گلاره عباسی و تنهایی‌های زن افسرده خانه‌دار که دوست‌داشت بازیگر شود

گلاره عباسی، بازیگر که نخستین رمانش «مریلین مونرو سرِ جردن!» به چاپ دوم رسیده است، می‌گوید هیچ‌وقت چه برای داستان‌های کوتاهش، چه برای این رمان و چه برای کتاب بعدی‌اش، ترسی از مورد قبول واقع‌ نشدن ندارد چون این ترس، جسارت در نوشتن را از او دور می‌کند.

گلاره عباسی و تنهایی‌های زن افسرده خانه‌دار که دوست‌داشت بازیگر شود

«زنانگی من گره عجیبی خورده به لباس‌های چرکی که توی حمام تلنبار شده‌اند و به دکمه ماشین لباس‌شویی آبی‌رنگ کنار آشپزخانه که نشان می‌دهد در سی‌وهشت دقیقه لباس‌ها را می‌شوید و به نگاه مضطرب من که دودو می‌زند به سمت دقیقه ماشین لباس‌شویی که مثل روزشمار است برایم. روزشماری که سریع دارد می‌گذرد و من توان بلندشدن و پهن‌کردن لباس‌های شسته‌شده دکتر و دوقلوها را ندارم و زنانگی من عجیب شبیه نوچی عسل‌هایی است که به کابینت چسبیده، وقتی برای بی‌بی معجون درست می‌کنم.» 

این پاراگراف در پشت جلدِ اولین رمانِ گلاره عباسی، بازیگر سینما، تلویزیون و شبکه نمایش خانگی آمده است؛ رمانی به نام «مریلین مونرو سرِ جردن!» که شهریور ۱۴۰۰ در ۹۴ صفحه با قیمت ۳۵ هزار تومان در ۱۱۰۰ نسخه توسط نشر نیماژ منتشر شد و مهر سال جاری به چاپ دوم رسید.

گلاره عباسی در طول ۸ فصل این کتاب به نام‌های «خورش کرفس»، «خورش قرمه‌سبزی»، «قلیه‌میگو و حلوا»، «لوبیاپلو»، «کشک‌وبادمجان»، «ماکارونی»، «آبگوشت» و «زرشک‌پلو با مرغ»، آن‌طور که در پشت جلد کتاب می‌خوانیم، «به تنهایی‌های یک زن افسرده خانه‌دار عینیت بخشیده است... زنی که میل داشته بازیگر سینما شود، زنی که زیبا بوده، زنی که در اجتماع فعال بوده و حال هیچ‌کدام این‌ها نیست و در عوض در دو قطب شیدایی‌وافسردگی دست‌وپا می‌زند.»   

آن‌چه در ادامه می‌خوانید، حاصل گفت‌وگویی است با گلاره عباسی، برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل زن در سی‌ونهمین جشنواره فیلم فجر (۱۳۹۹) برای بازی در «ابلقِ» نرگس آبیار در مورد نخستین رمانش با نام «مریلین مونرو سرِ جردن!».   

پیش از آن که شروع به خواندن «مریلین مونرو سرِ جردن!» کنم، پیش‌فرضم این بود که قرار است روایتی از ملال و روزمرگی‌های زنی را بخوانم که در چرخه کارِ خانگی گرفتار شده است اما رمان‌تان نشان داد که به یک تمِ ثابت می‌توان به گونه‌ای متفاوت پرداخت و دست‌کم از انتهای ماجرا و آن‌چه بر سر راوی می‌آید، آشنایی‌زدایی کرد. با توجه به این‌که گفته شده است «نسخه‌ اولیه‌ این رمان حاصل تلاش‌های نوشتاری شما در انتهای دهه‌ هشتاد شمسی است و در دهه‌ نود بارها بازنویسی شده است.» نقطه شروع آن چگونه و تحت تاثیر چه اتفاقی گذاشته شد؟ و با توجه به تکثر رمان‌هایی با موضوع عینیت‌بخشیدن به «تنهایی‌های یک زن خانه‌دار» از افتادن در چرخه تکرار نترسیدید؟

زمان دقیق نوشتن این رمان برایم خیلی مشخص نیست. شاید برای خیلی از کسانی که می‌خواهند اولین رمان‌شان را چاپ کنند و تحقق آن دشوار است، همین‌طور باشد. فضای ادبیات برایم بسیار جدی است و با وسواس تصمیم به چاپ کتاب گرفتم. برای همین جرقه‌خوردن این داستان از لابه‌لای داستان‌های کوتاه و  پراکنده‌نویسی‌ها و طرح‌هایم در کلاس آقای محمد محمدعلی شکل گرفت . بعد کامل‌تر شد و روزی که تصمیم گرفتم چاپش کنم به این شکل که امروز می‌بینید درآمد. قصه زنانه و ترکیب آن با فضای پخت غذا و گره‌خورده به داستان‌های اطرافیان، فضایی نبود که من با آن غریبه باشم. هیچ‌وقت چه برای داستان‌های کوتاهم و چه برای این رمان و کتاب بعدی‌ام، ترسی از مورد قبول واقع‌نشدن ندارم چون این ترس، جسارت در نوشتن را از آدم دور می‌کند. مهم‌ترین چیز برایم این بود که خودم، نیلوفر و زندگی‌اش را بشناسم.

تخیل در بازیگری و نویسندگی،  مهم است و هر دو جهانی را برای مخاطب می‌سازند. از این جهت، هیچ‌وقت برایم قصه و بازیگری از هم جدا نبودند، ولی نقش‌هایم هیچ تاثیری روی قصه‌هایم نداشته‌اند

موضوع‌هایی شبیه به هم می‌تواند روایت و تاثیر متفاوتی داشته باشد. پرداختن به زندگی و تنهایی و بودن یک زن، تکراری نمی‌شود چون به تعداد زن‌هایی که می‌شناسیم،  قصه وجود دارد. مگر عشق و تنهایی انسان در این سال‌ها تکراری شده‌اند؟! البته من از تکرار هم ترسی ندارم.

ملال و روزمرگی زنی خانه‌دار که از فعالیت‌های اجتماعی و رویای بازیگری دست‌کشیده و زندگی را در کنجِ آشپزخانه شوهرِ دکترش و با بزرگ‌کردن دوقلوهایش می‌گذراند، چه‌قدر برای گلاره عباسی، بازیگرِ جوانِ سینما و تلویزیون آشنا بود یا برای آشنایی با آن چه کرد؟

بیشتر از آن که تصمیم داشته باشم دورماندن یک آدم از فعالیت اجتماعی‌اش را نشان دهم، دلم می‌خواست خودِ واقعیِ نیلوفر را نمایان کنم. در حقیقت  دو نیلوفر را؛ یک نیلوفر در این خانه و یک نیلوفر در آن خانه. تمام رویاها و آرزوها و داشته و نداشته‌های نیلوفر را. عشق، خشم، نفرت و سرخوشی‌اش را. شاید فضای نوشته‌ من فضای پیرتری از سن‌وسال آن زمان خودم است ولی جذابیت خیال شاید همین باشد.

در بخشی از تعریف شیوه سیال ذهن چنین می‌خوانیم: «ازجمله مشخصه‌های اصلی آن پرش‌های زمانی پی‌درپی و تبعیت از زمان ذهنی شخصیت داستان است». می‌خواهم بدانم دست‌وپازدن نیلوفرِ «مریلین مونرو سرِ جردن!» در دو قطب شیدایی‌وافسردگی به سمت استفاده از این شیوه در بخشی از رمان سوق‌تان داد یا علاقه‌مندی‌تان به این شیوه ادبی، موجب شد نیلوفر را در چنین موقعیتی قرار دهید. در واقع محتوا بود که فرم را شکل داد یا فرم بود که موجب تولید محتوا شد؟  

سیال ذهن برایم جذاب است ولی تصمیمی برای  استفاده از این فرم در نوشته‌ام نداشتم. فضای دو نیلوفر، حالت خیال‌پردازانه و شاید به قول شما شیدای نیلوفر و استفاده از مریلین مونرو در قصه‌ها و پخت غذاهایی که گاه پخته می‌شوند و گاه یخ‌زده روی کابینت می‌مانند و گاه اسمی می‌شوند در جدول کلمات متقاطع، بیشتر من را به سمت این فرم برد. 

روایت تلاطم‌های درونی زنی که میل داشته بازیگر شود، زنی که در اجتماع فعال بوده و حال نیست و سرانجام کارش دردناک است، برای گرفتن مجوز انتشار با ممیزی مواجه شد یا نه؟ درواقع روند دریافت مجوز انتشار را به آسانی پشت سر گذاشت یا دشواری؟ 

این سوال را  نشر محترم نیماژ باید پاسخ دهد و اگر هم مشکلی بوده دوستان در نشر نیماژ بدون انتقال به من حتما حل کرده‌اند! 

«مریلین مونرو سرِ جردن!» بیشتر از همه تحت تاثیر کدام یک از عاشقانه‌هایی بود که شما به عنوان بازیگر سینما و تلویزیون در آن‌ها حضور داشته‌اید؟ و با توجه به این که بسیاری از مردم کوچه و خیابان به اسمِ اکرم بوربورانِ سریال «شهرزاد» (ندیمه شیرین، زن شرعی قباد) می‌شناسندتان تاثیر کدام زن را که تا به حال نقش‌شان را بازی کرده‌اید بر نیلوفرِ «مریلین مونرو سرِ جردن!» بیشتر می‌بینید؟

بازیگری و سینما برای من روایت یک قصه است. درست مثل نویسندگی. هر دو خلق  یک جهان هستند. تخیل در هر دو مهم است و هر دو جهانی برای مخاطب می‌سازند و از این جهت هیچ‌وقت برایم قصه و بازیگری از هم جدا نبودند. ولی نقش‌هایم هیچ تاثیری روی قصه‌هایم نداشته، فضایش خیلی متفاوت است و فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت هم تاثیر بگذارد. در لحظه نوشتن خیلی فضای این دو برایم دور می‌شود. نیلوفر شبیه خودش است، شبیه زندگی، شبیه هرکدام از ما و شاید شبیه هیچ‌کدام از ما.

 

کد مطلب: ۳۵۴۹۹۱
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت