«بهشت» خوزه لزاما لیما از «اولیس» جویس برتر است!
سرنا_روبرتو گونسالس اچه وریا استاد دانشگاه و منتقد ادبی بزرگی است که بیش از پنجاه سال از زندگی خویش را به مطالعه ادبیات آمریکای لاتین اختصاص داده است.
من از کوشش هایم در زندگی خرسند هستم. به خاطر آن که توانسته ام در درازنای زندگی خویش کاری را که دلباخته اش هستم انجام دهم. من دلباخته آموزش دادن و نوشتن درباره ادبیات بوده ام. گرچه ارزش گذاری دستاوردهای این سال ها کوشش من در گستره ادبیات را دیگران باید انجام دهند. خب باید بگویم که من برای درک ادبیات اسپانیایی و ادبیات آمریکای لاتین کمک های مهم و درخور توجهی کرده ام. من دانشجویان بسیاری را رهنمایی کرده ام که هر یک مشاغل با ارزشی داشته اند که به واسطه آن نیز همین کار را دنبال کرده اند. من توانستم در دانشگاه ییل، دپارتمان اسپانیایی و پرتغالی را تاسیس کنم که تا مدت ها در زمره بهترین های ایالات متحده آمریکا بود.
داستان کوتاه ژانر بسیار مهمی در ادبیات آمریکای لاتین به شمار آورده می شود. نویسندگانی همچون هوراشیو کویروگا و بورخس وجود دارند که عمدتاً نویسنده داستان کوتاه هستند. همچنین رمان نویسانی چون خوآن رولفو و خولیو کورتاسار هم وجود دارند که در عین حال داستان کوتاه نویسان بسیار برجسته ای نیز بوده اند. در مورد آلخو کارپانتیه و گابریل گارسیا مارکز نیز همین مسئله صادق است.
پژوهش های من در این زمینه در کتاب «ادبیات مدرن آمریکای لاتین» منتشر شده است. باید بگویم که ما شاهد تاریخ نامه هایی هستیم که پیرامون سرزمین گشایی ها و اکتشافات نوشته شده اند، بخش زیادی از این تاریخ نامه ها بسیار ادبی هستند. پس از آن با رمان های عاشقانه و واقع گرایانه قرن نوزدهم روبه رو هستیم. در قرن بیستم شاهد پیدایش رمان «de la tierra» هستیم، گونه ای رمان واقع گرایانه درباره یک منطقه خاص. همچنین رمان آوانگارد و پیشرو و سرانجام هم رمان موسوم به «بوم» (جنبشی ادبی در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی که توسط گروهی از رمان نویسان جوان آمریکای لاتین به وجود آمد و در سراسر جهان پخش شد) را داریم.
ادبیات آمریکای لاتین صرفا متعلق به آمریکای لاتین نیست و خود به یک سنت ادبی در جهان بدل شده است. دلیل این امر چیست؟
دلیل آنچه شما به آن اشاره می کنید پیدایش گروهی از نویسندگان برجسته مانند گابریل گارسیا مارکز بوده است که خود تبدیل به نام یک خاندان یا خانواده بزرگ شده است. این نویسندگان گونه ویژه ای از داستان را نوشتند که (در آن ها) ویژگی های بومی را با شگردهای آوانگارد به هم پیوند دادند که در مناطق گوناگون جهان با وابستگی به آمریکای لاتین مورد بازنگری قرار گرفتند.
من دراین باره در کتاب خودم؛ «اسطوره و آرشیو، نظریه روایت آمریکای لاتین» یک شالوده کلی را دراین باره پیشنهاد داده ام. این نظریه، تاریخ ادبیات آمریکای لاتین را به سه دوره تقسیم می کند که این تقسیم بندی به متن معتبری که داستان آن را پیگیری می کند بستگی دارد. این سه دوره عبارت انداز: دوره مسائل حقوقی، علمی و انسان شناختی. دوره چهارم را می توان آرشیو نامید که می تواند همه این سه گروه را در بر گیرد. نمونه بنیادین این مورد هم رمان بسیار پرآوازه «صدسال تنهایی» است. کتاب من جوایز گوناگونی را دریافت کرده و تاکنون شش ویراست مختلف از آن منتشر شده است، بنابراین از دید من این کتاب -که نظریه من را در رابطه با پرسش شما طرح می کند- بسیار اثرگذار بوده است.
من یک ترم کامل دانشگاه را به این جستار اختصاص دادم؛ بنابراین پاسخ دادن به این پرسش در چند جمله بسیار دشوار خواهد بود. چهره یک مرد قدرتمند به کتاب «فاکوندو» نوشته دومینگو فاستینو سارمینتو (هفتمین رئیس جمهور آرژانتین) بازمی گردد که در سال ۱۸۴۵ میلادی نگاشته شد. این کتاب اثری بسیار مهم در آمریکای لاتین است که در آرژانتین و در واکنش به دیکتاتوری خوان مانوئل د روساس نوشته شد. در قرن بیستم میلادی رمان های اندکی وجود دارد که شخصیت اصلی آن ها یک دیکتاتور از یک کشور مشخص باشد. نخستین مورد، کتاب مهمی به نام «تیرانو باندراس» اثر نویسنده اسپانیایی، وانه اینکلان است که در سال ۱۹۲۶ میلادی منتشر شد. داستان این کتاب در یک کشور ساختگی در آمریکای لاتین می گذرد. رمانی درباره دیکتاتوری بنیادگرا به نام آقای رئیس جمهور به دست نویسنده گواتمالایی، میگل آنخل آستوریاس نیز دراین باره نوشته شده بود. پس از آن رمان های فراوانی منتشر شد: «دلایل وضعیت» نوشته کارپانتیه، «من برتر» نوشته آگوستو روا باستوس، «پاییز پدرسالار» گابریل گارسیا مارکز و «سور بز» ماریو بارگاس یوسا، نمونه هایی از آن هستند. دیکتاتوری، از رافائل تروخیو و فولخنثیو باتیستا تا کاسترو مقوله ای ثابت در سیاست آمریکای لاتین بوده است. پس این چندان شگفت آور نیست که چنین تصویری در داستان های آمریکای لاتین پدیدار شود. در این رمان ها، دیکتاتور به عنوان یک خود بزرگ شده بازنمایی می شود. کسی که گرسنه قدرت است و مرتکب اعمال ستمگرانه می شود و حتی در برخی مواقع به شکل مافوق طبیعی این کار را می کند. راوی داستان نیز همانند منشی او ایفای نقش می کند.
خب، باید بگویم بله. خوزه لزاما لیما که در سال ۱۹۱۰ میلادی متولد شد و در سال ۱۹۷۶ میلادی درگذشت، شاعر و رمان نویس بزرگ کوبایی است که در آمریکای لاتین به عنوان اصلی ترین و بزرگ ترین نویسنده مورد توجه قرار گرفته است. رمان «بهشت» او که در سال ۱۹۶۶ میلادی منتشر شد، به اندازه رمان «اولیس» جیمز جویس عمیق و محکم است و اشتراکات بسیار فراوانی با آن دارد؛ و من حتی فکر می کنم که کتاب لیما از کتاب جویس هم برتر و بهتر است. کمیسرهای دیکتاتوری کوبا کار او را سرکوب کردند و خارج از کوبا نیز او مشکلات بسیاری داشت.
امروزه ادبیات و داستان های آمریکای لاتین به طورکلی میراث دار گارسیا مارکز، فوئنتس و جریان «بوم» است. به استثناء کسی چون فرناندو والخو، نمونه دیگری ظهور نکرده است. البته ادبیات آمریکای لاتین هنوز هم اهمیت زیادی دارد، دلیل آن هم این است که نویسندگان جریان «بوم» هنوز هم فعال هستند. بارگاس یوسا، هنوز هم زنده و فعال است. همچنین یادگارهای شاعران بزرگی چون پابلو نرودا، سزار وایهو و اوکتاویو پاز هنوز هم وجود دارد.
البته همین طور است که شما می گویید، همانند هر ادبیات دیگری. بگذارید در این مورد یک مثال بزنم؛ لزاما لیما (دراین باره) یک نمونه معمول است. ترجمه رمان «بهشت» لیما به فرانسوی احتمالا به ناچار به شدت رنگ و بوی دکارتی به خود گرفته است. ترجمه ادواردو رباسا، اصلا با ترجمه اش از رمان «صدسال تنهایی» برابر نیست. می توانم بگویم لزاما، مانند جویس، پروست و فاکنر غیر قابل ترجمه است.
تا آنجا که من می دانم باید بگویم این تاثیر، بسیار محدود و کوچک بوده است. امیدوارم ترجمه کتاب من به زبان عربی (ادبیات مدرن آمریکای لاتین) تاثیری بر ادبیات عربی، حداقل در حوزه نقد داشته باشد.
من مشهور هستم، البته آن طور که در کوبا می گوییم «من سر میز شام معرکه ام!» نقد ادبی می تواند روی یک اثر تحقیق و مطالعه کند تا طرح و معنایی فراتر از آنچه حتی نویسنده فکر می کند، دریابد. نقد ادبی به جزییات توجه می کند، دارای دانش ژرف زبانی است و در مورد نظریه ها نیز ایده هایی دارد، اما هرگز برده آن ها به حساب نمی آید. منتقدان به ندرت نظریه پردازی می کنند. این فلاسفه و نظریه پردازان هستند که نظریه پردازی می کنند. بگذارید مثالی بزنم. رولان بارت، یک نظریه پرداز است که من او را تحسین می کنم. او مقاله نویس بزرگی هم بود، در واقع یکی از بزرگ ترین مقاله نویسان فرانسوی قرن بیستم به حساب می آمد. من منتقدانی را که می توانند به خوبی بنویسند تحسین می کنم. کسانی که کارهایشان عمیقا ادبی است. کسانی مانند بارت. من آرزو دارم که این گونه باشم.
آرابال در دوره و مقطعی بسیار مشهور بود. ولی من فکر نمی کنم که این شهرت مربوط به حوزه ادبیات آمریکای لاتین باشد.
یک ایده بسیار خوب مطالعه رمان «سسلیا والدز» نوشته سیریلو ویلاورده، رمان نویس مشهور کوبایی است. رمانی بسیار گسترده، ژرف و البته سرگرم کننده که در سال ۱۸۸۲ میلادی منتشر شده است. یا برای کسانی که به شعر علاقه مند هستند می توانم خواندن آثار و کانتوهای (یک ساختار طبقه بندی شعری) نرودا را توصیه کنم. حتی گزینه بهتر می تواند این باشد که «دن کیشوت» را جلد به جلد در این روزها بخوانید.
از دید من، خورخه لوییس بورخس و گابریل گارسیا مارکز، تأثیرگذارترین نویسندگان ادبیات آمریکای لاتین هستند. آن ها توانسته اند ارزش تخیل در ادبیات را به خوبی نشان داده و اثبات کنند.
از اینکه با من گفت وگو کردید خوشحالم و امیدوارم پاسخ های من شما را راضی کرده باشد. امیدوارم در این دوره مشکل و سخت بیماری، سلامت باشید و از سلامتی خود لذت ببرید.
منبع: شرق
دیدگاه