هنر اسرارآمیز عکس خانوادگی

چه چیزی باعث می‌شود این‌قدر عکس های خانوادگی مان را دوست داشته باشیم؟

عکس‌های خانوادگی یکی از ارزشمندترین دارایی‌های مخفی هر کسی است. با اینکه می‌دانیم دیگران علاقۀ زیادی به دیدن آن‌ها ندارند، مشتاقانه آن‌ها را به دیگران نشان می‌دهیم و داستان‌هایشان را تعریف می‌کنیم.

چه چیزی باعث می‌شود این‌قدر عکس های خانوادگی مان را دوست داشته باشیم؟

آن‌ها تاریخچۀ مصور زندگی ما هستند، از اینکه چه بر ما گذشته است و چگونه دنیا را دیده‌ایم. مایکل جانستون، عکاس حرفه‌ای آمریکایی، در این نوشته با ترکیب خاطرات خودش از عکاسی‌های خانوادگی و دانشش در زمینۀ عکاسی، معنای پنهان عکس‌های خانوادگی را توضیح می‌دهد.

مایکل جانستون، نیویورکر— سال‌ها پیش، وقتی کار عکاسی می‌کردم و بیشتر پرتره کار می‌کردم، زنی بانزاکت و شاداب از اهالی ویرجینیا به نام سالی سفارش یک عکس پرتره را داد؛ از خودش با سه دختر جوان زیبا و تازه‌دامادش، که تاجری جوان و دل‌پسند به نام تد بود. روزی که برای گرفتن عکس رفتم، هوا گرفته و حال‌وهوای اتاق دلگیر بود. تد درحالی‌که لبخندی حاکی از اعتمادبه‌نفس بر لب داشت وسط ایستاد و دو طرفش را نوعروس و مادرزنش گرفتند. اما لزلی، دختر وسطی و خودبین سالی، متوجه شد که این چینش درست نیست: اگر روزی لوئیز و تد جدا شوند چه؟ نباید کنار بایستد؟ شاید روزی لازم باشد عکس را دستکاری کنیم و تد را محو کنیم. خانم‌های جمع خندیدند و حال‌وهوای اتاق شادتر شد. لزلی به بذله‌گویی دربارۀ رابطه‌های دم‌دمی خودش ادامه داد و بحث کشید به دوست‌پسرهای خواهرانش و مردانی که خواستگاری‌شان رد شده بود یا ارزش عکس‌انداختن نداشتند. کمی بعد به هر کاری فکر می‌کردند که تد ممکن بود انجام دهد و منجر به پس‌زدنش شود. می‌دانید چه حسی دارد وقتی هیچ‌کس نمی‌تواند جلوی خنده‌اش را بگیرد.

تد هم لحظاتی آن‌ها را با خنده‌های مردانه‌اش همراهی می‌کرد، اما هرچه سناریوهای بیشتری برای حذف او در آینده می‌بافتند،‌ لبخندش تصنعی‌تر می‌شد. این روند در پیش‌نمایش فریم‌های متوالی که گرفته بودم معلوم بود. درنهایت، زن‌ها تد را در ردیف پشتی و کنار کادر قرار دارند. در آخرین عکس، زن‌ها نیششان تا بناگوش باز است، صورتشان گل انداخته، چشم‌هایشان باز است و برق می‌زند، درحالی‌که تد مثل یک وصلۀ ناجور و سرخورده به نظر می‌رسد. تا امروز هر وقت یاد آن جلسۀ عکاسی می‌افتم خنده‌ام می‌گیرد (البته خوش‌حالم که بگویم زندگی آن زوج دوام آورد. حالا دیگر نوه‌دار شده‌اند و تد هنوز هم «در آن عکس» هست).

عکس‌هایی که در آن‌ها بیش از یک نفر حضور دارد، دلالت بر رابطه دارند و بنابراین مفهومِ عکس‌های خانوادگی ما با قدیمی‌شدن خانواده، عوض‌شدن اعضا و زادوولد تغییر می‌یابد. به‌تازگی عکس جوانیِ یکی از دخترخاله‌هایم را دیدم. عکسْ خیلی وقت پیش در خانه‌ای کنار دریاچه گرفته شده که یک قرن متعلق به خانوادۀ ما بود، اما حالا دیگر نیست. در قاب عکس، سگی که خیلی دوستش داشتند و مدت‌ها پیش مرد زیر پایش نشسته است. شوهر سابقش هم کنارش زانو زده و، به‌همین دلیل، دخترخاله‌ام این‌همه سال عکس را جایی نزده یا به کسی نشان نداده است. اما او طرفدار سرسخت بَری مانیلو، خوانندۀ آمریکایی، است و من هم فوتوشاپ‌کار ماهری هستم. پس، عکسی از جوانیِ مانیلو پیدا کردم که نورپردازی‌اش با نور آن عکس جور بود و سرش را به‌جای سرِ شوهر سابقش گذاشتم. دخترخاله‌ام خیلی خوشش آمد و آن را به هرکسی که می‌شناخت نشان داد. مشکل حل شد.

