چرا کتابهایی که دوستشان دارم را دوباره و دوباره میخوانم؟
سرنا_وقتی کتابهایی که قبلاً خواندهایم را دوباره میخوانیم، خودِ گذشتهمان را بار دیگر ملاقات میکنیم.
وقتی آدمهای کتابخوان میبینند کس دیگری میخواهد یکی از کتابهایی که تأثیر زیادی روی آنها گذاشته را شروع کند، معمولاً با حالتی حسرتزده به او میگویند: «خوشبهحالت که برای بار اول آن را میخوانی». بااینحال، چنین نیست که اگر دوباره سراغ کتابهای محبوبمان برویم، از خواندنشان لذتی نبریم. ناتالی جنر، نویسندهای که عادت دارد کتابهای مورد علاقهاش را دوباره و دوباره بخواند، میگوید وقتی سراغ کتابهای قدیمیمان میرویم، دیگر اتفاقات برایمان مهم نیست، چرا که دنبال چیزهای دیگری میگردیم. ناتالی جنر، لیترری هاب - اخیراً یکی از من پرسید تا حالا شده کتابی را دوباره بخوانم؟
کمی جا خوردم چون میخوانم و همیشه فکر میکردم همه همین کار را میکنند. به همین خاطر است که توصیههای ماری کوندو هرگز به قفسۀ کتابهای من راه پیدا نکردند، قفسههایی خم شده زیر بار کتابهایی که نمیتوانم از آنها دل بکنم یا فراموششان کنم.
اما این سؤال من را به فکر انداخت که واقعاً چرا دوباره میخوانیم؟ چرا، آن هم وقتی دقیقاً میدانیم بناست چه اتفاقی بیفتد و آخرش چه میشود؟ و چه کتابهایی بیشتر ما را به دوباره و دوباره خواندن تشویق میکنند؟
اول ، صداست که اهمیت دارد. صدای برخی نویسندگان به من آرامش میدهد، مثل بچهای که به صدای پدر و مادرش گوش میدهد. هر وقت جین آستین یا ایدیت وارتون را میخوانم، چیزی در ترکیب کلامشان مرا آرام میکند، درست مانند تُن دقیق و مارشگونۀ کانتاتای باخ. استعداد بیرقیب آستین و وارتون در نوشتن، با هر بار خواندن، شیاری ژرفتر در ذهن من حک کرده است و هر بار که کتابهایشان را باز میکنم با تلاش کمتری به رضایت بالاتری دست مییابم، آنقدر که گویی صدای آنها و صدای خودم در هم ادغام شدهاند. سطرهایی مانند «آنها در نوعی جهان هیروگلیفی زندگی میکردند» وارتون یا «من نیمی رنجم و نیمی امید» آستین به اندازۀ تمام موسیقیهایی که شنیدهام موسیقیوارند.
دوم ، فصلها مهم هستند. من هر تابستان کشتن مرغ مقلد را میخوانم چون بیشتر اتفاقات مهم داستان در تابستان رخ میدهند. هر بار هم تند تند جلو میروم تا به سطری در وصف خانمهایی برسم که در گرما دارند از نا میافتند، «کیکهای نرمی فرو رفته در چای، با روکشی خامهای از عرق و پودر تالک شیرین». مهم نیست که میدانم بو ردلی پشت در اتاق جم قایم شده است یا تام رابینسون بیچاره آخر سر محکوم میشود، پا به فرار میگذارد و میمیرد.
هر تابستان اثر کلاسیک هارپر لی را میخوانم چون مرا به یاد تمام تابستانهای گذشتۀ زندگیام میاندازد: کتابهایی که روی جلدشان لکههای کرم ضدآفتاب افتاده، پشتکزدن روی چمن وقتی بچه بودم، کتاب خواندن با نور چراغ قوه در نیمهشب. سالهای هیجان، مرزشکنی و خوشبینی هنگام شکلگرفتن دوستیهای تازه با بچههای محله، در کنار حصارها و از لای شکافهای پرچین.
هر سال کریسمس هم کریسمس کودکان در ولز۱ را میخوانم تا کیف کنم از خواندن توصیفات بیوقفۀ هدایای بهدردنخور -«پاکتهایی پر از ژلههای رنگارنگ و وارفتهای به شکل نوزاد و پرچمی تا شده و بینی دلقکبازی و کلاه نقابدار مهماندارانِ قطار»- و از خواندن دربارۀ شیرینیجات -«آبنبات سخت، تافی، فوج و انواع دیگر شکلاتها... شیرینی نعنایی، کیک یخچالی، کرم بادامزمینی و کیک کرهای ولزی»- و از خواندن دربارۀ تمام خالهها و داییها و عمهها و عموهایی که دقیقاً همان کارهایی را میکنند که سالهای سال است در این روز انجام میدهند. تقریباً ۷۰ سال از انتشار کتاب دیلن تامس میگذرد، اما او آنقدر چیزهایی که از روز کریسمس انتظار داریم را خوب توصیف کرده است که خود کتاب در ذهن من با کریسمس تلفیق و به نوعی انتظار تبدیل شده است.
سوم ، من دوباره میخوانم تا دوستان قدیمیام را ببینم، ایزابل آرکر، الیزابت بنت و هولدن کالفیلد را. دلم برایشان تنگ میشود- دلم برای فراخودِ آنها تنگ میشود، غرورشان و بلاهت بسیار ملموسشان. به ویژه دلتنگ شخصیتهایی میشوم که علیرغم همهچیز، برندۀ ماجرا هستند: معشوق را در آغوش میگیرند، گنج را پیدا میکنند و کلیدهای شهر را به چنگ میآورند. حتی دلم برای آن شبهفاجعهها هم تنگ میشود: هر بار که آقای دارسی در غرور و تعصب اولین صحنۀ خواستگاریاش را آغاز میکند، هم میترسم و هم دوست دارم شانههایش را بگیرم و آنقدر تکان بدهم که به خودش بیاید و دست بردارد. همینطور وقتی آنه شرلی برای دوست گرمابه و گلستانش، دیانا، که تازه با او آشنا شده به جای شربت تمشک به اشتباه شراب انگور قرمز میآورد و باعث میشود دیانا مست شود. معمولاً طاقت دیدن شرمساری دیگران را ندارم اما دوباره خواندن سبب میشود بتوانم با اطمینان خاطر، این تحقیر اجتماعی را لمس کنم چون میدانم آخر سر حقایق فاش میشوند.
گذشته از همۀ اینها، من شیفتۀ پیرنگ خوب هستم و دوست دارم در مسیر بهترین پیرنگها بتازم. اما دوباره که میخوانم، گوشۀ چشمی هم به عروسکگردانِ پشت پرده دارم که مدام اهرمها را بالا و پایین میکند. در نتیجه، حالا میتوانم بیشتر توجه کنم: تخممرغهای ایستر پنهان شده در امای۲ آستین، تغزل ناب گتسبی بزرگ۳، درد پشت حباب شیشه۴، انزوای ویلت۵.
به ویژه اما ذکاوتی دارد و رازهای پنهان خود را بسیار تدریجی برملا میکند. قسم میخورم آستین یک جایی در کتاب نشسته و این متن ناقلا را نو به نو مینویسد. غیر از این باشد، چطور ممکن است آدم از پیشانی غرق عرقی در هنگام ورود، مدل مویی در هنگام تحویل پیانو یا تعمیر سرسریِ یک عینک و اهمیت آنها در کشفِ درگیریِ پنهان در دل ماجرا غافل شود؟
اما در نهایت ، دوست دارم اینطور بیندیشم که ما دوباره میخوانیم تا از حس فاصلۀ میان خود جوانتر و خود فعلیمان خلاص شویم و علیرغم گذشت زمان، بتوانیم تا حد زیادی به همان اندازه شور داشته باشیم، برانگیخته شویم و به رضایت برسیم. من آثار مورد علاقۀ قدیمی خودم را سنگ محک خود اصلیام میدانم؛ هر بار که در پرندۀ خارزار۶، پدر رالف مگی کلیری را در جزیرۀ متلاک رها میکند، یا آقای روچستر بالاخره در مقابل جین ایر پرده از راز خود برمیدارد و میگوید حس میکند رشتهای میان قلب او و جین کشیده شده، همان شور رمانتیک چهاردهسالگی را حس میکنم و مدیون رمانتیسمی هستم که در سراسر زندگی هم مایۀ بلاهت من بوده و هم مایۀ هدایتم.
شاید باید غصه بخورم که واکنشهای نوجوانانهام تغییری نکردهاند. یا شاید این بدان معنا باشد که هنوز در هیجانات زندگی از همان ظرفیتِ امید و ایمان برخوردارم. اخیراً فکر میکنم بیش از هر زمان دیگری نیاز داریم که این حقیقت را باور کنیم. به همین خاطر است که میخوانیم، مانند قایقهایی که در سطر پایانی و بسیار زیبای گتسبی بزرگ، خلاف جریان حرکت میکنند. دوباره خواندن امکان میدهد «بیوقفه در گذشته متولد شویم،» دوباره و دوباره و دوباره، و کتابهای مورد علاقهمان مسیریاب ما در سفر به گذشتهها و آیندهها و جهانهای پنهان ترسها و آرزوها باشند.
پینوشتها:
• این مطلب را ناتالی جنر نوشته است و در تاریخ ۱۸ می ۲۰۲۰ با عنوان «Doesn't Everyone Reread Their Favorite Books All the Time?» در وبسایت لیتراری هاب منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ با عنوان «چرا کتابهایی که دوستشان دارم را دوباره و دوباره میخوانم؟» و ترجمهٔ نجمه رمضانی منتشر کرده است. •• ناتالی جنر (Natalie Jenner) نویسندهای اهل بریتانیاست که در کانادا زندگی میکند. او علاوه بر کارهای حقوقی و کتابفروشی، اولین رمانش با نام انجمن جین آستین ( Jane Austen Society ) را سال ۲۰۲۰ منتشر کرده است. [۱] A Child's Christmas in Wales [۲] Emma [۳] The Bell Jar ، رمانی از سیلویا پلات [مترجم]. [۴] Villette، رمانی از شارلوت برونته [مترجم]. [۵] The Great Gatsby ، رمانی از اف.اسکات فیتز جرالد. The Thorn Birds [۶]، رمانی از کالین مک کلاف.
منبع: ترجمان
دیدگاه