گفتوگو با افشین سنگچاپ، بازیگر سریال «طعم طمع» که این روزها روی آنتن شبکه یک است
به تلویزیون ایمان دارم|هنرمندمان را با شلوار پاره در سطل زباله دوست داریم؟!| واکنش مردم پس از ۲۷ قسمت، به سریال شبکه یک ...
مجموعه طنز «طعم طمع» هر روز از شبکه یک سیما پخش میشود. این مجموعه که تا کنون ۲۷ قسمتش پخش شده مجموعهای حدوداً ۳۰ قسمتی است. در این مجموعه افشین سنگچاپ بازیگر و بازیگردان است. با او درباره این سریال و بازیاش در تلویزیون و اهمیت طنز در تلویزیون صحبت کردهایم.
افشین سنگ چاپ از تئار تا تلویزیون و از سینما تا شبکه نمایش خانگی بازیگر قابل اعتنایی است. کافی است به خاطر بیاوریم: در فیلم «بوتیک» یکی از آدمهای زیر دست آقا شاپوری بود، در تئاتر «فولاد هرگز زنگ نمیزند» نقش جانبازی که موج انفجار او را گرفته بود و در «متهم گریخت» و در شبکه نماش خانگی «آفتاب پرست» و... حافظه خاطره بدی از بازیهای افشیم سنگ چاپ ندارد. از او به تازگی سریال «طعم طمع» به کارگردانی امیرحسین عنایتی روی آنتن شبکه یک سیماست، میگوید: «به تلویزیون ایمان دارم، چون ارزانترین و سادهترین وسیله ارتباط است.». افشین سنگچاپ، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون از معدود بازیگرانی است که در پیشنهادی همزمان بین شبکه نمایش خانگی و تلویزیون مکث نمیکند و بازی در تلویزیون را میپذیرد.گفتوگوی ما را با این بازیگر بخوانید:
چه شد که بازی در «طعم طمع» را پذیرفتید؟
آقای عنایتی یکی از دوستان قدیمیام بوده و هست که طی ۸ تا ۱۰ سال اخیر چند کار مشترک را با هم انجام دادهایم. ایشان همواره به من لطف داشتهاند. یک روز سریالی به او پیشنهاد میشود که همین «طعم طمع» است. از ابتدا قرار شد چند هنرپیشه حرفهای در کنار بچههای اصفهان بازی کنند. کار تصویبیه مرکز استان بود.
مربوط به استان اصفهان؟
بله. ما واحدی داریم به نام مرکز استانها که همه طرحها به آنجا میرود و از همه مراکز استان از آنجا میآید. اگر متن طرح قابل توجه و قابل ساختی باشد، آن را میپذیرند و بررسی میکنند که متعلق به کدام استان است. با دستاندرکاران آن طرح صحبت میکنند و وارد مذاکره میشوند که چه میخواهند. ما هم میگوییم چون کار مربوط به بافت آن منطقه است، لهجه و آداب و رسوم آن اقلیم باید حفظ شود و قدری طنز چاشنی کار میکنیم تا فضای زندگی آن منطقه، آدمها و معضلاتش را نشان دهیم. این گونه کارها البته شمول هم هست. یعنی سلسلهای از مسائل عنوان میشود که همه بینندگان ایرانی با آن ارتباط برقرار میکنند.
اما قرار بود که به شکل اختصاصی در این سریال درباره خشکسالی و دلالی سخن به میان بیاید. در مجموع قرار بود طمع آدمها به تصویرکشیده شود. اینها تمهای اصلی سریال بود که خدمتتان عرض کردم.
مجموعه قرار بود از ابتدا چند قسمتی باشد؟
از ابتدا قرار بود ۲۶ قسمتی باشد اما وقتی که وارد کار میشویم و فیلمبرداریها زیاد میشود، به عینه میبینیم که در تدوین، کار ۲۶ قسمت خروجی نمیدهد و ناچار میشویم که سه قسمت دیگر اضافه کنیم که این مهم هم همواره برای فیلمساز و عوامل خوب است. دو سه قسمت اضافه شدن به ماحصل کار، معمولاً طبیعی است. روال کار چنین است که کمتر نمیشود اما بیشتر میشود. به همین دلیل حدوداً ۳۰ قسمت خروجی خواهیم داشت. اما آنچه در «طعم طمع» اتفاق افتاد این بود که من بازیگردان بودم.
وضع پرداختیها به چه شکل است؟ از دستمزدهای تلویزیون راضی هستید؟
آنچه مثل همیشه اتفاق افتاد این بود که پول کم بود و کارگردان و مغز هنری کار در مضیغه قرار داشت و نمیتوانست آنچه را میخواهد اجرا کند. منابع مالی به هر حال محدود بود.
چرا؟ دلیل اصلی محدودیتهای مالی چه بود؟
به هر حال در شرایط خوبی قرار نداریم. تحریمیم و آقای عنایتی تصمیم گرفت که با این شرایط کنار بیاید. یعنی با کسانی کار را پیش ببرد که میتوانند با او در این شرایط کنار بیایند. من هم یکی از آن اشخاص بودم. ایشان دوستم بود و نیاز داشت که همراهیاش کنم.
چقدر دلبسته اصفهان هستید که لوکیشن در آنجا قرار داشت؟
عاشق اصفهانم. البته همه جای ایران را دوست دارم اما اصفهان را به شکل خاص دوست میدارم. چون قرار بود حدود ۶ ماه آنجا باشیم برایم خوشایند بود. اما آنچه در چشم میزند، بازی بازیگران در کنار حرفهایهاست. بازیگر حرفهای وظیفهاش بازیگردانی است اما فراموش نکنیم که بازیگردانی بازیگرانی که کار را بلدند. حال برخی توضیحات و اتفاقات لازم است نه اینکه کسی که به اصطلاح صفر کیلومتر است و نه در کلاسی شرکت کرده و نه در عرصه بازیگری مراحلی را پشت سر گذاشته، صرفاً به دلیل مشکلات مالیاش وارد این عرصه شود.
واکنش اطرافیان چه بود؟
برخیها به من گفتند که کار ضعیف شده اما من گفتم که این واقعیتی است که با آن روبهروییم. باید تکلیفمان با یکدیگر در چنین عرصهای و در چنین شرایطی روشن باشد. از سوی دیگر کار دولتی است و از سویی هم در موارد مشابه میگویند سرمایهتان را خودتان جور کنید. از دیگر سو به سرمایهگذار سخت میگیرند. ما هم پا در هوا میمانیم که چه کار کنیم؟ فیلم نسازیم؟ اگر فیلم و سریال ساخته نشود که همین میشود. بسیاری از چهرهها در غیبت به سر میبرند و چیزی نمیسازند، به ویژه برای تلویزیون که برخیها نحوه مدیریت آن را هم نمیپسندند.
نظر مردم درباره طنز فیلمنامه چه بود؟
ابتدای امر فیلمنامه طنز قابل توجهی با معیارها و استاندارهای متعارف و معمولش نداشت. گویی میخواهد به شکلی ظریف، گوشه و کنایههایی را که قدری طنز نهفته دارد منتقل کند که آن هم وظیفه امثال من بود که آن را منعکس کنیم یا با تواناییها و خلاقیتهای بازیگری و کارگردانی آنها را بروز دهیم. مجموع این عوامل روی ریتم کار و کاراکتر سازی تأثیر داشت. اما پایه و بیس کار به قصد طنز نبود اما ما با تلاش کارگردان، مجموعه «طعم طمع» را کلید زدیم و حاصل این شد که در جعبه جادویی میبینید. تنها نکتهای که میتوانم توضیح دهم این است که اصولاً در شرایط فعلی کار سخت است و هنرمندان ناچارند که به دلیل نداشتن بودجه افرادی را وارد پروژه کنند که اگر کار را پیش نمیبرند، معدل کار ضعیف میشود.
بازی شما را از سریال «متهم گریخت» به یاد دارم. تا به امروز در نقشهای مختلف بازی کردهاید. علاوه بر این در تئاتر هم نقش جدی بازی میکنید. کار طنز در وهله نخست باید چه ویژگیهایی داشته باشد که مخاطب را جذب کند؟ این روزها چه چیز در اعماق وجودتان باعث میشود که کار طنز را همچنان ادامه دهید. چرا که از معدود کسانی هستید که همچنان در تلویزیون بازی میکنید.
طنز با کمدی متفاوت است. کمدی میتواند کارش صرفاً خنداندن باشد. البته نمیخواهم این دو را در مقام مقایسه قرار دهم اما طنز در یک کلام برگرفته از اجتماع پیرامون است که در آن زندگی میکنید با یک نگاه طنازانه که گاهی خندهای هم به لب مخاطب مینشاند. کاریکاتور جزوی از آن است. فکاهی و جوک جزوی از آن است و در بحث نمایشی هم موضوعی بدعت شد به نام فیلمنامههای طنز که در کل، مشکلات اجتماع، هنجارها و ناهنجاریها و در مجموعه مسائل و مصائب اجتماعی از نگاه یک هنرمند طناز، که با افکارش همه اینها در ذهنش به لحظات ملیح تبدیل میکند، به تصویر کشیده میشود.
کار طنزپراز واقعی این است که محتوای یک کار طنز را دستکاری نمیکند چون محتوایش به اندازه کافی تلخ است اما برای اینکه آن تلخی را به آن شکل سیاه و گزندهاش ارائه ندهد، فرمهای شادیگونه و لبخندآور در آن وارد میکنند و از آدمهایی که کارشان طنز است، استفاده میشود. ابزارش در واقع آدمهای طناز و بانمک است. به همین دلیل است که شما میبینید بسیاری از بازیگران طنز نمیتوانند جدی بازی کنند و بسیاری از بازیگران جدی نمیتوانند طنز اجرا کنند چون در وجودشان باید آن طنازی و کاریکاتوری نگاه کردن به جامعهشان وجود داشته باشد. این عناصر طنز است؛ حال چه روی کاغذ باشد چه در اجرای نمایش. یعنی در کلام مسائل تلخ اجتماعی در قالب خنده، شوخی، متلک و کنایه و جوک تبدیل به تصویر میشود. نمونه بسیاری هم دارم که در میان سریالها یک جوک را تبدیل به نمایش کردهاند و اتفاقاً کار هم درخشان از آب در آمده اما محتوای حقیقیاش همچنان تلخ و گزنده و طعنهآمیز است.
اما اگر قرار باشد از خودم بگویم، وقتی پا به این عرصه گذاشتم در تعاریف بازیگری و تعاریف زندگی حرفهای مشکل داریم. هم خودم جوانی کردهام و هم زندگی جوانان امروز را دیده و میبینم. با این وصف نمیتوانم فرمولی پیش بکشم و بگویم چون پا در این چارچوب گذاشتی هنرمندی. اما هنر واقعی چون خلق دارد کار را دشوارتر میکند و آدمهای خاصی را میطلبد. نمیخواهم برخی حرفها را زد که گوهر هنر و هنرمند بودن ارثی است، ژنتیک است یا غیره.
به هر حال قریحه لازمه کار در گام نخست است. در گامهای بعدی هم باید آن قریحه را پرورش داد.
حال آن قریحه چیست و از کجا به وجود میآید بستگی به لحظه به لحظه زندگی انسان دارد. اینکه فرد کجا بزرگ میشود و پدر و مادرش چه کسیاند. مختصات خانوادهای که آن بچه را بزرگ میکنند، چیست. مختصات محل و شهری که در آن زندگی میکند، به او نوعی فلسفه در زندگی میدهدو همین مسائل خرد و کلان، او را میسازد. مجموعه این عوامل برای یک هنرپیشه باعث میشود که او با طنز همه چیز را نشان دهد یا با کُندی یا تیزی و زبلی. اینها همه به نوعی تعریفی از قریحه در زندگی را به وجود میآورد و حتی بازیگری و هنری زیستن را معنا میکند. اینکه من چه کسی هستم و کجای جهان ایستادهام و انرژیام را چگونه و کجا میتوانم خالی کنم، بخش دیگری از موضوع را شامل میشود. به طور مثال یکی خودش را پزشک میبیند و میخواهد انرژیاش را صرف طبابت کند. یکی میخواهد مهندس یا خلبان شود... حرفههایی که در قدیم مُد و آمال آدمها بود.
اما امروز حرفههای جدید و نگاههای جدید به میان آمده. تکنولوژی جدید و آدمهای جدید وارد عرصه شدهاند. همه اینها برای به وجود آوردن یک انسان هنرمند، تأثیرگذار است. آنچه در من تأثیر داشت این بود که از روزی که تصمیم گرفتم به آموزشگاه هنری بروم و بازی در تئاتر و تلویزیون و سینما را بیاموزم و این موضوع مربوط به سال ۱۳۶۲ میشود، پدر و مادرم از من حمایت کردند. یعنی حدود ۴۰ سال پیش. اما از این ۴۰ سال حدود ۱۰ سالش تحصیل است چون به گمانم علم کار را باید آموخت. قدیم بیشتر کار بر محور احساس سوار بود. دنیای هنری ثابت کرد که این مهم یک علم فزاینده و نامحدود است. شاید پزشکی و مهندسی به جایی ختم شود اما این حرفه به جایی ختم نمیشود و همچنان ادامه دارد. به همین دلیل برای دریافت مجموعهاش عمر آدمی کفاف نمیدهد و اگر علاقه و عشق داشته باشید، تا ابد انتهای را نمیبینید. به شخصه دنیایم را در این سپهر پیدا کردهام و نمیتوانم آن را کنار بگذارم.
این گونه تربیت شدهام و چنین سخن میگویم و با همان شیوه زندگی میکنم. حرفه دیگری را در ذهنم متصور نیستم. اگر از من میپرسید، رُک و پوست کنده باید بگویم که عمر من هیچ، ۱۰۰ عمر دیگر هم به آدمی عطا کنند، همچنان حرفه هنر، جذاب و شگفتانگیز است و همچنین بیپایان. به همین دلیل من حرفه دیگری را نمیتوانم متصور شوم، چرا که عاشق این حرفهام و خواستهها و نیازهایم را در آن یافتهام و برآورده شدن همه آنها را در آن جستوجو کردهام. شاید درصد قابل توجهی از مردم هم عشق و آرزویشان را در حرفهشان پیدا نکنند. کارمندی ۳۰ سال کار میکند و ناراضی است و مثلاً میگوید من دوست داشتم فوتبالیست شوم. این هم در نقطه مقابل دنیایی است که آدمها تلاش نمیکنند به آن نمیرسند. من به شخصه تلاشی کردم و تلاشم هدفمند بوده. خانوادهام مرا حمایت کردند چون خانوادهای تحصیلکرده داشتم. زمانی که وارد این حرفه شدم همه پدر و مادرها یک جورهایی این حرفه را کفر میدانستند اما پدر و مادرم مرا حمایت کردند و یاری رساندند. درس این عرصه را خواندم. یک دو سه چهار را طی کردم و الآن هم معلوم نیست که در چه پایه و مایهای قرار دارم. اما میدانم که این مراحل را طی کردهام.
به سال ۱۳۶۲ اشاره کردید. قبلاً به خودم گفته بودید که روزی در تئاتر شهر آرزو داشتید با ایرج طهماست کار کنید و این آرزو هم محقق شد. به قریحه اشاره کردید که شاید تأثیر محیط و نحوه رشد آدمهاست که بذر قریحه را در وجودشان میکارد. فروغ فرخزاد در جایی میگوید که این پتانسیل فراوان انرژی و احساسات در دوران نوجوانی و جوانی بسیار بیشتر است اما اگر به اصطلاح کانالیزه نشود، هرز میرود و در میانسالی چیزی از آن باقی نمیماند.
من در حد خودم سعی کردم که آن را کانالیزه کنم.
سالها در این عرصه کار کردید. به کار طنز و کار جدی اشاره کردید. کارهای جدی شما را در تئاتر دیدهام. تراز اولهای طنز ایرانی و خارجی از نظر شما چه کسانی هستند؟
اصولاً گویی این روزها اگر نام کسی را ببری مسئولیت همه چیزش پای تو نوشته میشود. اما از میان خارجیها ملکه ذهنی همه ما طنزپردازها و کمدینها چارلی چاپلین است. او بود که با فیلمهای صامتی که ازش دیدیم ترغیب شدیم و تلنگری به ما زد تا دریابیم که چنین نگاه و دنیایی هم وجود دارد. در چنین دنیایی آن کسی که زبالهجمعکن بود و در لندن فقیری بیسر و پا بود، توانست ذره ذره خودش را جمع کند. خود چاپلین منظورم است که به قول شما فهمید و توانست که چگونه و چطور انرژیاش را کانالیزه کند و به آرزوهایش برسد. یک جورهایی نه اینکه الگوی ثابت اما به لحاظ فنی ما همواره نیمنگاه به او داشته و داریم. در زمانی که سرباز بودیم در یک واحد در سپاه تهران خدمت میکردیم و ترغیب شدیم که یک تئاتر دلقکی بسازیم که اتفاقاً خیلی هم از آن استقبال کردند. سال ۱۳۶۷ به اجرا رفتیم. به قدری تماشاگر داشتیم که یک ماه اجرا گرفتیم و در آن زمان یک ماه اجرا گرفتن در تئاتر شهر بسیار دشوار بود. کاری کودک و برگرفته از کارهای چاپلین و فیلمهایی که از او دیده بودیم، الگوی ذهنی ما شد. مهم فیلم دیدن صرف نیست بلکه مهم اثری است که روی تو میگذارد و شما را به ادامه راه ترغیب میکند.
به قول داستاننویسان خارجی، میگویند، ما همگی از زیر شنل گوگول در آمدهایم.
دقیقاً. اما از سوی دیگر ما از ادبیات و اقلیم ایران هم سردرآوردیم. اینها با هم ممزوج شد.
در کار طنز با چه محدودیتهایی روبهرویید؟
موضوعی واضح است که طنزنویس و طنزپرداز همگی درگیر معضلات اجتماعیاند. یعنی میخواهند تمیز و شیرین و راحتالحلقوم موضوعی را بگویند. در غیر این صورت اصلاً چنین سبکی پا نمیگرفت. محدودیت طنز آنجاست که شما روی مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دست میگذارید که به مذاق خیلیها خوش نمیآید و همواره با این قشر و این آثار درگیرند. عدهای همواره با هنرمندان سر ستیز دارند. به همین دلیل هنرمند واقعی در فشار است و مورد بازرسی و نقد قرار میگیرد. این هم در همه جای دنیا مرسوم است و فقط مختص ایران نیست. وقتی دست روی مسائل اجتماعی بگذارید میبینید که آن هنرپیشه امریکایی هم به شیوهای دیگر زیر ذرهبین است. در فیلمهای امریکایی رئیس جمهور، وزرا و سناتورها را به چالش میکشند و با این کار خودشان هم با چالش مواجه میشوند.
وقتی سناریور را میخوانید، اگر بخواهید تغییری در آن بدهید چگونه پیشنهادتان را عنوان میکنید؟ تا به حال شده پیشنهادی بدهید که پذیرفته نشود؟
فیلمسازی یک کار گروهی است. حتی نویسنده پس از آنکه کار را نوشت، پیش روی گروه تولید قرار میدهد و هر کسی برای خودش نظر دارد. آدم کاردان و عاقبتاندیش اصولاً سعی میکند همه پیشنهادها را بگیرد و در کار خودش لحاظ کند. اما در حال حاضر گویی اغلب فرهنگ کار گروهی را فراموش کردهایم و به «من» خودمان بسیار رجوع میکنیم. اما در مجموع فیلسمازی کاری گروهی است. در جاهایی شما سعی میکنید چیزی را اشتباه بگویید تا ببینید نظر دیگران چیست. بنابراین ما خیلی در پروژهها بحث و گفتوگو میکنیم. خیلی با هم به جدال میرسیم. صداها بلند میشود اما در نهایت به نفع کار است. در بسیاری موارد هم پیشنهادهایی دادهام که قابل پذیرش نبوده و خیلی پیشنهادهای درست بوده که طرف گوش نکرده. از سویی خودم هم بارها به پیشنهادها گوش نکردهام و خودخواهیهایی کردهام. این مهم جزو تار و پود زندگی بازیگر است. نقد و پیشنهاد و انتقاد...
به همین دلیل بسیار اتفاق افتاده و بسیار هم طبیعی است. به همین دلایل و برای اینکه باید جنبه و تحمل نه شنیدن و تحمل حتی تشویق شدن را داشته باشی تا یک زندگی هنری را درک کنی. گفتم تحمل تشویق شدن که اصولاً گاه شاید یک هنرمند را ببینید و بگویید چقدر قیافه میگیرد و از خود راضی است و ضد مردمی است. این در واقع همان تشویقی است که جنبهاش در وجود آن فرد نبوده. هنرمند بوده و تشویق شده و بهبه و چهچه شنیده اما جنبه تشویق شدن را نداشته. برعکسش هم هنرمندانی داشته و داریم که خودشان را آماده فضاهای جدید کردهاند و آموختهاند که هر چه پربارتر افتادهتر باشند. شهرت و پول چیزهایی است که والاترین انسانها را از لحاظ سمت سیاسی، اخلاقی، علمی و هنری تغییر میدهد. حرفه ما یکی از حرفههای سخت است که ظاهرش خیلی راحت است اما وقتی واردش میشوید، میبینید دنیایی از روانشناسی باید بدانید تا حاشیهساز نشوی و خودت را نابود نکنی. در همه دنیا هم چنین است.
به مردمداری اشاره کردید که به خودی خود واژه و اصطلاح بزرگی است و نیاز به خرد شدن دارد. اینکه مردمداری فقط به لبخند زدن و مهربان بودن با مردم است یا همسو با مردم در جریانهای اجتماعی و فرهنگی حرکت کردن. واژه ثقیلی که در اقلیمهای مختلف و کشورهای مختلف، تعابیر مختلف دارد... از آن عبور میکنیم. اما آنچه میخواهم الآن بپرسم این است که زندگی بازیگران از بیرون برای مردم لاکچری به نظر میرسد. آیا واقعاً چنین است؟ میخواهم بدانم که شما هم مانند هر شهروند دیگری مشکلات عدیده مالی ندارید؟ آیا دستمزدهای رسانهای مانند تلویزیون، برای بازیگران زندگی لاکچری میسازد؟ این عدالت دستمزدها در نقش اول و دوم و نقشهای مکمل رعایت میشوند؟
هنر سینما و تلویزیون یک هنر وارداتی است. تئاتر نه، چون از هزاران سال پیش، ایرانیان هنر نمایش داشتهاند اما سینما و تلویزیون وارداتی است و فرهنگ خودش را هم با خودش آورده. به دنیا نگاه، کنید، اختراع سینما و تلویزیون متعلق به امریکاست. آنها هر رفتاری کردند به همه جهان صادر شد. گفتند نقش یک ما در جایگاه ویژه اجتماع قرار دارد. باید بهترین پول را بگیرد، آرامش و بهترین زندگی را داشته باشد. خودشان این را تعریف کردند و جهان آن را پذیرفت. ما نمیتوانیم بگوییم چرا زندگی یک هنرمند لاکچری است. چون همه دنیا این مهم را پذیرفتهاند. در کل دنیا این مهم مصداق دارد. در همین سوریهای که جنگ بود؛ وقتی جنگ شد هنرمندان درجه یک خودش را سوار هواپیما کرد و در آلمان و کشورهای اروپایی تقسیم کرد و گفت که شما نه کارتان جنگ است و نه سیاست. در آرامش و رفاه زندگی کنید. سوریه با ورزشکارانش هم همین کار را کرد. یعنی کسانی که خلاقاند و هنرمند واقعیاند و تولید فکر، اخلاق و فرهنگ میکنند بحثشان جداست. سوریه هم پذیرفت که نخبگان و روشنفکرانش طبقه خاص و الیت جامعهاشاند و باید از آنها مراقبت کرد. این را دنیا پذیرفته.
تعبیر دینیاش هم در سوریه مصداق داشت: مداد العلما افضل من دم الشهدا؛ قلم علما از خون شهیدان بالاتر است.
ما اما مقاوت میکنیم. ما دوست داریم هنرمندمان در سطل زباله دنبال غذا بگردد و افسوس بخوریم و بگوییم چرا هنرمندانمان بدبختند. مثالی میزنم تا برای شما روشن شود. من با یک خودرو ارزان قیمت وارد پمپ بنزین شدم. همه گفتند نه، شما هنرپیشه نیستید. آنها البته شناختند و با من عکس انداختند اما مرا باور نمیکردند. گفتند چون چنین ماشین ارزانی زیر پایت است. خود مردم گفتند شما باید ماشین مدل بالا سوار شوی.
البته ما موقعی چهره میشویم که مردم ما را بپذیرند. در روز هزاران استعداد از این در وارد میشود و از آن دروازه خارج میشود.
واکنش مردم به بازی شما در «طعم طمع» چیست؟ به دلالی و خشکسالی اشاره کردید. مردم درباره این سریال چه میگویند؟
یک چیزی میگویم تا پاسخ شما روشن شود. دهه ۸۰ دو سکانس در هر سریال و فیلمی بازی میکردیم، صبح که از خانه بیرون میزدیم، مردم نسبت به ما واکنش نشان میدادند. امروز در حالی که ۲۷ قسمت از سریال «طعم طمع» پخش شده یکی در خیابان هنوز به من نگفته که دیشب «طعم طمع» را در تلویزیون دیدهام. من هم آدمی هستم که نسبت به دیگر هنرمندان بیشتر در خیابانهای تهران حضور دارم. آدمی نیستم که مانند خیلیها خودم را قایم کنم. عینک دودی بزنم و بروم در یک جای لاکچری بنشینم و پز بدهم. بین مردم میچرخم.
با این وصف اگر با همین دستمزد در شبکه نمایش خانگی پیشنهاد سریال به شما داده شود، کار در شبکه نمایش خانگی را میپذیرید؟
من جزو آن دسته از آدمها هستم که به تلویزیون ایمان دارم. هر کسی هم که بگوید تلویزیون منفی است من قبول ندارم. شاید نظام مدیریتیاش تغییر کند اما من همچنان به نفس تلویزیون معتقد و وفادارم.
چرا؟
چون ارزانترین و رایجترین وسیله ارتباطی در ایران، تلویزیون است. در کشورمان یک پیرمرد، پیرزن، جوان و خردسال از صبح که بیدار میشود، تلویزیون را روشن میکند تا موقعی که میخواهد استراحت کند. به همین دلیل چون برای خیلیها قابل دسترس است و تقریباً مجانی و رایگان تمام میشود، طبیعی است که آن را بیشتر ببینند. شاید خواص به وسایل دیگری دسترسی داشته باشند اما عامه مردم به تلویزیون مراجعه میکنند. ما هم برای عوام کار، تولید فکر و تلاش میکنیم. عوام، مردم سرزمیناند که من هنرمند و نه افشین سنگچاپ تذکر میدهد که مراقب باشید، اعتیاد پیشرفت کرده است. دلایل دزدی اینهاست. فقر، فساد و فحشا عواقبی دارد که تقریبا میتوان آنها را متصور شد. چون عوام ما را خاص میدانند و ما مانند آموزگار به آنها یاد میدهیم، تلویزیون همچنان یک امکان ارزان قیمت است. با یک فیلم و سریال یا حتی تئاتر و نمایش عروسکی در تلویزیون، مردم در تسلسل این روابط در مییابند که باید فلان رفتار را انجام دهند و از قِبَلش به این قشر احترام بگذارند چون خودشان و بچههایشان را آگاه میکنند و از خلافها و ناهنجاریهای اجتماعی پرهیز میدهند. اما باز از طریق اهالی رسانه خودمان توی سر خودمان میزنیم و دوست داریم هنرمندمان را با شلوار پاره و شکم لاغر، در حالی که دندهاش بیرون زده ببینیم و بگوییم این هنرمند واقعی ماست!
نه؛ به دنیا رجوع کنید، معنی سخن مرا درمییابید. همه کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه چنین نیستند.
دیدگاه