تفریق، پلانهای اضافهای است که به هدر میرود
یک منتقد سینما نوشت: وقتی بده و بستان فیلم تفریق درست از آب در نمی آید و مخاطب در همان سکانسهای ابتدایی پایان این فرجام تلخ را حدس میزند، دیگر پلانهای اضافهای است که هدر می رود.
ابراهیم عمران نوشت: نمیشود از کنار نام مانی حقیقی گذشت. البته به راحتی امکان ندارد وگرنه در این فضای سخت که نامآورتر از او نیز فراموش شدهاند. چهره کاریزماتیک و کمی هم بورژوایی ایشان میتواند هر مخاطبی را کنجکاو کارهایش نماید.
البته تبختری در رفتار ایشان آنچنان مشاهده نشده است که ذهن را مشوش نماید. هرچند سالها پیش نظراتی درباره برخی پرسشهای خبرنگاران داشتند که آنچنان به صواب و ثواب نبود!
ولی در کارگردانی به راحتی از بازیگرانش «پذیرایی» نمیکند و «ساده» از کنار آنها رد نمیشود که «کارگران (بازیگران) مشغول کارند» در دیدگاهش و شلختگی کمتر در فیلمهایش وجود دارد. در آخرین کارش که گویا نسخه قاچاق آن را دیدهایم اما روایت خاصی شکل میگیرد.
داستانی که شرح و بسط آن در سینمای خطکشی شده و دارای خطوط قرمز؛ بسیار شاذ و سخت است. هر چند ذهن ناخودآگاه در چنین مواردی دنبال نمونههای دست اول بیبدیل خارجیاش میگردد. ولی حمل بر آن میگذاریم که مابهازایی وجود ندارد! هرچند به راستی نمیتوان گفت قصه و داستان در سینما؛ بدیلی بر آن نیست و هرچه ساخته میشود به نوعی وامدار ساختههای پیشین است. با این تفاوت که طابق نعل بالنعل بودن، امری است جدا که در این مقال نمیگنجد.
حقیقی و امیررضا کوهستانی داستان دو زوجی را روایت میکنند که شبیه هم هستند و چه مشکلسازتر از اینکه بتوانی آن را در قالب درامی ایرانی در بیاوری! خوانندگان به حتم در مباحث تصویب بودجه با اصطلاحی آشنا هستند به نام «تفریغ» که به معنای تحتاللفظی آن نظارت بر اجرای بودجه است. حال تفریق مانی حقیقی را بودجه سالانهای درنظر بگیریم و مخاطبان را هم ناظر بر هزینهکرد آن. نتیجه چه خواهد شد؟ کم کردن و کاستن تفریق فیلم چه جایگاهی در پایانبندی فیلم دارد؟ و آیا میتوان داستانی تا این اندازه حساس (البته در ایران) را تبدیل به فیلمی کرد که مخاطب را تا انتها راضی نگه دارد؟! به حتم تیم سازنده، بهتر از مخاطب به این چالشها واقف است. پس چرا درصدد آن بر آمده که چنین داستانی را در مدیوم سینما بیازماید.
در همین اواخر سریالی در شبکه خانگی پخش شده که البته راقم این سطور از فرط بیکیفیت بودن «قهوهاش» بعد از سه قسمت عطایش را به نمونههای «ترکی»اش بخشید! مقصود آن است که نمیتوان دو فرد شبیه هم باشند و انتظاراتی در ذهن به وجود نیاید! آنهم در این سالهای اینترنتی که فضای مجازیاش به راحتی نمونههای فراوانی به دست میدهد! اولین چالشی که چنین فیلمی ایجاد مینماید در آوردن رابطه حسی و احیانا کشش جنسیای است که در بده و بستان فیلمنامه شکل میگیرد. جلال و محسن و فرزانه و بیتا، چهار کاراکتری هستند که شبیه به هم در زندگی روزانه دست و پنجه میزنند. نوید محمدزادهای که دو گونه عصبیت و آرامش، همزاد این سالهای بازیگریاش بود،
در این فیلم؛ فرصت دارد این دو نگره شخصیتی بارز خود را به نمایش بگذارد و یکی از نکتهها و شاید چشم اسفندیار فیلم همین حضور وی باشد. مخاطب دیگر آشناست با این روش بازیگریاش و اصل داستان لااقل در این کار به محاق میرود.
میماند ترانهای که باید دو آواز را همزمان اجرا نماید و چون کمی سانسورهای مرسوم این اجازه را به او نمیدهد؛ کارش سختتر میشود. میماند بازی بیکلام و میمیک و اکت خالی و مخاطبی که باید «شهرزاد» دیگری را بازیابی نماید در ذهن. هر چند فرزانه و بیتای فیلم آنچنان با هم تفاوتی ندارند و هر دو به نوعی در چنبره باورهای مردانشان به زیست روزمره ادامه میدهند،
ولی وقتی بده و بستان فیلم درست از آب در نمیآید و مخاطب در همان سکانسهای ابتدایی پایان این فرجام تلخ را حدس میزند؛ دیگر پلانهای اضافهای است که هدر میرود. تو گویی هل دادن ماشین و ضربه به فرزانه و جلال در اواسط فیلم و شاید قبلتردر ذهن مخاطب جولان داده است و راشهایی است که سوخته است و هرچه تدوین و فیلمبرداری کم نقص هم به کمک فیلم آید؛ درمانی نمییابد. البته هنر بزرگی است که در شرایط سخت این فیلمنامه؛ بشود تا پایان مخاطب را راضی نگه داشت و شاید اگر نمیبود قاچاق اثر و حضور بازیگران نامیاش؛ در اکرانی عمومی و مرسوم فروشی عادی نصیبش میشد.
حال بماند حضور برخی شخصیتها در فیلم که مشخص نمیشود بود و نبودشان چه از فیلم کم یا اضافه مینماید. البته به جز اسماعیل پوررضا که چشمهایش کل داستان را تجزیه و تحلیل میکرد و عدم حرف زدنش هم شاید چنین برداشتی در ذهن مخاطب ایجاد مینمود که از کل قضیه اطلاع دارد و نیازی به واگویه تصنعی پسر بچه فیلم نبود که ناباورانه دست به افشاگری پایانی بزند! که اصولا معلوم نشد چه حسی او را وادار به این گفته کرده است.
مانی حقیقی هر چند در کارگردانی اثر کم نگذاشته است و آن بیتفاوتیاش در بازیگری را نداشت ولی فقط بازی گرفتن خوب (البته گاهی هم باری به هرجهت) نمیتواند درمان کلیت کار باشد. نگاه شود به سکانسی که نوید محمدزاده برای رضایت گرفتن و چرایی زدن همکارش که مشخص نشد چرا کتک خورده است در کنار دوستانش ایستاده است. سعید چنگیزیان و علی باقری، آنهم علی باقریای که مخاطب نقشآفرینی بیهمتایش در «دشت خاموش» را فراموش نخواهد کرد. حال در این سکانس این دو بازیگر به راحتی فنای کلیت درنیامده فیلم میشوند.
یا بازیگر نقش نژند (گیلدا ویشکی) که مشخص نمیشود نقش همسایگیاش با بیتا چیست. به حتم دست تیم اثر اگر باز میبود این پرسشها هم پیش نمیآمد و تفریغ اثر درنهایت با تفریق معناداری به پلانهای بهتری ختم میشد.
شاید تفریع نام بهتری میبود برای این کار که یاد «مارلون براندو و جیک جیلنهال» نیفتیم که بارانهای زیاد فیلم هم نتواند آن را بشوید از ذهن! حساب و کتاب و سازمان بازرسی که در اینجا مخاطب اثر هستند؛ نمره نهایی کار را در خواهند آورد که تا چه حد هزینهکردها و خرج کردنها بعد از تصویب، درست انجام گرفته است…!
دیدگاه