نتیجه جنگ ویتنام روی سرنوشت کارگردان استرالیایی

کارگردان استرالیایی در ۶۰ سالگی از چیزهایی سخن گفته که الهام‌بخش وی در زندگی‌اش بوده‌اند.

نتیجه جنگ ویتنام روی سرنوشت کارگردان استرالیایی

باز لورمن سازنده «الویس» در مصاحبه‌ای متفاوت از آشنایی با همسرش و تغییر زندگی‌اش پس از آن و شروع زندگی‌اش با یک شورش حرف زد.

در یک شهر کوچک روستایی بزرگ شدم؛ در نیوساوت ولز که حدود ۱۸۰ مایل با سیدنی فاصله دارد. زندگی‌ام مثل زندگی در یک جزیره بود که از ۱۱ خانه، یک پمپ بنزین و یک مزرعه تشکیل می‌شد و خانواده ما برای مدتی یک سینمای خانگی راه انداخته بود.

وقتی پدرم از جنگ ویتنام بازگشت؛ در دهه ۱۹۷۰، ما را وادار کرد موهایمان را کوتاه کنیم، آن هم در دهه‌ای که همه موی بلند داشتند. به زودی پدر و مادرم از هم جدا شدند؛ طلاقی بسیار سخت و من که بسیار سرکش بودم، در ۱۵ سالگی هر دوی آنها را ترک کردم و حتی یک لحظه هم فکر نکردم قرار است سرنوشتم را در آن دهکده کوچک پیدا کنم.

شورشی بودم؛ طغیانگری بزرگ‌ترین کارم بود و ترک کردن آن دهکده راهم. بعضی‌ها از نظر والدین شانس می‌آورند. من این شانس را نداشتم. وقتی پدرم رابطه دیگری را شروع کرد همه بنیان‌های اخلاقی من درهم شکست و ناگهان ایمانم را به همه چیز از دست دارم. همیشه داشتم می‌رفتم.

همیشه داستان ساخته‌ام و وقتی بزرگ شدم هم باید به داستان می‌پرداختم و با دوربین شروع به کار کردم و با اینکه جلوی دوربین بد نبودم اما خیلی زود متوجه شدم می‌خواهم کنترل داستان را در دست داشته باشم.

اینکه بگوییم من کنترل‌گر هستم خیلی ساده‌انگارانه است. من تنها یک کارگردان یا بازیگر نیستم. سازنده اپرا یا ناشر مجله نیستم؛ هر چند همه اینها بوده‌ام؛ یا فردی که کمپین انتخاباتی برگزار می‌کند، که این کار را هم کرده‌ام. یا کسی که هتل می‌سازد، هرچند این کار را هم کرده‌ام. من فقط با ایده‌ها و داستان‌ها سرو کار دارم.

بیش از هر چیز به آزادی نیاز دارم. نمی توانم جور دیگری کار کنم. باید آنقدر آزاد باشم که بگویم می‌خواهم فلان کار را انجام دهم.

شهریور ۶۰ ساله شدم. حس متفاوتی ندارم، اما می‌دانم چیزهایی هست که کمتر قادر به کنترل آنها هستم. هر چند ۶۰ یک عدد روی کاغذ است، اما از این موضوع عصبانی نیستم. در هر حال باید زمانی مرد.

اولین باری که همسرم کاترین را دیدم. جلسه کاری یک ساعته‌ای بود که قرار بود ۳ ساعت ادامه داشته باشد. دهه ۱۹۸۰ بود و من یک شرکت تئاتری را اداره می‌کردم و دنبال طراحان جوان بودم. ما از همه چیز حرف زدیم از برشت تا مدونا؛ گفت‌و گوی بزرگی بود که هنوز ادامه دارد. او بیشتر از هر کس دیگری مرا روی کره زمین می‌شناسد.

دوست ندارم به عقب نگاه کنم. دوست ندارم کارهایم را دوباره ببینم. دیگر امکان ندارد «مولن روژ» بسازم. می خواهم به جلو نگاه کنم.

منبع: مهر
کد مطلب: ۳۶۵۳۴۶
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت