روزی که مسعود ولدبیگی از کرمانشاه به رشت رفت
سرنا_آن روز که مسعود ولدبیگی با وجود مخالفت خانوادهاش، همراه یک گروه تئاتری از کرمانشاه به رشت، سفر کرد، هرگز تصور نمیکرد روزی به عنوان یکی از چهره پردازان مطرح سینما و تلویزیون ایران شناخته شود.
مسعود ولدبیگیِ جوان؛ بازیگری کنجکاو بود. میدید که بازیگران تئاتر پیش از حضور روی صحنه چگونه خود را گریم میکنند، جعبههایی که در آنها رنگهای دستساز نگهداری میشد، توجه او را جلب کرده بود. مشاهده همین تصاویر او را به گریم علاقهمند کرد و رفته رفته دست به کار چهره پردازی شد و آنچنان در دنیای رنگها غرق شد که سِمت گریموری پیدا کرد.
به واسطه دوست بازیگرش نصرت دستمردی، با نادر ابراهیمی آشنا شد. دستمزدی همزمان با پیش تولید سریال «آتش بدون دود»، او را برای گریم به نادر ابراهیمی معرفی کرد. سریالی که ولدبیگی همکاری در آن را جزو لحظات خوش زندگیاش میدانست.
حالا دیگر در دنیای گریم تثبیت شده بود ولی پیشنهادهای بازیگری هم همچنان ادامه داشت و گاه گاهی نقشی را ایفا میکرد ولی خودش در این زمینه گفته است: «اگر صرفا میخواستم بازیگری را انتخاب کنم، از همان اول دنبال گریم نمیرفتم. گریم را ترجیح دادم و بازیگری را کنار گذاشتم ولی پیشینهام در بازیگری سبب شد که گاهی در آمپاس اخلاقی قرار بگیرم و برخی از نقشها را بازی کنم. اینها به دلیل رفاقت و گیر افتادن در رودربایستی بوده است.
ولدبیگی که در طول سالها فعالیت خود چندین جایزه دریافت کرده بود، جایزه را عنصری میدانست برای تلاش بیشتر.
او اعتقاد داشت: «یکی از محاسن جایزه این است که آدمی را به حرکت وا میدارد و فرد تلاش میکند سال بعد جا نماند. تمام کسانی که در مقطعی جایزه میگیرند، می کوشند از آنچه بودند، فراتر بروند چون دیگر از آنان توقعاتی میرود و نمیتوانند در جا بزنند.»
و او خود بعد از گرفتن جایزه اول تمام تلاشش بر این بود تا جایزههای بعدی را هم بگیرد. به یک جایزه قانع نشد و این گونه بود که جوایز دیگری هم به خانه برد.
مسعود ولدبیگی در آخرین دهه زندگیاش دیگر آرزویی نداشت و به هر آنچه میخواست، رسیده بود.
او در گفتگویی که بهمن سال 89 با زاون قوکاسیان داشت و امروز از سوی موزه سینما منتشر شده است، گفته بود: «در مقطعی هستم که هیچ آرزویی ندارم. احساسم این است آنچه را برای حرفهام لازم بود، در حد توان و دانشم به انجام رساندم وهمه سختیها را پشت سر گذاشتم. الان رضایت کامل دارم و حس میکنم از نظر روحی و معنوی و نه مالی، به خواستههایم رسیدهام. »
سالها پیش از آن هم به کارش افتخار میکرد. همان زمان که در مجموعه «مختارنامه» حضور داشت: «خیلی خموده بودم ولی پخش این سریال و بازتابهای آن غرور تازهای به من داد. اگر بازنشسته شوم و کارم را ادامه ندهم، به آخرین کارم افتخار می کنم. در آخرین لحظات حرفهام کاری کردم که برای خودم ارضاکننده بوده.»
اما حضور او در این مجموعه تنها به عنوان طراح چهرهپردازی محدود نشد و روزگار یک بار دیگر، فرصتی برای او فراهم کرد تا با وجود همه درگیرهایش در بخش گریم ، نقش رهبر خوارج را هم در این مجموعه بازی کند و این بار عبدالله اسکندری، دوست و همکارش، او را گریم کرد.
ولدبیگی در گفتگوی خود با قوکاسیان، توضیحاتی درباره پروژههای گوناگونی که در آنها طراح چهرهپردازی بوده، ارایه کرده است.
مجموعه «کوچک جنگلی» یکی از همکاریهای او با جلال معیریان بوده است. مجموعهای که در آغاز قرار بوده با کارگردانی ناصر تقوایی ساخته شود و همین موضوع سبب شده تا ولدبیگی در بخشی از این گفتگو از تقوایی به عنوان کارگردانی یاد کند که به گریم اشراف کامل داشته و گریمور را بر مبنای اصول کار هدایت میکرده و نه بر اساس خواستههای شخصی.
او از چگونگی کار خود در فیلمهای «پرده آخر» و «از کرخه تا راین» هم صحبت کرده. اینکه چگونه برای گریم علی دهکردی در «از کرخه تا راین»، سراغ بخش شیمی درمانی در بیمارستان امام خمینی رفته چراکه پیش از این فیلم، تصویری از یک فرد شیمیایی شده در سینما نداشتیم؛ چهرهای که مرحله به مرحله به مرگ نزدیک میشود .
ولدبیگی تجربه همکاری خود در فیلم «دوئل» احمدرضا درویش را حتی فراتر «از کرخه تا راین» میدانست.
و این بخشی از سخنان هنرمندی است که هرگز در کار خود رفاقت و شهرت بازیگران را ملاک قرار نداد و همواره کوشید تا اقتضائات متن را مورد توجه قرار دهد.
مسعود ولدبیگی، چهره پرداز پیشکسوت سینما و تلویزیون، سه شنبه 21 اردیبهشت ماه از دنیا رفت.
منبع: ایسنا
دیدگاه