حال و هوای رادیو در نبود صدیقه کیانفر

آغاز هفته است و اتاق تمرین رادیو نمایش حال و هوایی حزن‌انگیز دارد، رادیو نمایشی‌ها برای او مراسم یادبود گرفته‌اند؛ چرا که عاشقانه دوستش داشتند نه فقط به عنوان همکار که صدیقه کیانفر برایشان مادری بود تکرار نشدنی.

حال و هوای رادیو در نبود صدیقه کیانفر

حالا در نبود مادر مهربان رادیو نمایش، هر کدام از فرزندان گوشه‌ای از این مراسم یادبود را اداره می‌کنند، آشا محرابی شیرینی را تقسیم می‌کند و می‌گوید: حلوا نیاوردم که بهداشتی‌تر باشه و در جواب می‌شنود: کار خوبی کردی، مامان صدیق هم همیشه شیرینی می‌آورد، آن طرف ایوب آقاخانی مقابل تابلو عکس ایستاده است و متفکرانه می‌گوید: چقدر زنده‌اس این تصویر، انگار اصلا نرفته و بقیه هم تأیید می‌کنند. هنوز هیچ کس در اداره کل هنرهای نمایشی رادیو باور نکرده است که صدیقه کیانفر رفته باشد.

حالا در دست هر کدام از بچه‌ها ظرفی است و تلاش دارند به بهترین شکل از مهمانان پذیرایی کنند چون مامان صدیقه همیشه میزبان خوبی برای فرزندان هنرمندش در رادیو نمایش بوده است.

این طرف بچه‌ها در گرفتن عکس یادگاری با تصویر مادر مهربانشان پیشدستی می‌کنند، گویی این عکس تنها دارایی با ارزشی است که می‌تواند لحظه‌ای از اندوه نبودن او بکاهد اما دقیق‌تر که نگاه کنی، چشم‌های اشک‌آلود گواه این است که هیچ چیز نمی‌تواند این فقدان عظیم را جبران کند.

ناگهان قطعات موسیقی از شوپن و برامس پخش می‌شود، همه سکوت می‌کنند و دلنوشته‌ای با صدای رویا فلاحی فضای اتاق تمرین را پر می‌کند تا بغض‌های فروخورده را در گلوی حاضران فریاد کند.

این دلنوشته شرح حال تمامی ما در اداره کل هنرهای نمایشی رادیو است:

«باغچه ما در فقدان صمیمی‌ترین سایه سارش نشسته، باغچه ما ناب‌ترین و خوشبوترین گلش را گم کرده، ای عزیز رفته، شما پر از مهر بودید، پر از درک عاشقانه شاد کردن ما، حتی با پیامکی به مناسبت تولدمان، تقویم‌های سال نوی شما با شعرهای حافظ و مولانا و فردوسی، چه خوش در کیف‌هایمان جا می‌گرفتند، چه زیبا بود تلاشتان برای آوردن لبخندی به لب ها و گرم شدن دل‌ها به گرمای وجودتان، چه خوش طمع بودن آب نبات قیچی‌های پر از هل و گلاب شما، سوغات حضرت شاه عبدالعظیم، چه مقدس بود متوقف شدن ضبط نمایش وقتی دیالوگی به قلبتان چنگ می زد و اشک از چشمانتان سرازیر می شد، و چه وسیع بود این قلب که عشق و اندوه با هم در آن زندگی می‌کردند، شما منعم بودید با داشتن این صفات، اکنون در آغوش امن خداوندید اما باغچه بی شما بسیار دلتنگ است، تا ابد یاد مهربانتان با ما و الگوی ما باد. روح بلندتان غرق نور»

سکوتی عظیم در اتاق حکمفرما می‌شود اما مجید حمزه می‌کوشد با یادآوری خاطره‌ای دلنشین از اندوه دوستان بکاهد. حالا بچه‌ها از خاطرات خوبشان می‌گویند و از هم احوال می‌پرسند و اما روی میز اتاق تمرین متن نمایشنامه‌ای جدید دیده می‌شود که قرار است لحظاتی بعد از مراسم یادبود، دورخوانی شود؛ آری، زندگی با تمام فقدان اندوه بارش در اداره کل هنرهای نمایشی رادیو ادامه دارد اما فرزندان قدرشناس رادیو نمایش هرگز یاد و خاطره صدیقه کیانفر، مادر مهربانشان را از یاد نخواهند برد.

منبع: ایسنا

کد مطلب: ۱۴۹۴۴۴
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت