دکلمه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد خسرو شکیبایی
زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت ساعت چهار بار نواخت
دکلمه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد خسرو شکیبایی
زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت ساعت چهار بار نواخت امروز روز اول دی ماه است من راز فصلها را میدانم و حرف لحظهها را میفهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک ، خاک پذیرنده اشارتی ست به آرامش زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت در کوچه باد میآمد در کوچه باد میآمد و من به جفت گیری گلها میاندیشم به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون و این زمان خسته ی مسلول و مردی از کنار درختان خیس می گذرد مردی که رشتههای آبی رگهایش مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را تکرار می کنند -سلام - سلام و من به جفت گیری گل ها میاندیشم در آستانه فصلی سرد در محفل عزای آینه ها و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ و این غروب بارور شده از دانش سکوت چگونه می شود به آن کسی که میرود اینسان صبور ، سنگین ، سرگردان . فرمان ایست داد . چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست ، او هیچوقت زنده نبوده است. فروغ فرخزاد
با تمام علاقه م به خسرو شکیبایی عزیز بایدبگم صدای جناب شکیبایی برای این دکلمه این شعر مناسب نیست