روزنامهنگاری که نتوانست فقط روایتگر باشد/ او حالا به هزار روستای محروم سرزده است
محمد مالی روزنامهنگاری است که بعد از حدود بیست سال فعالیت در نشریههای مختلف، یک روز تصمیم گرفت از تحریریه بیرون بزند و برای حل مشکلات و محرومیتهای خوزستان یک قدم جدی بردارد.

یک روزنامهنگار را در نظر بگیرید که نزدیک به 20 سال توی تحریریه، مسائل استان و شهرش را در نشریههای رسمی منتشر کرده و همه این سالها فقط شاهد مشکلات مردم بوده است. یک روز با دیدن یک صحنه تلخ به این نتیجه میرسد که دیگر نمیخواهد فقط روایتکننده باشد و تمام فعالیت رسانهایش را صرف این میکند برای برطرف شدن مشکلات و رنجهایی که میبیند، راهی پیدا کند. این حکایت «محمد مالی» روزنامهنگار خوزستانی است که حالا بیشتر از هزار روستای محروم خوزستان را سرزده و این روزها روایتهایش از محرومیت مردم این روستاها را چندهزار نفر در شبکههای اجتماعی دنبال میکنند. همینکه درباره مشکلات یک خانواده مینویسد، خیلی از خیّرها و مردم عادی برای کمک داوطلب میشوند و هربار تلخی رنج یک خانوادهها یا بچههای یک نقطه محروم از خوزستان را به روایت شیرین حل شدنش وصل میکند. پای صحبتهای محمد مالی نشستیم و درباره روزنامهنگاری مسئولانهاش و مسیری که این چندسال طی کرده با او گفتوگو کردیم.
این صحنه را که دیدم، دیگر دوربینم را کنار گذاشتم
از 18 سالگی و از سال 77 بهصورت جدی وارد کار رسانه و خبر شده است. در هفتهنامههای «فجر» و «فرهنگ جنوب» اهواز دبیر بود و بهعنوان سردبیر «بهارسبز» نزدیک به پانصد شماره منتشر کرد. همزمان در مطبوعات کشوری و استانی دیگر فعالیت کرده و تا امروز حدود ده کتاب به رشته تحریر درآورده است. خودش میگوید با اینکه بهصورت میدانی هم گزارش میگرفت اما یک روزنامهنگار تحریریهای بود؛ یک گوشه تحریریه مینشست و مطلبش را آماده میکرد. اما دیدن یک صحنه زندگی و کارش را کاملا عوض کرد.
همهچیز از سیل خوزستان شروع شد. یک سیل شدید که دو سال قبل، عید را به کام ایران تلخ کرد و خانه و زندگی بسیاری از مردم خوزستان را زیر آب بود. در یکی از روزهایی که محمد مالی و همکارهایش برای بازتاب و ثبت خبری مشکلات مردم به روستاهای حاشیه رودخانههای کارون، دز و کرخه و مارون رفته بودند، بیرون حمیدیه به آنها گفتند چندخانواده از یک روستا به بالای یک تپه پناه بردهاند.
آقای مالی آن روز را اینطور روایت میکند:«با دوستان برای تهیه گزارش رفتیم؛ من یک دوربین روی دوشم انداخته بودم، کیف خبرنگاری داشتم و دو سه موبایل و ریکوردر همراهم بود. وقتی رسیدیم آنجا،دیدیم حدود پانزده چادر هستند که در آنها مردم سرپناه گرفتند. ما برای اینکه وضعیتشان را ثبت کنیم، اجازه گرفتیم وارد چادرها شویم. به محضی که وارد شدیم با تصاویر عجیبی مواجه شدیم؛نوزادهای چندماهه در یک چادر در گرمای 40-50 درجه، بدون آب در حال گریهکردن بودند و روی صورت هر کدام شاید دهها مگس نشسته بود.آن تصاویری که در آفریقا میدیدیم را ما به عینه آنجا دیدیم.من دوربینم را از روی شانهام برداشتم تا آن اتفاق را ثبت کنم؛ وقتی این بچههای معصوم را دیدم که مگس روی صورتشان است و از عطش و گرسنگی گریه میکنند،نتوانستم عکس بگیرم. دوربینم را گذاشتم کنار، از توی کولهام چند آب معدنی در آوردم و صورت آن چندبچه را پاک کردم و دیگر دوربینم را برنداشتم. از آن روز ما به این نتیجه رسیدیم که اولویت مردم ما، در کنار خبررسانی و مستندسازی محرومیتشان این است که آستینهایمان را بالا بزنیم و خودمان هم به آنها کمک کنیم.»
یک سبک متفاوت روزنامهنگاری را شروع کردیم
محمد مالی و دوستانش وقتی که به اهواز برگشتند، اطلاعرسانی نسبت به وضعیت مردم مناطق سیلزده و کمک جمع کردن را شروع کردند. فردای آن روز با چند وانت کمک به روستا برگشتند و بیشتر نیازهای مردم سیلزده را پوشش دادند. او میگوید: «از فردای آن روز، ما وارد کاری شدیم که من اسمش را روزنامهنگاری تعاملی و روزنامهنگاری مسئولیتپذیر میگذارم؛ هرجا میرفتیم که مشکلات و محرومیتی را میدیدیدم، علاوه بر اینکه آن مشکل و محرومیت را ثبت میکردیم، با دست پر به آن منطقه بر میگشتیم.»
در سیل خوزستان او و دوستانش، چند هزار دست لباس، کفش، آبمعدنی و مواد غذایی را تأمین کردند. هنوز هم رسالت اصلیشان تهیه گزارش رسانهای و اطلاعرسانی نسبت به مشکلات مردم سیلزده بود اما حالا دیگر پشتبند هر اطلاعرسانی، راهاندازی یک پویش برای رساندن کمک به مردم بود؛ شکلی از روزنامهنگاری که توی دنیا به روزنامهنگاری سازنده مشهور است و یکی از پایههای اصلیاش ترغیب مخاطبها به مشارکت در حل مشکلی است که برایشان روایت شده است.
حتی خلق و خویم هم عوض شد
این تیم چهارپنج ماه درگیر سیل خوزستان بودند و کمکها را جمع میکردند. آقای مالی میگوید این سبک جدید کار رسانهای حتی خلقوخویش را هم عوض کرد: «من خصوصیتا آدم اجتماعی به آن معنا نیستم؛ حتی اگر خودم یک نیازی داشته باشم، اهل رایزنی نیستم. همیشه یک روزنامهنگار تحریریهای بودم که یک گوشه مینشستم و مطلبم را آماده کنم. ولی از فصل سیل خوزستان بهبعد حتی رویکرد اخلاقیام هم تغییر کرد. چون برای جلب کمکها باید فراخوان میدادیم و رایزنی میکردیم. بارها گلریزان کردیم، به وسط بازار رفتیم و از مردم خواهش کردیم به این پویشها بپیوندند. خوشبختانه اعتماد مردم به خبرنگارها و قلمبهدستها باعث شد پویشهایی که ما راه انداختیم، بسیار موفق باشد.»
بیشتر از پانصد روستا را سر زدیم
اما بعد از سیل خوزستان، سبک فعالیت رسانهای آقای مالی دیگر به حالت قبل برنگشت. تغییر بزرگی که تجربه کرده بود، او را راهی روستاهای محروم در دورترین نقطهها کرد. جاهایی که مسیر صعبالعبورش خیلی وقتها باعث شده بود مردمشان و رنجهایشان فراموش شوند. حالا دیگر او زبان گویای این مردم شده بود و صفحات شخصیاش در شبکههای اجتماعی را آینه انعکاس دردها و مشکلاتشان کرده بود. او سبک جدید کارشان را اینطور روایت میکند: «تلاش ما در چند سطح انجام میشد؛ سطح اول این بود که روستا به روستا حضور میدانی پیدا کنیم، مصاحبهها و گزارشهای میدانی تهیه کنیم و فیلم بگیریم، مشکلات را ثبت کنیم و مستند کنیم. روستا به روستا این مناطق ثبت شدند، مشکلاتشان احصا شد و بعد تک تک از طریق توییتر و شبکههای اجتماعی که در دسترش داشتیم، اطلاعرسانی میکردیم. از این 700روستایی که در استان خوزستان که شبکه آبرسانی ندارند و دچار بیآبی مطلق هستند، قریب به 500 تا را بهصورت میدانی رفتیم و مستندسازی کردیم و تکتک آنها را خبری کردیم.»
سه سال پیش، مشکلات خوزستان برای مسئولان و مردم ایران به اندازه امروز شناخته نبود. امروز مردم ایران و مسئولان حتی با عمق مشکلات روستاهای خوزستان هم آشنا هستند و این مرهون همین تلاشهای او و همکارانش است. آنها برای رسیدن به این روستاها هم کار بسیار سختی داشتند: «اغلب این روستاهایی که میرفتیم، جادههای سنگلاخ و صعبالعبور داشتند. با وجود مناطقی که بهشدت از بیآبی رنج میبرند، مشکل اصلی روستاهای خوزستان آب آشامیدنی نیست؛ مشکل اصلی، جادههایی است که بارها زنان باردار در آن تلف شدهاند.»
تلخی و شیرینی به هم آمیخته میشود
محمد مالی در این دوسال صحنههای بسیار تلخی از رنج مردم دیده که تا روزها از جلوی چشمش کنار نمیرفتند. اما وقتی توانستهاند برای کمشدن این رنجها قدمی بردارد، تلخیشان با حسی شیرین آمیخته شده و به آنها برای ادامه این مسیر سخت، انرژی و انگیزه داده است. میگوید: « هر روستا و منطقه محرومی که حضور پیدا کردیم، یک ماجرا و قصهای داشت. یکبار به روستایی رفتیم به اسم مومبین، در اطراف ایذه که بشدت محروم بود. آنجا ما را به یک خانه بردند که پنج کور بودند و بهسختی گذران زندگی میکردند؛البته وقتی میگویم خانه،نه ساختمانهایی که ما عموما تصور میکنیم؛جایی که ساخته شده و فقط میشود خوابید درحالیکه در بارندگی آب نفوذ میکند و در سقفهای چوبی آنها مار و عقرب و جانورهایی از این دست زندگی میکنند. به کمک مجموعههای جهادی که این روستا را پوشش میدادند، این مسائل را رسانهای کردیم و گرههای این عزیزان باز شد.»
این قشنگترین صحنهای بود که دیدم
از بین روایتهای تلخ و شیرینی که آقای مالی و دوستانش داشتهاند،بعضیهایشان خیلی منحصربفرد هستند. خودش یکی از خاصترینهایش را اینطور روایت میکند: «یکی از صحنههایی که هیچوقت از ذهنم نمیرود در یکی از روستاهای شمال سردشت اتفاق افتاد. به یک کلاس درس رفتیم که در واقع یک قالی بود درطبیعت انداخته شده بود و معلم داشت روی همان قالی،تدریس میکرد.رفتیم آنجا و نشستیم با بچههایی که در آن کلاس درس میخواندند، صحبت کردیم؛ داستان تعریف کردیم و با آنها دوست شدیم تا آنها مشکلاتشان را بگویند.سه چهارتا بچه کمی با فاصله ایستادهبودند و هرچقدر خواهش میکردیم به بچههای دیگر بپیوندند،نمیآمدند.کارم که تمام شد،رفتم کنار این بچهها نشستم و شروع کردم به صحبت کردن تا کمی یخشان باز شود. بعد پرسیدم «چرا نیامدید پیش بقیه بچهها؟ داشتیم با هم بازی میکردیم و لوازمالتحریر آورده بودیم و میخواستیم به شما بدهیم». بعد از اصرار من، یک پسر که اسمش امیرحافظ بود گفت بهخاطر اینکه کفشهایم پاره بود، نیامدم. وقتی اینطور گفت تازه متوجه کفشهایش شدم که در آن منطقه کوهستانی با کفشهای پارهای که کف هم نداشت، رفت و آمد میکرد.
معلم آنجا را صدا کردم و پرسیدم در این منطقه چندتا بچه هست؟ مشخص شد آن چند روستا مجموعا حدود هزار دانشآموز دارد. هفته بعد با هزارجفت کفش برگشتیم. آن روزی که این بچهها جمع شدهبودند و ما این کفشها را توزیعمیکردیم، من امیرحافظ را دیدم؛ صدایش کردم و گفتم این هزارنفری که ما امروزبه آنها کفش میدهیم به خاطر گل روی تو است و بهخاطر آن اتفاقی بود که آن روز رقم خورد و شما دل ما را لرزاندید. شاید زیباترین صحنهای که برای من اتفاق افتاد این بود که خم شدم و کفشامیرحافظ را خودم پایش کردم.»
