این دید به آن نگاه کنیم، اصلا باید مسئول ما با خودش بگوید که اصلا چرا آقای ایکس این فیلم را ساخته است و پیامش چیست. آیا این پیام خوب است و یا نیست. اگر من جلوی این فیلم را بگیرم مردم من این پیام را از کجا می توانند بگیرند؟ نیاز پیامگیری مردم را از کجا میتوانم تامین کنم؟ وقتی این دغدغهها را داشته باشد آن وقت من شب راحت می توانم بخوابم و با خودم می گویم که مدیری بالای سرم وجود دارد که حواسش به همه چیز است. آن وقت اگر این مدیر یک روزی به من گفت که میشود فعلا این سوژه را کار نکنی؟ من قبول میکنم و میگویم که حتما حساب و کتابهایش را کرده است.
این حرفی که شما زدید و فرمودید که هر پولی در سینما بیاید مبارک است. آقای سلطانی نیز اخیرا چیزی شبیه این را گفته اند که حتی اگر پول کثیف باشد وقتی به سینما بیاید تمیز می شود که بعد مجبور شدند تکذیبش کنند.
خب مگر در سینما چه کاری صورت میگیرد؟ در عادیترین شکلش میخواهند فضای سرگرمی مردم را فراهم کنند. در مرحله اول که این تیم دور هم جمع میشوند خب این اتفاق مبارکی است. اما در کنارش هم گفتم باید طوری شود که قبل از اینکه به ما برسد نامبارکی یا مبارکی آن تسویه شده باشد.
می خواهم از شما در مورد آقای فرمان آرا بپرسم. «یک بوس کوچولو» که به نظرم جوابی بود برای آقای گلستان را شما تهیه کردید. چی شد که شما در آنجا تهیه کنندگی کردید؟
من به داستان این فیلم کار نداشتم و فقط میخواستم که یکی از کارهای آقای فرمان آرا را تهیه کنم و فرقی هم نمیکرد چه فیلمی باشد.ایشان قبلش فیلم «خانهای روی آب» را ساخته بود و خیلی هم دچار مشکلات شده بود و با قوه قضاییه و اینور و آنور برایشان مسائلی به وجود آمده بود. ایشان یک روز به من گفتند که تو چرا فیلم من را تهیه نمیکنی؟ و من گفتم تهیه میکنم. من با خودم گفتم که اگر به عنوان تهیهکننده این فیلم را به گونهای بسازم که هم آقای فرمان آرا بتواند فیلمش را بسازد و هم ارشاد بتواند فیلمش را داشته باشد، و یک کمی شرایط را آرام کنم بدون این که منویات ممیزی ارشاد را به ایشان منتقل کنم، اوضاع درست میشود. چون بعضی از تهیهکنندهها این طور هستند که مثلا ارشاد میگوید اینها را باید در بیاورید و آنها به کارگردانشان میگویند که ارشاد این طور گفته است و تو یک کاریش بکن و او هم میگوید مثلا این را نمیتوانم و دوباره آنها به ارشاد میگویند که کارگردان گفته که نمیتواند این کار را بکند و .... در واقع خود تهیهکننده هیچ نقشی ندارد که اگر یک جایی از فیلم را دید که با ممیزی تناسخ ندارد خودش همان جا به ارشاد بگوید که من اصلا این را به کارگردان نمیگویم و من در مورد این حرف دارم. و اگر هم دید که کارگردان اشتباه میرود خودش به او بگوید. تهیهکننده باید بتواند این دوطرف را اقناع کند.خب من با خودم گفتم اگر بتوانم این کار را انجام دهم، به نظر خودم وظیفه تهیهکنندگیام را انجام دادهام. لذا اینکه راجع به چه سوژهای است در مرحله بعدی بود. بالاخره آقای فرمان آرا اینقدر برای من محبوب و محترم بود که این کار را برایش انجام دادم. فیلم هم بدون اینکه چیزی از آن سانسور شود تهیه شد. زمان آقای حیدریان پروانه ساخت را گرفتیم و ایشان به من هشدار دادند که آقای فرمان آرا برای فیلم قبلی با قوه قضاییه مشکل داشته و شما دارید ریسک میکنید. ولی من گفتم که حتما میخواهم این کار را انجام دهم و ایشان گفتند پس روی کوتاه آمدن ارشاد حساب نکن چون ما تمام مقرراتمان را انجام میدهیم و من هم گفتم که توقع ندارم که از مقررات عدول کنید و اتفاقا با هم دست دادیم. بعد از ایشان آقای جعفری جلوه بودند که ایشان برای تهیهکنندگی این فیلم از من تشکر کردند و البته من با آن بخش آقای گلستان کاری نداشتم؛ جفتشان از من بزرگتر بودند و در دعوای بزرگترها من نمیخواستم دخالت کنم.
