معرفی کتاب داستان لیلی
لیلی، سالها در ذهن من زندگی کرده، شاید هم از بدو تولد همزاد من بوده است جزئی از من، جزئی جدا نشدنی.
![معرفی کتاب داستان لیلی](https://static2.sornakhabar.com/thumbnail/E774jsLVQrXo/mz8R84vQP5eGuXnb0MUNE36YFWNEFoirIftG8tqNWlwZXPMx6JNVFQn9U0u_ZNZ-oXCmPwt_CUDlYt0M5Oe1pITjonTECvOr/IMG_20250212_083630_795.jpg)
و بالاخره، شبی از شب های زمستان ۱۳۹۶، آرام آرام با پاهای برهنه لاغرش از پنجره خیالم بیرون خزید و ذره ذره خودش را آشکار کرد، خود مستقلش را، داستانش را.
حالا ما چند سالیست که همدیگر را می شناسیم . گاهی با هم می نشینیم پشت پنجره و کلاغ ها یی را تماشا می کنیم که روی شاخه های سرمازده درختان باغچه ناله می کنند، چای می نوشیم، حرف می زنیم، کتاب می خوانیم و سر خوشانه می خندیم.
خواندن و شنیدن بخش هایی از داستان لیلی در مراسم رونمایی، برایم حس غریبی داشت، کلماتی که دانه دانه متولد شده، کنار هم نشسته و شده بودند "داستان لیلی"، حالا داشتند مرا در آینه نگاه می کردند.
به قول گابریل گارسیا مارکز، "مشکلترین کار، نوشتن پاراگراف اول است"
و بعد از آن به یک باره کلمات سرریز می شوند مثل قطعات پازل کنار هم چیده می شوند و داستان ها را ذره ذره شکل می دهند.
حالا اما شخصیت های داستان هایم داشتند مرا می پاییدند، خالقشان را و آیا سال ها بعد، همین ها قرار نبود داستان هایی درباره من بین خودشان پچ پچ کنند لیلی، نینا، آنا، آبدارچی، بابامیرزا، مرد اتاق آخر، بازجو و...؟
آن روز سرد زمستانی، حس عجیبی داشتم میان کتاب ها، حس مادری که بند نافش را برید تا فرزندانش را نجات دهد.
بار مسئولیتی عظیم بر شانه هایم سنگینی می کرد، پاراگراف اول نوشته شده بود و حالا فصل جدیدی در داستان نویسی برایم آغاز می شد...
برش های کوتاهی از کتاب
"عاشقی، خصوصیترین چیز دنیاست نمیتوانی با کسی شریک بشوی. خود و فقط خودت باید به تنهایی تجربهاش کنی."
"دو مرد حالا دارند برای بلند کردن کاناپه، با چهارچوب در کلنجار میروند. هنوز هم دلشان نمیخواهد آن را زمین بگذارند. باید بهشان بگویم که این طوری رد نمیشود. بهتر است با اره تکهتکهاش کنند. بعضی چیزها را نمیشود درسته از زندگی بیرون انداخت!"
"بابا میرزا درست گفته بود. کلمه قانون به هر چیزی بچسبد محوش میکند! نابودش می کند. درست مثل پسرش که مرد قانون شد و دیگر هرگز به خانه بازنگشت."
منبع: ایران کتاب
دیدگاه