احساسم بعد از ساخت مدرسه غیرقابل توصیف بود
فعالیتهای این روزنامهنگارها فقط به تهیه لباس و کفش و مواد غذایی محدود نشده است. اطلاعرسانیهایشان به اتفاقات خوبی مثل ساخت مدرسه هم ختم شده است. آقای مالی در مورد یکی از این فعالیتها، داستان تکاندهندهای را روایت میکند: «یکی از دوستان ما گفت یک روستا پشت کوه است که فقط هفده کیلومتر با جاده فاصله دارد اما بخاطر صعبالعبور بودن، حدود پنج ساعت طول میکشید. گفت آنجا مدرسه ندارد، حدود سی دانشآموز این روستا مجبورند در سرما و گرما هر روز برای اینکه به کلاس درس برسند این پنج ساعت را از کوه و کمر رد بشوند. گفتم اگر میشود برویم و این منطقه را ببینیم؛ انگار یک چیزی در دل من لرزید. به این روستا که رسیدیم و شروع به پرسوجو در خصوص وضعیت دانشآموزها کردیم، یکی از روستاییها که مرد قدبلند و کشیدهای بود، من را به کناری کشاند و گفت میخواهم چیزی بگویم.بعد شروع کرد به گریه کردن و لرزیدن؛ گفت در این فاصلهای که دخترها و پسرها برای رفتن به مدرسه تا روستای کناری طی میکنند، برای دخترش مشکلات زیادی بهوجود آمده است. ولی در راه برگشت مدام بچههای آن روستا جلوی چشممان بودند. این موضوع را رسانهای کردیم و خدا را شکر تونستیم در آن روستا، مدرسه بسازیم. اینها همه کمک و لطف مردم ایران بود. اصلا احساس من در مورد آن روستا و مدرسهای که حالا دیگر میتواند از بچههای آن روستا محافظت کند، قابل وصف نیست.»
محرومیتهایی که در دل شهر بیداد میکند
استان خوزستان محرومیتهایی دارد که شاید جای دیگری از کشور کمتر شاهدش باشیم. مثل برخی مناطق مرکز شهر اهواز که مردمش مانند حاشیههای شهر بهشدت درگیر مشکلات شدید هستند. محمد مالی و دوستانش علاوه بر روستاهای محروم و دوردست، روی منطقههای محروم اهواز هم تمرکز دارند. او در این خصوص میگوید: «اهواز شهری است که قریب به 500هزارنفر در سکونتگاههای غیررسمی آن زندگی میکنند و حاشیهنشینی و محرومیت فقط در اطراف شهر نیست و در مرکز شهر هم ما مشکلات عجیب و غریبی میبینیم. یادم میآید یکبار با پیرمردی مواجه شدیم که زیر یک صخره زندگی میکرد و توانستیم با جمعآوری کمک او را به جای دیگر منتقل کنیم. چند روز بعد آن صخره که در منطقه منبع آب بود حرکت کرد و بیغولهای که آن پیرمرد در آن زندگی میکرد را خراب کرد. اینکه توانسته بودیم بهموقع به داد او برسیم، ماجرایی است که هیچوقت از ذهنم دور نمیشود. یک جای دیگر پیرمرد و پیرزنی را دیدیم که سه دختر معلول داشتند و ما برای کمک دادن و بازتاب مشکلشان به خانه آنها رفتیم. وقتی در زدیم، پیرمرد آمد و تا ما را دید، به گریه افتاد. وقتی دلیل گریهاش را پرسیدیم، گفت من قرص برنج گرفته بودم که امشب خودم و این بچهها راحت کنم. آمدن شما باعث شد این کار را نکنم. دیدن مشکلات اینها و بعد برطرف شدن سختیهایشان به کمک مردم،هم تلخ و هم شیرین بود و یک وضعیت پارادوکسیکال را برای ما ایجاد میکرد».
از رسانهایهای مرکز نشین گلایه داریم
از آقای مالی که درباره پوشش مشکلات خوزستان در رسانههای کشور میپرسم، سر درددل و گلایهاش باز میشود و میگوید: «یکی از مشکلات ما در استان خوزستان این است که دوستان رسانهای مرکزنشین ما با عدم شناخت حساسیتهایی که در این استان هست، وارد مسائل استان میشوند و سوار بر احساسات، کلاف سردرگم مشکلات استان را پیچیدهتر میکنند.امیدواریم که اجازه دهند تدبیر، عقل و شعور بر احساسات و شورآفرینیهایی که معمولا در فضای مجازی غلبه پیدا میکند، ارجحیت داشته باشد و مسائل را با رویکردهای غیراحساسی و بهصورت علمی ومدبرانه حل کنیم. چالش ما در حوزه خبری، رویکردهای احساسی است که بیشتر بهجای اینکه به اصل ماجرا و به حل آن معضل کمک کند، فقط حاشیههای آن معضل را بیشتر میکند. ما معتقدیم در آرامش و در یک فضای منطقی مشکلات مردم راحتتر حل میشود تا فضای غیرمنطقی و فضایی که افرادی از آن برای ضربه زدن به آرامش جامعه سوءاستفاده میکنند».
خوزستان میتواند به قطب کشاورزی خاورمیانه تبدیل شود
حدود 20 سال فعالیت در رسانههای رسمی و چند سال پوشش محرومیتهای خوزستان در شبکههای اجتماعی باعث شده محمد مالی ریشههای مشکلات و محرومیتهای استان را دقیقتر بشناسد: « بعد از جنگ بازسازیهای ناتمام و غیرعلمی که دچار مفسده شده بود و بهصورت پولپاشی کور بود باعث شد به محرومیتهای استان دامن زده شود. امروز خوزستان، بزرگترین قربانی نگاه دولتهای بعد از اکتشاف نفت هست. نگاه صنعت محور که فقط به استخراج، انتقال و تولید نفت فکر میکند و به مردم فکر نمیکند و صدسال است بر استان خوزستان حاکم است و آنجا را یک استان صنعتی فرض کرده است. در حالیکه ما در خوزستان قریب به سه میلیون هکتار زمین آماده کشت داریم و این استان میتواند به قطب کشاورزی خاورمیانه تبدیل شود. بهخاطر تولید نفت، کشاورزی و دامداری پویای این استان نابود شدند؛ حاشیهنشینی در شهرها افسارگسیخته ادامه پیدا کرد، جنگزدهها به مناطق جنگی برنگشتند و در حاشیه شهرهای استان ماندگار شدند. اشتغال پایدار در استان وجود ندارد، صنایع مادر و تخصصی در استان شکل نگرفتهاند. انتقال آب، جلگه خوزستان را نابود کرد؛ دولتهای غیرمسئول، زمینه انتقال آب از دریاچه پشت سدها به مناطق کشاورزی استانهای خوزستان و ایلام فراهم نکردند و خشکسالی هم مزید بر علت شد. امروز ما در استان خوزستان با تنشهای گسترده آبی روبرو هستیم که این تنشها باعث ایجاد گسلهای اجتماعی شده است و باید فکری جدی برای آن کرد.»
قدمهای کوچک، سرنوشتهای بزرگ را تغییر میدهد
همه اینها یک احساس تکلیف بزرگ درعرصه رسانه برای آقای مالی و دوستانش بهوجود آوردهاست.او میگوید:«مهمترین و شاید سختترین مسئولیت ما انعکاس درست و منطقی مشکلات است که درعین حال بذر ناامیدی هم بین مردم نپاشیم. » برای همین است که روایت زیباییها و اتفاقات خوب استان، بخش ثابتی از فعالیت رسانهای آنهاست. محمد مالی معتقد است: «ما نمیتوانیم فقط خبرنگار صرف باشیم؛ باید خبرنگار مسئول باشیم. یعنی برای باید برای حل مشکلات هم ورود کنیم؛ موضوعی که کارویژه و رسالت ما در طول این سالها بوده است. ما علاقمند به کشور و جامعه هستیم. و از باب نگرانی که برای آینده کشور داریم، علاقمندیم که مدیران متوجه مشکلات استان باشند و حل کنند.»
شاید بعضیها فکر کنند مشکلات خیلی ریشهایتر از کمک مصداقی به مردم محروم روستاها و حاشیه شهرهاست اما آقای مالی نظر دیگری دارد: «من همیشه اعتقاد دارم قدمهای کوچک، سرنوشتهای بزرگ را رقم میزند و فکر میکنم وقتی یک انسان و یک خانواده را نجات دهید، شاید از ایجاد یک بحران در سالهای آینده جلوگیری کردید. از این بابت هست که همچنان امیدوارانه این مسیر را ادامه میدهیم. ما در این راهی که در پیش گرفتیم بسیار بیمهری و مانعتراشی هم دیدیم اما تکلیف داریم عدالتخواهی را وارد کار رسانهای کنیم؛ نباید از برخوردها و بیمهریها دلسرد شویم رسالتی که برعهده داریم رسالت والایی است و کمک به مردم ارزش هزینههایی که تا امروز داریم را دارد.»
منبع: فارس
دیدگاه