عکاسی خانوادگی کاری وسیع و پراکنده است و روش واحدی برای پرداختن به جنبه‌های مختلف آن وجود ندارد. من به‌مدت چهل سال در حوزه‌های گوناگونِ عکاسی کار کرده‌ام و با هزاران عکاس با مهارت‌های مختلف تعامل داشته‌ام، اما هنوز هم شگفت‌زده می‌شوم از اینکه مردم چه روش‌های خلاقانه‌ای برای بدیع و شخصی‌کردن چیزها به کار می‌گیرند. خلق مجموعه‌ای جامع از زندگی خانوادگی ذاتاً کاری پرچالش است -این کار یک پروژۀ مستندسازی گسترده، بلندپروازانه و چندجانبه است- ولی همیشه مسیرهای جدیدی برای حل چنین چالش‌هایی وجود دارد.

بزرگداشت عکس‌های قدیمی

یکی از چالش‌های همگانیْ پیداکردن مرزبندی بین گذشته و حال است. به‌طور طبیعی، اول تمایل داریم بین عکس‌های جدید و عکس‌های تاریخی مرز بکشیم، مثلاً متمایزکردن یک پست اینستاگرامی که دیروز بارگذاری شده از عکس سیاه و سفید پیرمردی ریش‌دار از سال ۱۹۱۰. اما تمایز همیشه به این سادگی نیست. هر روز که می‌گذرد، عکس‌های جدید رفته‌رفته تاریخی می‌شوند.

لِبوهانگ خانیه، عکاس اهل آفریقای جنوبی، برای تأیید این فرایند روشی ابتکاری پیدا کرد. او، پس از مرگ مادرش، عکس‌های قدیمی او در عنفوان جوانی را پیدا کرد، همچنین بسیاری از لباس‌های خاطره‌انگیز مادرش را داخل گنجه‌ای یافت. سپس مثل مادرش لباس پوشید و عکسش را با نرم‌افزار به عکس‌های قدیمی اضافه کرد. نتیجۀ کار بسیار خاطره‌انگیز شد – در عکس، مادرش پررنگ‌تر و سرزنده‌تر است و خودش که زنده‌ است شبح‌مانند و کم‌رنگ دیده می‌شود. ما معمولاً عکس‌های خانوادگی قدیمی‌مان را بزرگ می‌داریم و از آن‌ها نگهداری می‌کنیم، شاید در قالب قاب‌های چندتایی، آلبوم یا کتاب عکس. اما می‌توان آثار هنری جدیدی از عکس‌های قدیمی درست کرد، مانند کاری که خانیه کرد -هم خاطرۀ مادرش را زنده کرد، هم روح تازه‌ای به عکس‌های او دمید.

مستندسازی


عکاسی خانوادگی انواع گوناگونی دارد، اما بیشتر مستند است، یعنی زندگی روزمره را در مکان‌های عادی ثبت می‌کند. جک دلانو عکسی را در سال ۱۹۴۱ از خانوادۀ زالر گرفته است. او برای «ادارۀ حفاظت از مزارع» کار می‌کرد، آژانسی دولتی در راستای برنامۀ نیو دیل با مأموریت مبارزه با فقر. پدر خانواده، گاتلیب زالر در عکس نیست. چهار نفرِ سمت چپ خواهر و برادرند و زنی که در سمت راست دیده می‌شود مادرشان آیداست که آن‌موقع کمتر از پنجاه سال داشت.

آیدا و گاتلیب در آستانۀ جنگ جهانی اول از منطقۀ لنک سوئیس مهاجرت کردند. دونالد، پسر خوش‌سیمای کلاه‌به‌دستی که روی کاناپه نشسته، اندکی بعد می‌میرد. او درحالی‌که هنوز به سن قانونی نرسیده برای سربازی نام‌نویسی می‌کند، سپس در نیروی هواییِ هشتم تیربارچیِ پشت هواپیمای بی‌‌۱۷ می‌شود و، هنگامی که هواپیمایش را بر فراز آلمان ساقط می‌کنند، جانش را از دست می‌دهد.

معمولاً می‌گویند که عکسِ خوب باید «خوداتکا» و «گویا» باشد، اما همیشه این‌طور نیست و در واقعیت معمولاً برعکس است. بیشترِ عکس‌هایی که می‌بینیم داستان‌هایی دارند، ولی ما از آن‌ها بی‌خبریم. من معتقدم که هرچه بیشتر معلوم شود عکس درواقع چه چیزی را نشان می‌دهد، احتمال ماندگاری آن بیشتر می‌شود. خجالت نکشید از اینکه هرچه را دربارۀ عکسی می‌دانید ثبت کنید و راهی برای نگهداری عکس همراه با شرح داستانش پیدا کنید.

سوژه‌های سخت

همۀ عکاسان در کار خود با سختی‌ها و موانع مختلفی روبه‌رو می‌شوند. این بخشی از بازی است. عکاسی خانوادگی هم از این قاعده مستثنی نیست. ناگزیر همیشه یکی هست که رویش را برگرداند یا بپوشاند یا کسی که فکر می‌کند خیلی خنده‌دار می‌شود اگر وارد کادر شود و با انگشت به دوربین اشاره کند یا مواردی از این دست. من نمی‌دانم فرگشت چطور توانسته‌ است در انسان‌ها واکنشی غریزی برنامه‌ریزی کند برای نوعی فناوری که تا سال ۱۸۳۹ وجود نداشت، اما می‌توان مشاهده کرد که بعضی بچه‌های مثلاً پنج تا هشت‌ساله جلوی دوربین شکلک درمی‌آورند. به نظر می‌رسد این رفتار هم، مثل مراحل دیگرِ رشد، خودش را در زمان مقرر نشان می‌دهد.

پسرم دوازده یا سیزده‌ساله بود که اعلام کرد دیگر دوست ندارد عکسش را بگیرم. بچه‌ها هم انسان‌اند و باید به احساسات و آرزوهای آن‌ها هم احترام گذاشت و توجه کرد. همچنین یاد گرفتم که وقتی عکس می‌گیرم باید اجازۀ سوژه را داشته باشم. بنابراین با او حرف زدم و پیشنهادی دادم. گفتم که مشتاق عکاسی‌ام و دوست دارم همیشه چهره‌اش را ثبت کنم؛ آیا حاضر است هر سال پنج بار و هر بار سه دقیقه با من همکاری کند؟ فقط پانزده دقیقه در سال. این پیشنهاد آن‌قدر منصفانه بود که نمی‌توانست ردش کند. خودم را مقید کرده بودم که هیچ‌وقت بی‌هوا از او عکس نگیرم، اما وقتی واقعاً می‌خواستم عکس بگیرم سهم سه‌دقیقه‌ای‌ام را درخواست و فوری کار را تمام می‌کردم. حالا دست‌کم یک عکس خوب از تک‌تک سال‌های نوجوانی‌اش دارم.

طنزآمیز است که جوانان دوست ندارند کسی از آن‌ها عکس بگیرد. خیلی از افراد سال‌خورده‌تر هم عکسشان را دوست ندارند، چون آرزو دارند کاش جوان‌تر به نظر می‌رسیدند. عمه‌ای داشتم که از عکس‌هایی که از او می‌گرفتم بدش می‌آمد. مهارت‌هایم را نادیده می‌گرفت و شاکی بود که‌ «تو همیشه کاری می‌کنی که بد بیفتم». یک بار در تابستان عکس خوبی از او گرفتم که داشت در انتهای سکوی کنار آب می‌خندید. می‌دانستم که پیش خودش خواهد گفت پیر به نظر می‌آید، بنابراین عکس را نگه داشتم و پنج سال بعد نشانش دادم. وقتی بالاخره عکس را دید، خوشش آمد. گفت «در این یکی واقعاً خوب افتاده‌ام!».‌ کاری کرده بودم پنج سال جوان‌تر به نظر بیاید.

داستان‌هایی در یک قاب

عکاسان باتجربه همیشه به‌دنبال راه‌هایی هستند تا داستانی را بازگو کنند، با اشارۀ غیرمستقیم به اینکه قبل از عکس ممکن است چه اتفاقی افتاده باشد و بعداً چه اتفاقی ممکن است بیفتد. غالباً به عکس‌ها چنین نگاهی داریم، دست‌کم به‌طور ناخودآگاه -و پیش خودمان قبل و بعدِ داستان را بازسازی می‌کنیم. در عکس «جسی گاز می‌گیرد» از مجموعه‌عکس سالی مان که با عنوان خانوادۀ نزدیک منتشر شده، دختربچه‌ای را می‌بینیم که چهره‌اش به‌طرز شگفت‌انگیزی سرد است. نشانه‌ها حاکی از آن است که شاید داخل خانه گیر افتاده باشد و کار زیادی نمی‌تواند بکند، شاید هوا بارانی بوده است. بدنش نقاشی شده و احتمالاً موهایش را مرتب کرده، اما سرگرمی‌هایش چندان طول نکشیده است. حالا او بی‌حوصله و عصبانی است و چیزی نمانده خوابش ببرد یا به هم بریزد. روی دستِ بزرگ‌سالی که کنارش دراز کشیده ردِ دندان دیده می‌شود -که جلوۀ بصریِ حال‌وهوای دخترک است. ما فقط لحظه‌ای کوتاه از داستانی بلند را می‌بینیم که هیچ‌وقت به کل ماجرایش پی نخواهیم برد، اما می‌دانیم که الان چه اتفاقی افتاده است.

استفاده از تکنیک

تکنیک چیزی است که خیلی از مردم ترجیح می‌دهند به آن فکر نکنند. امروزه دوربین‌ها آن‌قدر خودکار شده‌اند که به‌ندرت مجبور می‌شویم به تکنیک فکر کنیم. گاهی سیاه‌پوستان اظهار می‌کنند که دوربینْ‌ آن‌ها را بهتر از خودشان نشان می‌دهد و راست هم می‌گویند. موقعیت‌های نورپردازی که گاهی برای چهره‌های سفید مشکل‌ساز می‌شوند -بازتاب نور خورشید، سیاه‌رخ‌شدن، نور کم‌حرارت داخلی مثل نوری که در سالن ورزشی مدرسه هست- می‌تواند برای چهره‌های سیاه بهتر هم باشد. شدت تیرگی و رنگ پوست روی یک طیف دسته‌بندی می‌شود: در مقیاس رنگ پوست مانک دَه نوار به کار رفته که هیچ‌کدام سیاه یا سفید نیست. این مقیاس کار الیس مانک است، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه هاروارد که به مطالعۀ کالریسم [تبعیض بر پایۀ رنگ پوست] و هوش مصنوعی می‌پردازد. نکتۀ مهم این است که باید به تمایز رنگ پوست حساس باشیم، چون انتقال درستِ احساس بصریِ رنگ پوستْ احترام به فردیت شخص است.

عکاسان حرفه‌ای، دهه‌های متمادی، عکس‌هایی بسیار عالی از سیاه‌پوستان گرفته‌اند. برای نمونه کافی است به کارهای عکاسان نامدار جاز در دهۀ ۱۹۵۰ نگاه کنید. این روزها عکاسی دیجیتال نوردهی را به‌مراتب آسان‌تر کرده است. نور خوب، که می‌توان با یادگیری تشخیصش داد، خیلی کمک می‌کند. بعداً می‌توانید روی صفحۀ نمایش رنگ عکس‌ها را تنظیم کنید تا شدت رنگ‌ها درست شود. می‌توانید چشم‌ها و قدرت تشخیص خود را با تمرین دقیق‌تر کنید. همچنین می‌توانید روی کامپیوتر یا روی کاغذ عکس‌هایی را جمع‌آوری کنید که در آن‌ها صورت افراد رنگین‌پوست خوب افتاده است و سپس آن‌ها را هنگام عکاسی، ویرایش یا ارزیابی کارهایتان به‌عنوان نمونه در ذهن داشته باشید.

ارزشش را دارد که همۀ تکنیک‌های لازم را یاد بگیرید. عکس سلفیِ رشاد تیلور از خودش و پسرش در حال خواب، که دوست‌داشتنی، تأثیرگذار و جذاب افتاده است، نشان می‌دهد اگر روشنایی و زمان نوردهی درست باشد، شدت رنگ عالی خواهد بود.

جمع‌آوری کلکسیون

شاید عجیب باشد، اما بعضی‌ها عکس‌های خانوادگی دیگران را جمع‌آوری می‌کنند. مجموعه‌دارهای «اشیای پیداشده» 1 یا «عکاسی عامیانه» عکس‌های قدیمی را از هر منبعی جمع‌آوری می‌کنند -از جاهایی مثل بازار کهنه‌فروشان، حراج‌ اثاثیۀ مستعمل، ای‌بِی و حراج ارثیه. مردم خیلی چیزها جمع می‌کنند، از اسلایدهای دورریزِ کداکروم گرفته تا کارت‌ویزیت‌های متعلق به قرن نوزدهم. این کار می‌تواند فرصتی برای سرگرم‌کردن خودتان باشد، بدون اینکه پول هنگفتی خرج کنید. گاهی هم ممکن است اشیایی زیبا و بی‌نظیر کشف کنید (و گاهی هم عجیب‌غریب و خنده‌دار).

به عقیدۀ من، درخشان‌ترین دورۀ عکاسیِ پولی -درمقابل پرتره‌های هنریِ هنرمندان صاحب سبک- به دهه‌های پیش از جنگ جهانی اول، تقریباً بین سال‌های ۱۸۹۵ تا ۱۹۱۵، برمی‌گردد. عکاسان با هم رقابت می‌کردند تا لنزهایی با بالانس مناسبِ نور پیدا کنند و عکس‌های کوچک نفیس تولید کنند که معمولاً روی کاغذهای پلاتینوم صنعتی چاپشان می‌کردند و داخل قاب‌های بیضی‌شکل قرار می‌دادند. اما جنگ جهانی اول در عرضۀ جهانی پلاتین، که محدود به کاربردهای غیرنظامی بود، وقفه ایجاد کرد و بعد از جنگ نیز وضعیت هیچ‌وقت به حالت قبل برنگشت. البته اگر دنبالش بگردید شاید باز هم بتوانید این گوهرهای فراموش‌شده را در برخی پستوها پیدا کنید.

دسترسی

یکی از دوستانم چند سال پیش گوشی‌اش را به طرفم گرفت و گفت «این عکس را ببین». عکس نوه‌های نوپا و دوقلویش بود که پوشک به پا داشتند و به یخچال هجوم برده بودند.

عکاس حرفه‌ای می‌داند که دسترسی به موضوعْ بسیار حیاتی است و سخت می‌کوشد تا به آن دست یابد. دنی لیون خودش را به عضویت باشگاه موتورسواری «یاغیان شیکاگو» درآورد تا اثر مستند قوی خود را در سال ۱۹۶۸ در قالب کتاب عکس موتورسواران 2خلق کند؛ مری اِلن مارک، وقتی روی کتاب بخش ۸۱ کار می‌کرد، مدتی همراه با کارن فلوگرِ نویسنده در آسایشگاه روانیِ زندانیان خطرناک زندگی کرد. مجموعه‌عکس‌هایی را که باز آلدرین و نیل آرمسترانگ روی ماه گرفتند باید بهترین نمونه برای نشان‌دادن ارزش دسترسی بدانیم.

برای عکس‌گرفتن از روی ماه باید روی سطح ماه باشید. و به‌همین‌ترتیب هر عکاسی را که به خدمت بگیرید، هر قدر هم ماهر باشد، نمی‌تواند عکسی را بگیرد که دوستم از آن دوقلوهای نوپا وقتی از «کوه یخچال» بالا می‌رفتند گرفته بود. هنگام این اتفاق هیچ عکاس حرفه‌ای‌ای آنجا نبود. شما بهتر از هر کسِ دیگری به خانوادۀ خود دسترسی دارید و این برای یک عکاس نوعی برتری و امتیاز ویژه حساب می‌شود.

دسترسی ویژۀ شما تا حدی به این معنی است که می‌توانید از لحظاتی عکس بگیرید که فقط خودی‌ها می‌توانند ببینند، اما معانی دیگری هم دارد. سال‌ها پیش برای دیدن مان به خانه‌اش در کنار رودخانۀ موری رفتم، از من پرسید که آیا مایلم روند تکامل عکسش را ببینم که عنوانش این بود «آخرین باری که اِمِت مدلِ برهنه شد» (درواقع دو عکس متفاوت با این عنوان وجود دارد). مان یک جعبۀ فیلم قدیمی درآورد، پر از نمونه‌هایی در اندازۀ هشت در دَه و آن‌ها را روی زمین پهن کرد. او بارها و بارها پسرش اِمِت را در همان موقعیت قرار داده بود، اما ظاهراً نتوانسته بود عکسی را بگیرد که می‌دانست باید آنجا باشد. تلاش‌های پی‌درپی در عکس‌ها نشان می‌داد که کورمال‌کورمال و با آزمودن و رد ایده‌ها به طرف چیزی که می‌خواسته رفته است. آخرین تلاشش آخر پاییز بوده است و هوا سرد و امت خسته. به مادرش می‌گوید دیگر نمی‌خواهد ادامه دهد (علت نام‌گذاری عکس). شما به خانوادۀ خودتان دسترسی دارید، پس می‌توانید تا وقتی که موفق نشده‌اید به تلاش برای گرفتن عکس دلخواهتان ادامه دهید.

هدف‌گذاری برای ویرایش

فرض کنید خانواده‌ای چهارنفره قرار است برای تعطیلاتی یک‌هفته‌ای به هاوایی بروند. یکی از اعضای بزرگ‌سال خانواده دوربینی باکیفیت و مخصوص عکاسی برمی‌دارد و بقیه با گوشی‌های هوشمندشان مرتب عکس خواهند گرفت. این خانواده باید درنهایت چه تعداد عکس برای خود در نظر بگیرد؟

احتمال می‌دهیم عدد هشت منطقی باشد. چرا این‌قدر کم؟ چون زندگی پر از اتفاق است و عکس‌ها همین‌طور انباشته می‌شوند. حوادث روزگار پیوسته می‌آیند و می‌روند و عکس‌ها روی هم تلنبار می‌شوند، مثل روزها و ساعت‌ها. هرچه در طول زمان عکس‌های خانوادگی بیشتری را بدون ویرایش یا «سازمان‌دهی» روی هم انباشته کنیم -کلیدواژه تعیین نکنیم و درمورد اینکه کدام‌ها بهترین و مهم‌ترین هستند تصمیم‌های سخت نگیریم- این کپۀ عظیم بیشتر و بیشتر آشفته‌، ملال‌آور، بی‌سامان، بی‌نام‌ونشان، جست‌وجوناپذیر و درهم‌وبرهم خواهد شد و هیچ‌یک از عکس‌ها هدف اصلی خود را به‌خوبی برآورده نخواهد کرد. زیاده‌روی به شکست می‌انجامد؛ گزینشگری به کامیابی.

این به این معنی نیست که فقط باید چند تا عکس گرفت، بلکه برعکس، یکی از رازهای آشکار عکاسی این است که عکاس خوب بیشتر عکس می‌گیرد و کمتر نشان می‌دهد. ممکن است در هاوایی پانصد عکس گرفته باشید تا هشت عکسِ واقعاً خوب به دست آورید -حتی در این حالت هم انتخاب آن هشت تا آسان نخواهد بود. نمی‌توانید دیمی و رگباری عکس بگیرید و به هدفی که می‌خواهید برسید. وقتی مواد خام جمع می‌کنید تا بعداً ویرایش کنید، باید هدفمند کار کنید. برای این منظور لازم است مترصد فرصت باشید و به چیزهایی که اعضای خانواده واقعاً می‌خواهند فراموش نکنند حساس باشید. همچنین لازم است نسبت به چیزی که مایۀ تمایز تجربۀ شماست تیزبین باشید. قرار نیست عکس‌گرفتنِ بی‌فکر و بی‌هدف از «مکان‌های دیدنی» رمز و راز آن‌ها را برملا کند. ده‌ها عکس از زندگی جانداران دریایی در زیر قایقِ کف‌شیشه‌ای نخواهد توانست دلتنگی‌تان برای زیپ‌لاینی را که اوج لذتتان در مسافرت‌های دوران کودکی بود جبران ‌کند.

همین اصل دربارۀ روزهایی که به تعطیلات نمی‌روید هم صادق است. عکس‌گرفتن از جشن‌ تولد، گردش، مسابقات ورزشی و غیره وسوسه‌انگیز است، اما می‌توان خاطرۀ بسیاری از رویدادها را تنها با یک عکس زنده نگه داشت. فقط باید عکس خوبی باشد و به اندازۀ کافی گویای ماجرا.

مشخصۀ عکس خانوادگی چیست؟

این عکس‌ها در سال ۱۸۴۶ یا ۴۷ گرفته شده‌اند، زمانی که کمتر از دَه سال از اعلام خبر اختراع عکاسی به دنیا می‌گذشت. عکس سمت چپ یک وکیل جوان آمریکایی، اهل اسپرینگفیلد ایالت ایلینوی، را نشان می‌دهد که به‌تازگی عضو کنگره شده است. در عکسِ دیگر که همان زمان گرفته شده است هم مری تاد لینکلن را می‌بینیم.

این عکس‌ها از نظر ما آثار تاریخی ناآشنا، رسمی و خشکی هستند و به موزه تعلق دارند، اما خود مری نظر دیگری دارد «آن‌ها برایم بسیار ارزشمندند. مال وقتی است که جوان بودیم و خیلی عاشق».

با این توضیح انگار اوضاع تغییر کرد. احساسات مری چیزی است که این آثار تاریخی را به عکس خانوادگی بدل می‌کند.

گنج‌های بی‌همتا

فیلم «فهرست شیندلر» در سال ۱۹۹۳ پخش شد. آن را در سینما دیدم، به‌همراه زوج متأهلی به نام اِستن و ترزا نویشِفسکی که آن موقع ساکن اوک پارکِ ایالت ایلینوی بودند. از کاتولیک‌های لهستان بودند و در کودکی قربانی جنایت نازی‌ها شده بودند؛ ترزا چند سال از خردسالی‌اش را در اردوگاه گذرانده بود. پس از پایان فیلم، وقتی داشتیم از سالن خارج می‌شدیم، ترزا گفت «این همان اردوگاهی بود که ما را در آن اسیر کرده بودند». پرسیدم آیا فیلم‌سازان واقعه را درست تصویرسازی کرده بودند. جواب داد که فیلم دقیق بود اما «فشرده»؛ قسمت‌های ترس‌ و وحشت را به‌صورت فشرده روی هم انباشته بود و دوره‌های طولانیِ ملال بین این قسمت‌ها را از قلم انداخته بود. ترزا معمولاً خون‌گرم، شاد، آرام، صمیمی و دوست‌داشتنی است، اما در راهرو سالن تاریک سینما صدایش خشن و سرد بود. وقتی وارد روشناییِ سالن انتظار شدیم، دیدم اشک از گونه‌هایش جاری است.

