آدمهای بد دلنشین و ذهنِ گوش به زنگِ هنرمند
چرا گاهی آدمهای بد را دوست داریم؟ چرا دوستداشتن ِ آدم بدها در روایتهای داستانی بیشتر اتفاق میافتد؟ و چندین چون و چرایِ مهم دیگر، همگی، پرسشهای مهمی دربارهی ضدقهرمانها هستند.
آیا مالک در زخمِ کاری را دوست داریم چون جواد عزتی بازیگری توانا و دوستداشتنی است؟ خب… بله دلایلی از این دست هم میتوانند مؤثر باشند اما مسأله جنبههای ناپیدایِ اساسیتری هم دارد. پاسخ کوتاه را شاید بتوان در زیر چتر ِ مفهوم همدلی پیدا کرد ( همدردی و همذاتپنداری -با کمی تفاوت- در همین دایرهی معنایی جای میگیرند). واقعاً چه اتفاقی میافتد یا باید چه اتفاقی بیفتد که ما با کسی همدلی کنیم؟ چگونه ممکن است با کسی که مرتکب شرارت میشود همدلی کرد؟! در روانشناسی هیجان -در سالهای اخیر- پژوهشهای جالب توجهی در اینباره انجام گرفته که من نمیخواهم به آنها بپردازم، شاید وقتی دیگر؛ در این یادداشت قصد دارم از چشماندازِ ناگفتهتری به همدلی دراماتیک نگاه کنم یعنی از نظرگاه فلسفهی حقوق.
در فلسفهی حقوق وقتی از مسئولیت کیفریِ مجرم بحث میشود به نظر میآید که استدلال اصلی متکی بر اختیار مجرم است؛ به بیان روشنتر، اگر فردی مرتکب خطایی شود هنگامی دارای مسئولیت کیفری است که آزادانه، آگاهانه و عامدانه دست به یک عمل مجرمانه زده باشد. در این استدلال، دو مفهوم یا دو موقعیت از هم تفکیک میشود؛ توجیه و عذر. در هر دو حالت یک عمل خاص، آسیب به بار میآورد اما از آنجا که رفتاری ناگزیر و از روی ناچاری بوده، فرد خطاکار فاقد مسئولیت کیفری است؛ مثلاً اگر شما در برابر خشونت دیگری برای دفاع از خود عملی خشونتآمیز انجام دهید، بهرغم آسیبی که به دیگری میزنید، عمل شما موجه است؛ یعنی اگر دوباره در چنین موقعیتی قرار بگیرید بهناچار همین عمل را تکرار خواهید کرد. اما اگر کسی بهدلیل افسردگی و غمزدگیِ بیمارگونه، مثلاً ناشی از یک سوگ، عمل خطایی انجام دهد رفتار او نادرست قضاوت میشود اما معمولاً مسئول دانسته نخواهد شد و میتوان گفت فرد، معذور است؛ در عذر، باور بر این است که ضعفهای بشری فرد را به انجام عمل نادرست واداشته و فرض بر این است که چنانکه این ضعف غلبه نکند در شرایط مشابه، مجرم یا خطاکار آن رفتار را تکرار نخواهد کرد.
در واقع، به بیان سادهتر، اگر کسی مرتکب خطایی شود و ما او را موجه یا معذور بدانیم به او تا حدی حق دادهایم و همدلی کردهایم؛ چون معتقدیم فرد خطاکار تحت تأثیرِ نوعی اِکراه، اضطرارِ درونی یا بیرونی، مرتکب یک رفتار شده، و یا بهعبارتی، ارادهی او در ارتکابِ امر ناهنجار، ارادهای تحمیلی است. با این تحلیل -بهنظر نگارنده- این همان نکتهای است که باعث همدلی با برخی از ضدقهرمانها یا آدمبدهای داستان میشود؛ بخصوص در داستانهای دراماتیکی که برپایهی روابط انسانی شکل میگیرند بدون خطا هیچ شخصیت و موقعیت دراماتیکی خلق نمیشود. بنابراین فرایند همدلی به همین سادگی، در عین پیچیدگی، است که آدم بدِ داستان مرتکب عملی میشود که خطاست اما از نگاه مخاطب -دست کم- تاحدی موجه یا معذور است و همین درجه از توجیه و عذر میتواند باعث همدلی با ضدقهرمانِ داستان شود و هر قدر مخاطب آدم بد را موجهتر و معذورتر بداند همدلی به دلسوزی نزدیکتر میشود اما -بهنظرم- دلنشینی وقتی اتفاق میافتد که ضدقهرمان نسبت به خود و خطاهایاش صادق است و تماشای این صداقت با خود، در عین خطاکاری و معذوری، حسی از دلنشینی را در مخاطب بیدار میکند؛ یکی از نمونههای دقیق این فرایند همدلی را میتوان در کهنالگویِ داستانیِ انتقام مشاهده کرد چرا که با استدلال موجه یا معذور بودنِ شخصیتهای انتقامگیر است که بسیاری از داستانهای تاریخ همدلانه شدهاند. (تحلیل بر اساس فاصلهی زیباییشناختیِ مخاطب از وقایع تلخ یا ناهنجار داستان، و همدلی برآمده از آن، بخشی از پژوهشهای روانشناختی است که امیدوارم بتوانم در یادداشتی دیگر به آن بپردازم)
