دوست دوران کودکی محمدرضا شجریان: از همان کودکی با همه فرق داشت / با هم به کلاس قرآن میرفتیم، شکار و خیابانگردی
استاد ابتدا با نام سیاوش بیدگانی میخواند. همه او را به چشم یک خواننده جدید نگاه میکردند، ولی ما میدانستیم که بیدگانی همان محمدرضا شجریان خودمان است.
پیدا کردن یکی از اعضای خانواده استاد محمدرضا شجریان، که در این روزها بتواند کمی از گذشته صحبت کند، کاری سخت است. ظاهراً توصیه استاد هم به اطرافیان، دال بر این بوده که صحبت چندانی درباره وی نداشته باشند.
یک ربعی با احمدعلی شجریان صحبت میکنیم تا راضی شود که از گذشته و پدرشان و محمدرضا برایمان بگوید. احمدعلی خودش هنرمند است و گریم و چهرهپردازی کار میکند. میگوید برادرش توصیه کرده هیچیک از اعضای خانواده دربارهاش صحبت نکنند و به همین دلیل مصاحبههای چندانی از آنها موجود نیست.
هرقدر اصرار میکنیم، راه به جایی نمیبریم. سرانجام شماره رضا داورخواه را به ما میدهد. داورخواه، دوست دوران کودکی و از علاقهمندان و عاشقان استاد است که هنوز دارد با صدا و عکسهای او زندگی میکند. او هم علاقه زیادی به صحبت کردن ندارد و روحیات درویشمسلکانه دارد. نه از این حیث که اطلاعاتی برای بیان کردن ندارد، از این بابت که خودش را در حد و اندازهای نمیداند که نامش، در کنار نام استاد قرار بگیرد. با داورخواه، کلی صحبت میکنم تا این تصویر را تعدیل کنم؛ از دوستی که نمیخواهد در کنار بزرگی چون شجریان قرار بگیرد، چون خودش را کوچکتر از این حرفها میداند. گفتوگویی کوتاه با دوست دوران کودکی خسرو آواز ایران را پیش رو دارید.
آشنایی شما با استاد از کی شروع شد؟ در روزگاران کودکی و نوجوانی ما، دورههای قرآنی برگزار میشد که مربی آن، استاد مهدی شجریان بود. این دورهها در خانههای مختلف برگزار میشد. گاهی هم در خانه ما برگزار میشد که ایشان و آقامحمدرضا به خانه ما میآمدند. آشنایی ما از اینجا شروع شد. از همان دوران بچگی، انگار شخصیتشان شکل گرفته بود و مورد احترام همه بودند. قرآن را هم به زیباییهرچه تمامتر میخواندند.
شما استاد مهدی شجریان را هم درک کرده بودید؟ بله، هفتهای یکبار ایشان را میدیدم. قاری بسیار ممتازی بودند و شاگردان خوبی را هم در مشهد تربیت کردند، ردیفهای خاصی را هم به شاگردانشان یاد میدادند. خود آقامحمدرضا در همه شبهایی که دورهها برگزار میشد، یک صفحه قرآن را با خوبی و با ردیفها و فراز و نشیبهای دقیق و درنظر گرفته شده میخواندند. همه گوش میکردند و لذت میبردند. اصلاً نفسها در سینهها حبس میشد. حاضران نفس نمیکشیدند تا قرآن خواندن او تمام شود. همین هم باعث شده علاقهام به او بیشتر شود.
غیر از دورههای قرآن چطور؟ جاهای دیگری هم با هم میرفتید؟ بله، به جاهای مختلفی میرفتیم. مثلاً به شکار و خیابانگردی و... وقتی هم از تهران میآمدند مشهد، با من تماس میگرفتند که بروم دنبالشان. از محل زندگیتان تا دورههای قرآن را پیاده میرفتید؟ البته ما از همان سالهای قدیم ماشین داشتیم. ولی چون خانههایمان نزدیک بود، پیاده یا با دوچرخه میرفتیم. ما در چهارراه نادری سابق بودیم که نزدیک خانه استاد بود.
استاد شجریان از همان روزهای کودکی و نوجوانی که میدیدید، چه تفاوتهایی با دیگر همسن و سالهای شما داشت؟ اولین تفاوتش در حنجره و صدایش بود. صدای خیلی رسایی داشت. صدایشان خیلی زیبا بود، طوری که حتی اگر برادران دیگرش هم استعدادی در این زمینه داشتند، مقابل ایشان رنگ و رو میباخت. سرآمد همه بود. از سوی دیگر فرزند بزرگتر استاد مهدی شجریان هم بودند. پدرشان هم خیلی ایشان را احترام میکردند.
اهل ورزش هم بودند؟ اهل همه ورزشها بود. والیبال را زیاد دوست داشت. در کتاب «رازمانا» عکسهایی وجود دارد که دارد والیبال بازی میکند. اهل کوهنوردی، شکار و... هم بود.
استاد مهدی شجریان را چطور توصیف میکنید؟ آقا مهدی شجریان بسیار بسیار بزرگ بود. یک بزرگمرد. مناعت خاصی داشت. هیچکس نتوانست به او هیچ هدیهای بدهد. بالاخره در دورههای قرآن گاهی رسم بود که هر سال، هدیههایی برای معلمان قرآن و روحانیونی که قرآن تعلیم میدادند، درنظر میگرفتند. ولی او اصلاً هدیهای نمیگرفت. آنها خانواده و خاندانی خیلی ثروتمند و شناختهشده و محترم بودند که متأسفانه انبارشان در خارج شهر از بین رفت. ولی چیزی از بزرگی این فرد کم نشد. حمام و کاروانسرای شاهوردیخان هم که در مشهد وقف زائران شده بود، متعلق به خانواده مادری ایشان بود.
هم مدرسهای هم بودید؟ ایشان معلم بودند و من چون چند سالی کوچکتر بودم، هم کلاسی نبودیم. درس خواندند و به تربیت معلم رفتند و معلم شدند. کشاورزی هم خوانده بودند و اطلاعات خوبی در این زمینه دارند.
دورههای قرآن که تمام شد، باز هم به استاد سر میزدید؟ بعد از دورههای قرآن، ایشان راهی تهران شدند و کمتر امکان این را داشتیم که او را ببینیم. اما وقتهایی که به مشهد میآمدند، حتماً به خانه پدرم سر میزدند و همدیگر را میدیدیم.
روزهایی که به مشهد میآمد و همدیگر را میدیدید، خاطرات گذشته را هم مرور میکردید؟ (بغض میکند) دوست دارم اسم و آوازه ایشان پاینده باشد. واقعاً یک هنرمند فرهیخته است. دو شخص در زندگیام خیلی مهم و الگو هستند؛ پدرم و آقای شجریان. سعی میکردم کارهایم را با این دو هماهنگ کنم تا ببینم مسیر درستی را میروم یا نه.
شما قرآن را ادامه ندادید؟ نه، همان دوره بود و دیگر دنبال نکردم. اما به موسیقی و هنر علاقه زیادی داشتم. استاد که به تهران آمد، کی بود که نخستین بار فهمیدید که خیلی معروف شدهاند؟ استاد ابتدا با نام سیاوش بیدگانی میخواند. همه او را به چشم یک خواننده جدید نگاه میکردند، ولی ما میدانستیم که بیدگانی همان محمدرضا شجریان خودمان است. استادان هم وسعت و کیفیت صدای او را کشف کردند و کارهای فاخرتری را به او دادند تا بخواند. در گلهای رنگارنگ رادیو هم که خواند، دیگر خیلی معروفتر شد. آنموقع هم که همه فقط رادیو گوش میکردند.
اینکه آشنای روزگار کودکیتان را میدیدید که اینقدر معروف شده، چه حسی برایتان داشت؟ حس افتخار. نخستین اثر را که با آقای ورزنده کار کرده و خواندند، یادم نمیرود. من از همان نوجوانی ضبطهای بزرگ ریلی داشتم؛ که البته الان نیست. قطعههای قرائت قرآن پنجدقیقهای ایشان را هم دارم. صدا که از رادیو پخش میشد، به اطرافیانم میگفتم آقامحمدرضاست ها....
اولینبار، در تهران، کجا او را دیدید؟ بیشتر ایشان را در مشهد میدیدم. تهران هم که بودند، گاهی زنگ میزدند که برنامهای دارم، میآیی یا نه؛ من هم با کمال میل قبول میکردم. اما الان نخستین بارش را یادم نیست.
وقتی که به تهران میآمدید و میدیدید که خیلی معروف شدهاند و رفتوآمد زیادی پیرامون ایشان وجود دارد و همه دنبالشان هستند، با خودتان نمیگفتید بهتر است کمتر به او سر بزنید؟
من همیشه براساس خواسته ایشان جلو میآمدم. همیشه هم محبتشان بهشدت بیشتر از ظرفیت و ارزش من بود. من همه زندگی و عشقم، استاد شجریان است.
بیمارستان هم رفتهاید؟ نه، نشد. دو، سه سال قبل که بیمارستان بودند، از مشهد راهی شدم تا به بیمارستان سری بزنم. جلوی بیمارستان که رسیدم، دیگر نتوانستم پیشتر بروم و برگشتم.
منبع: همشهری
دیدگاه