کمی بعد، ترزا از من خواست از چند عکس برایش کپی بگیرم. دو عکس سیاه و سفیدِ کوچک از پدر و مادرش، برانیسلاو و ماریا میشکوفسکی، به من داد که متعلق به دهۀ ۱۹۳۰ بودند. عکس‌های ساده‌ای از صورت بودند که برای شناسایی گرفته بودند، مثل عکس‌هایی که برای گواهی‌نامه می‌گیرند. ماریا از جنگ جان سالم به در برده بود و ترزا چند عکس دیگر از او داشت. اما پدر و برادرش، درحالی‌که همراه گروهی از مبارزان مقاومت در جنگل‌های لهستان مخفی شده بودند، تیفوس گرفته و مرده بودند. ترزا هیچ خاطره‌ای از پدرش ندارد -وقتی خیلی کوچک بود پدرش مرد. این عکسِ کوچک تنها اثر به‌جامانده از پدرش و تنها چیزی است که نشان می‌دهد او چه شکلی بود.

هنگامی‌که روی عکس‌های کپی کار می‌کردم، این فکر به ذهنم رسید که مأموران نگهداری در کتاب‌خانۀ کنگره چه حسی دارند وقتی می‌خواهند گنجیه‌های کاغذی بی‌بدیل و نادر را جابه‌جا کنند. در لحظه‌لحظۀ مدتی که آن عکس‌های کوچکِ قدیمی پیشم امانت بود خیلی احتیاط می‌کردم.

عکس‌ پرتره

عکس پرتره -چه رسمی یا خودمانی و چه تکی یا گروهی- ساده‌ترین، لازم‌ترین و شاید زیباترین نوع عکس خانوادگی است. در گذشته باور عمومی بر این بود که رویدادهای خاصی در زندگی ارزش ثبت برای یادبود را دارند: مثلاً‌ اولین پرترۀ «خوب» از نوزاد، شاید در مراسم تعمید و نام‌گذاری، پرتره برای کارت پستال سال نو، پرترۀ فارغ‌التحصیلی، آلبوم عروسی. این‌ روزها گرفتن عکس پرتره -به‌خصوص پرترۀ سلفی- آسان‌تر از پیش است. جالب اینجاست که ظاهراً رفته‌رفته علاقۀ کمتری به گرفتن پرترۀ رسمی در مناسبت‌های خاص داریم.

به‌نظرم انتخاب مناسبت‌های خاص برای گرفتن عکس پرتره معقول است، هرچند خودمان می‌توانیم تعیین کنیم که چه روزهایی باشند. مثلاً نامزدی فرصت خوبی است؛ در مراسم نامزدی معمولاً هر دو طرف در بهار زندگی‌شان به سر می‌برند و احساس خوبی به خودشان و آینده‌شان دارند، بااین‌حال هنوز خبری از روز مهم عروسی با تنش‌های آنچنانی‌اش نیست، پس می‌توانند غیررسمی و راحت باشند. هر سال آخرین روز مدرسه فرصت مناسب دیگری است. این ایده وقتی به فکرم رسید که چندین سال از پسرم در روز اول مدرسه عکس گرفته بودم و در بیشترِ عکس‌ها قیافه‌اش درهم و نگران افتاده بود.

در عکس نامزدی متی و لیلیان (لیلیان را از بچگی‌اش می‌شناسم) که خودشان با گوشی گرفته‌اند و به دوستان و اقوام فرستاده‌اند، حلقۀ لیلیان دیده می‌شود. در این عکس یک نکته جالب‌توجه است: آمریکایی‌ها عادت دارند خودشان را با لبخند عمیق به دنیا معرفی کنند و گاهی اروپایی‌ها ما را به‌خاطر همین مسخره می‌کنند. اما علاوه بر لبخندهایی که به‌دلخواه روی لب می‌آوریم یا از چهرۀ خود برمی‌داریم، خنده‌های واقعی و صمیمانه‌ای هست که جلوۀ طبیعی شادی و لذت درونی ماست. چنین لبخندی این عکس را خاص کرده است.