اما نکتهی بسیار مهم دیگر اینجاست که ما، در جایگاه مخاطب، در درون گفتمان تاریخی خود به کسی حق انجامدادن یا ندادنِ کاری را میدهیم. بنابراین، استدلال ضدقهرمان که باعث توجیه یا عذر او میشود تنها وقتی همدلیبرانگیز است که آن استدلال در آن گفتمان یا پارادایم پذیرفتنی باشد؛ یعنی اگر آدم بدِ داستان با این دلیل که به او ظلم شده یا جهان ناعادلانه است دست به رفتارهای ناهنجار بزند باید این دلیل در گفتمان مخاطب قابل قبول باشد. قیصر مسعود کیمیایی، که احتمالاً نخستین و بهیادماندنیترین ضدقهرمان سینمای ایران است، وقتی تصمیم میگیرد که خودش عدالت را اجرا کند مخاطب با او همدلی میکند چون باور دارد در نظام حقوقی، یا حتی در نظام هستی در آن گفتمان تاریخی، دادِ مظلوم ستانده نخواهد شد مگر خود دست به کار شود. نمونهی دیگر حاجکاظم در آژانس شیشهای ابراهیم حاتمیکیاست؛ در داستان آژانس با آنکه بهنظر میآمد بیشتر مخاطبان معتقد بودند حاجکاظم در گروگانگیری مردم، مُحق و موجه نیست و باید فریاد اعتراضاش را بر سرِ مسئولان امر بکشد با اینوجود حاجکاظم در موقعیت یک انسان معذور قرار میگیرد، بنابراین حتی مخاطبان مخالف با خود را همدلانه درگیر میکند.
درکِ چنین مفهومی از همدلی نه فقط برای شخصیتپردازی اهمیتی حیاتی دارد که برای سیاستگذاران فرهنگی در ایران نیز روشنگر است اگر گوشی برای شنیدن داشته باشند. بسیار دیدهایم که تلویزیون یا نهادهای فرهنگی با این سودا که الگوهای ارزشیِ خود را ترویج کنند آدمهای خوبی را سفارش میدهند که ظاهراً همهی معیارهای خوبی را دارند اما مخاطبان اگر از آن آدم خوبهای سفارشی بیزار نباشند آنها را به تمسخر میگیرند؛ چرا؟ چون بین گفتمان حقانیتِ رسمی با گفتمان حقانیت مخاطب، فاصله یا شکافی بزرگ وجود دارد. نتیجه آن است که مخاطب به جای همدلی با قهرمان رسمی با ضدقهرمانها همدل میشود چون آنها را موجهتر یا معذورتر میداند.
بگذارید فراتر بروم و بگویم همدلیبرانگیزترین شخصیتِ هر داستان دراماتیکی کسی است که درحالیکه موجه یا معذور است مرتکب خطایی میشود یا در معرض آزمونِ یک خطا قرار میگیرد. (حتی دربارهی شخصیتهای قدیس که باور راسخ به خطاناپذیری آنها وجود دارد، مانند حضرت مسیح، نیز در معرض آزمونی بزرگبودن صادق است هرچند در این موارد از آن جا که این شخصیتها جایگاه فراانسانی و اسطورهای پیدا کردهاند تحلیل دیگری میطلبند)
نگارنده، تخصصی در زمینهی فلسفهی حقوق ندارد و صرفاً کوشیده است از مفاهیم آن برای درک بهتر داستان دراماتیک بهره بگیرد؛ با این حال، بهنظرم میآید مطالعهی برخی از مفاهیم بنیادی و نظریههای حقوقی به دانشجویان، فیلمنامهنویسان و فیلمسازان کمک کند تا از سطحینگری، خاماندیشی و عوامزدگی در طراحی موقعیتهای دراماتیک بپرهیزند؛ چرا که بسیاری از موقعیتهای دراماتیک از تعارض بین حقوق و اخلاق، یا کشمکش بین حقوق فرد و جامعه خلق میشوند؛ به گمانم آگاهی از آنها ذهنِ گوش به زنگ هنرمند را به تقابلهای داستانسازِ عمیقتر حساس میکند.
نویسنده: محمدرضا بیاتی
منبع: سینماسینما
دیدگاه