اتفاقا سوال من درباره همین نسل از رفقای کارگردانتان است که با آنها شما کار یا سفر کردید و دوست هستید. چه اتفاقی میافتد که این طوری میشود؟ شما خودتان برای بعضی از آنها که اسمشان بزرگ است حاضرید سرمایه بگذارید و کار کنید؟
به نظر من بیانصافی است که بگوییم اینها تمام میشوند. من فکر میکنم که این هم به مدیریت ما بازمیگردد که دغدغه این را ندارد. مثلا آنها باید سوال کنند که چرا پوراحمد امسال پروانه ساخت نگرفته است؟ یا مثلا لیست فیلمسازان را ببینند و تحقیق کنند که چند نفرشان فیلم نساختهاند و کجا هستند؟ منظور من از مدیریت این است. همین آقای پوراحمد با دست چپش که خواب رفته است میتواند به خیلی از جاهای دنیا برود و برایشان فیلم بسازد و سینمایشان را راه بیاندازد؛ حتی کشوری هم که سینما ندارد را هم میتواند راه بیاندازد. همانطور که می دانید آقای پوراحمد فیلمهای با فکر و درجه یکی ساخته است. چنین آدمی مطمئنا فکرش تا آخر درست کار میکند. اینها سرمایههای ما هستند پس ما باید دغدغه اینها را داشته باشیم. ما چرا نباید کاری کنیم که شمع اینها تا آخر بسوزد؟ اینها فقط یک کبریت احتیاج دارند که نیاز به هزینه زیادی هم ندارد. ما اینها را با گرگ بازی اکران رو در رو کردیم که اصلا رحم و مروت سرش نمیشود و صاف در چشمت نگاه میکند و کارد را در حنجرهات میزند. ما الان با چنین سینمایی روبهرو هستیم. شما کشورهای دیگر را نگاه کنید که با چنین فیلمسازانی چه میکنند. وقتی این سرمایهها کار نکنند این عیب از آنها نیست بلکه از ماست. من متاسفم که این اتفاق افتاده و چرخه اقتصادی سینما از مدیران جلو زد و فرهنگ جز اولویتهای آقای روحانی نبود. بودجهای که گیر فرهنگ میآید آنقدر کم است که مجبور هستند به بازار آزاد رو بیاورند و مافیا هم در بازار آزاد رشد میکند. حتما که نباید از ایتالیا بیاید. حتی همین فیلمسازانی که الان کار میکنند، من آن زمان را دور نمیبینم که آقای سعید روستایی هم کنار بروند. چون نسلها خیلی سریع ورق میخورند. ده سال دیگر میگویند اصلا سعید روستایی را نمیشناسیم. خب حیف است. چون ما کشوری هستیم که مثل نفت فیلمساز میجوشد. ما ناشکری میکنیم که فیلمسازان را تبدیل به کسانی میکنیم که می نشینند و فیلم خارجی تماشا میکنند و غر میزنند. اینها کلی می توانند از طبیعت و آفرینش بگیرند و برای مردم ترجمه کنند. ولی ما آنها را کنار گذاشتیم.
منبع: خبرآنلاین
دیدگاه