بسط تعریف‌ها

جمال شباز عکاسی است که در موزۀ هنر برونک نمایشگاهی از مجموعۀ آثارش برپا کرده است (این نمایشگاه روز چهارم سپتامبر پایان می‌یابد). طی مصاحبه‌ای با گاردین، دربارۀ لحظاتی که در عکس‌هایش ثبت کرده می‌گوید «برای من خیلی مهم بود که آن لحظه‌های دست‌دادن و درآغوش‌کشیدن را برای نشان‌دادن عشق و همبستگی حفظ کنم». واژۀ «خانواده» کاربردهایی گسترده و انعطاف‌پذیر در قاموس ما دارد؛ می‌توانیم هر تعریفی که دلمان خواست از خانواده خلق کنیم؛ مثل اعضای برنامۀ بهبود، همکلاسی‌ها، اعضای تیم و کسان دیگری که علایق و منافع مشابه دارند -چندی پیش، مطلبی خواندم دربارۀ «خانواده‌»ای متشکل از دوستانی که از چند دهه قبل مشغول بازیِ ورزش‌های فانتزی3 هستند. همین‌طور افراد یک قوم یا جامعۀ محلی‌ یا کسانی که گرایش جنسی یکسانی دارند و افرادی که مصیبت یا تجربۀ خاص مشترکی با هم دارند در این تعریف می‌گنجند. هریک از این‌‌ها و بسیاری موارد دیگر را می‌توان خانواده قلمداد کرد. بعضی دوستان از خویشاوندانْ نزدیک‌ترند.

به‌محض اینکه خانوادۀ خود را انتخاب می‌کنید، پنجرۀ فرصت‌های عکاسی به رویتان باز می‌شود. دوقلوهایی را می‌شناسم که یک پروژۀ عکاسی با موضوع دوقلوها انجام دادند. همین‌طور کسی را سراغ دارم که بیش از نیم قرن از همۀ همکلاسی‌های بازماندۀ دوران دبیرستانش عکس گرفته است. اگر نمی‌خواهید، لازم نیست خود را مقید به تعاریف رسمی یا سنتی کنید. هرچیزی که انسان‌ها را دور هم جمع می‌کند یا به‌شکل گروه به هم پیوند می‌دهد کارساز خواهد بود.

انسان‌ها، وقتی از عکس‌های خانوادگی خود حرف می‌زنند یا آن‌ها را به دیگران نشان می‌دهند، تمایل دارند فروتن باشند و خودشان را دست پایین بگیرند. مثلاً ممکن است بگویند «فقط یک عکس فوری خانوادگی است. می‌دانم چیز خاصی نیست». عکس‌های خانوادگی ساده‌اند و معمولاً شیک و بی‌نقص نیستند. شاید برای ما خاص باشند اما احتمالاً برای غریبه‌ها گنگ و نامفهوم‌اند. ولی دلیلی ندارد که آن‌ها را جدی نگیریم. تنها مشکلشان این است که مخاطب کمی دارند. عکس‌های خانوادگی مسیر زندگی ما را مثل یک دفتر خاطراتِ تصویری ثبت و نگهداری می‌کنند، روشی هستند برای ارج‌نهادن به عمری که روی این سیارۀ خاکی می‌گذرانیم و تلاشی برای ماندگارشدن در زمان و حفظ پیوند با کسانی که دوستشان داشته‌ایم و دوستمان داشته‌اند. مجموعۀ عکس‌های خانوادگی با گذر زمان احساساتی را منتقل می‌کنند که در توان هیچ‌یک از انواعِ دیگرِ عکس نیست. آن‌ها قدرشناسی ما را بیان می‌کنند.

بنابراین هیچ اشکالی ندارد که توجه، وقت، عشق، تلاش، مهارت، پشتکار، اراده و اشتیاق خود را بی‌دریغ صرف آرشیو‌های خانوادگی‌مان کنیم. همیشه برای عکاسی از هرچیزی که در قلبتان جای دارد راهی پیدا کنید. چه موضوعی از این بهتر؟

هر عکسی می‌تواند یک عکس خانوادگی هم باشد، نه‌فقط آن‌هایی که در نگاه اول برای این نوع عکاسی مناسب به نظر می‌آیند. پدرِ پدربزرگم در سال ۱۹۱۳ خانۀ روستایی بزرگ و زیبایی در ساحل دریاچه‌ای در میشیگان شمالی ساخت. این صندلی داخل اتاق ناهارخوری همان خانه قرار دارد و مادربزرگم، در همۀ شب‌های تابستانیِ کودکی‌ام، روی آن و در صدرِ میز شام خانوادۀ پرجمعیت و بانشاطمان می‌نشست. ولی این کل ماجرا نیست. این صندلی قبل از مادربزرگم چندین دهه مال مادرش بوده است و پس از مرگ مادربزرگم نیز مال مادرم شد.

خانوادۀ ما همگی یک‌صد تابستان را در آن خانۀ بزرگ ساحلی سپری کردند. تعجبی ندارد که وقتی در خانه از کنار این عکس می‌گذرم و نگاهش می‌کنم، خنده بر لب‌هایم می‌نشیند. چیزی که در عکس‌های خانوادگی برای ما ارزشمند است معنی و مفهوم آن‌هاست.

منبع: ترجمان
کد مطلب: ۳۶۸۷۹۰
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت