خاطراتی که این «کارتونها»برای ما ساخت، هیچ کس نساخت
ظهرهای جمعه همه عشقش برای ما موسیقی تیتراژ فوتبالیستها بود.
مدت کوتاهی است که پسرها به فوتبال علاقهمند شدهاند. کارتون فوتبالیستها را برایشان پلی میکنم و آنها هم با سوباسا و کاکرو عشق میکنند. پسر کوچکتر توپ را زیر بغلش میزند، در خانه راه میرود و بلند اعلام میکند: «توپ، دوست منه.» همان جملهای که پسرهای خانه، 30 سال پیش، وقتی فوتبالیستهای ژاپنی ما را پای تلویزیون میخکوب میکردند، میگفتند.
کمی پیشتر از این، از وقتی مدرسه شروع شده، در این 20 روز، فوتبال برای پسر بزرگم معنای دیگری پیدا کرده. روزهایی که ورزش دارند، فقط فوتبال بازی میکنند، در زنگهای تفریح در حیاط، فوتبال بازی میکنند، با بچهها و مربی ورزش بر سر اینکه نوک حمله باشند یا دفاع یا گلر بحث میکنند. خلاصه مدت کوتاهی است پای فوتبال به شکل جدی به خانه ما باز شده است. آخر هفته گذشته برای خرید چندمین دست لباس ورزشی راهی منیریه شدیم؛ اینبار لباس بارسلونا با اسم و شماره مورد علاقهشان بر پشت لباس. پسرها هیجانزده بودند، انگار که قرار است در بارسا بازی کنند. لباسها را که تحویل گرفتیم، اصرار کردند که باید برایمان پوستر رونالدو و مسی بخرید. در نهایت با چهار پوستر راهی خانه شدیم. به پسرها گفتم دیوار اتاقتان جا ندارد برای پوسترها، پسر بزرگتر خیلی زود راهحل را پیدا کرد و گفت: «ریسه عکسها را بردار، اصلا این عکسهای بچگیمان را میخواهیم چه کار؟ تابلوهای نقاشی مهدکودک را هم بردار، پوسترها را بچسبان.» همین هم شد. حالا اتاقشان مزین به عکسهای رونالدو و مسی و یک پوستر استقلال شده است.
علاوه بر این ما به شکل جدی هر شب در خانه فوتبال بازی میکنیم. من و یکی از پسرها یک تیمیم، آن یکی در تیم مقابل. همه تلاشم را میکنم که کمترین سروصدا را داشته باشد و از توپ سبک آپارتمانی استفاده کنیم. اما پسر کوچک، از وقتی سوباسا میبیند، طوری از روی مبل در هوا میپرد تا برگردان بزند که هر آن احساس میکنم یکی از پاهایش میشکند. دیشب قبل از خواب، ده، دوازده شوتی به ما زد که به جرات میتوانم بگویم پاهایش از سرش بالاتر رفت. یاد بچگیهای خودم و برادرهایم میافتم. سوباسا کاری با ما کرده بود که میخواستیم مثل او یک هفته در آسمان بمانیم تا بتوانیم توپ را گل کنیم.
در خانه راه میروم و صدای ایشی زاکی و واکی بایاشی را میشنوم و پرت میشوم به سالهای کودکی خودم. چهارتایی ردیف دراز میکشیدیم جلوی تلویزیون، جیکمان درنمیآمد، ظهرهای جمعه همه عشقش برای ما موسیقی تیتراژ فوتبالیستها بود. خاطراتی که ژاپنیها با ساختن این کارتونها و انیمیشنها برای ما ساختند، هیچ کس نساخت.
دیدگاه