محمد فیلی:
یلداهای شیراز یادش بخیر/ دوره ای که ما بچه بودیم همه چیز سرجایش بود/ تمام شد آن روزهای خوب...
محمد فیلی می گوید: شب های یلدایی که ما تجربه کردیم و به چشم دیدیم به نظرم اصیلترین شبهای یلدایی است که در ایران از آن یاد میکنند و الان به خاطرهها پیوسته است.
آنهایی که اهل اندیشهاند و به تاریخ ایران علاقمندند جشن شب یلدا و مراسمی که از ایام کهن تا به امروز برای بزرگداشت این شب برگزار میکردند را یکی از مهمترین جشنهای ایرانی میدانند. پیام شب یلدا، « امید» است و این که هر چقدر یک شب طولانی و ظلمانی و سرد باشد اما «نور و روشنایی» در راه است و پایان شب سیه، سپید است. حتی اگر آن شب، شب یلدا و طولانی باشد. امید، مهمترین نیرو محرکه انسان است، انسان هرچقدر هم گرفتار مشکلات باشد اگر ته دلش اندکی امید وجود داشته باشد به آمدن روزهای خوب باور خواهد داشت و همین امید او را وامیدارد به زندگی ادامه دهد و شب یلدا، شبی است برای یادآوری امید. شبی است که بزرگترها برای بچهها و جوانترها قصههایی میگویند که اصل آن امید و امیدواری به فردای بهتر است. ایران باستان پر بوده از جشن. هر ماه یک جشن داشته و هر جشنی فلسفهای برای بهتر زندگی کردن. اما از میان آنهمه جشن، نوروز و شب یلدا ماندهاند و برگزار میشوند. جشن یلدا و شب چله، جشن باروری زمین است و نوروز جشن زایش زمین. هر چقدر زمستان پربارشتر، نوروز و بهار و تابستان پرمحصولتر. با همه اینها شبهای یلدای قدیم انگار پرمفهومتر و پررونقتر بوده. محمد فیلی؛ بازیگر که شبهای یلدای زیادی را در شیراز سپری کرده خاطرات زیبایی از این شب دارد که در ادامه می خوانید.
کرسی، انار میخوش، فال حافظ
شب های یلدایی که ما تجربه کردیم و به چشم دیدیم به نظرم اصیلترین شبهای یلدایی است که در ایران از آن یاد میکنند و الان به خاطرهها پیوسته است. خانهها بزرگ بود و پر از اتاق و برای مهمانیها و دورهمیها اتاق شاه نشین آماده می شد که در خانه مادربزرگ و پدربزرگ بود. کرسی بزرگ را می گذاشتند بالای اتاق و دو سه کرسی کوچکتر هم در اتاق میگذاشتند برای شب یلدا که مهمان ها زیاد بودند.گاهی ۵۰ ، ۶۰ نفر جمع می شدیم خانه بزرگ فامیل. انار می خوش شیراز که بی نظیرترین انار ایران است؛ دانه شده در یک ظرف گل سرخی وسط سینی کرسی گذاشته می شد با گلپر و آجیل های مخصوص شب یلدا. همه چیز به وفور بود و در کنارش عرقیات خاص شیراز از کاسنی و چهل گیاه بگیر تا بیدمشک. این طور نبود که زن ها، مردها و بچه ها جدا از هم بنشینند. همه دور هم بودیم و بزرگ ترها حکایت و قصه تعریف می کردند و برخی آواز می خواندند. فردوسی خوانی داشتیم و حافظ خوانی و فال حافظ هم که بود. همه آنچه الان در فیلم ها می بینید یا بدلی اش را در برخی رستوران ها و هتل ها اجرا می کنند؛ من اصلش را به چشم دیده ام و با آنها زندگی کرده ام. برای نوروز هم مراسم و دورهمی های بی نظیری داشتیم.
آن شبها دیگر تکرار نمیشود
فیلی از قصه گویی شب های یلدا و سنت قصه گویی بزرگ ترها برای بچه ها می گوید: دوره ای که ما بچه بودیم همه چیز سرجایش بود. اولین معلم بچه ها، پدربزرگ و مادربزرگ بودند که کنار فرزندان و نوه های خود زندگی می کردند. آنها برای ما قصه می گفتند تا راه زندگی را به ما بیاموزند. به ما یاد می دادند باید شبیه آدم های خوب قصه باشیم. شخصیت های بد دیو بودند و جادوگر یا حیوانی زشت و شیطان صفت. این داستان ها را چنان برایمان تعریف می کردند که می شد آویزه گوشمان و همه تلاشمان را می کردیم شبیه آدم بد قصه نشویم. آن زمان تلویزیون و اینترنت نبود که به بچه ها چیزی یاد بدهد. هر خانواده ای بنا به سبک زندگی خودش و باورها و اعتقاداتی که داشت، بچه هایش را تربیت می کرد، به نظرم به همین دلیل خانواده ها انسجام داشتند و چند پاره نبودند. بچه ها بدون این که چوب و تنبیهی بالای سرشان باشد به بزرگترها احترام می گذاشتند چون این روش را آموخته بودند و به چشم احترام به بزرگتر را دیده بودند. امکان نداشت جلوی بزرگتر پا دراز کنیم هرچند خسته باشیم. یا دراز بکشیم وقتی بزرگ تر نشسته است. حالا همه چیز به هم ریخته و دیگر نمی توان توقع داشت روزگار و آدم ها مثل سابق باشند. حالا برای بچه ها قصه می گویند که قصه ای گفته باشند وگرنه داستان ها کارکرد آموزشی خود را از دست داده اند.
فیلی با همان حس و حال خوبی که از خاطرات خوب گذشته و بچگی اش تعریف می کند، نسبت به این روزها حال و هوایش تغییر می کند و میان جمله هایش تکرار می کند: تمام شد آن روزهای خوب، امکان ندارد نسلی بیاید که آن همه حال خوب و دل خوش را تجربه کند.
دیدگاه