گشتی در پاساژ محبوب کتابخوانهای پایتخت/ اینجا بهشت کتابخوانهاست
سرنا_ساختمان کهنه است. مغازهها قدیمیاند. رنگ نیست، نور نیست. راهروها تنگند و پلهها بلند. چنین جایی نمیتواند جذاب باشد، اما اینجا بهشت کتابخوانهاست.
پاساژ صفوی در انبوه کتابفروشیهای میدان انقلاب و در ابتدای خیابان کارگر برای آنها که دوست کتابند و عاشق کتابهای چاپ اول و مجلههای قدیمی، شناخته شده است. آنها میتوانند ساعتها این پاساژ ۳ طبقه را بگردند و از مغازهای به مغازه دیگر بروند و با کتابهایی روبهرو شوند که در کتابفروشیهای میدان انقلاب نمیتوانند آنها را پیدا کنند: رمانهای قدیمی که دیگر چاپ نمیشوند، نمایشنامههایی که دانشجویان تئاتر تنها اسمشان را از استادانشان میشوند و دیگر در دسترس نیستند، کتابهای تاریخی ارزشمند چاپ اول و دورههای مجلههای قدیمی.
در هیاهوی خیابان انقلاب و کارگر و در میان پیراشکیفروشیها، پلاستیکفروشیها و اغذیهایها، پاساژ صفوی آرام است. وقتی از شلوغی خیابان وارد آن میشوم، محیط به طرزی باورنکردنی عوض میشود و بوها هم تغییر میکنند. حالا بوی کتاب و چسب کاغذ است که در مشام میپیچد. بیشتر مغازهها سالیان است که در همین کارند. «کاظم شهبازی» در طبقه دوم پاساژ یکی از شناختهشدهترین کتابفروشیها را دستکم برای دانشجویان نمایش دارد. دورتادور مغازهاش کتابها را در قفسهها جا داده است. روی زمین هم تا قسمتی کتاب چیده شده است. کتابها نمایشنامهاند و نظریههای تئاتر از نویسندگانی مثل «عبدالحسین نوشین».
شهبازی استاد دانشگاه است و در وقتهای بعد از تدریس به کتابفروشیاش میآید. اوست که تاریخچه پاساژ را شرح میدهد: «این پاساژ در نیمه دوم دهه ۴۰ برای تأسیس بانک رهنی ساخته میشود، اما کارشناسان آن را برای این کار نمیپسندند. برای همین، مدتی تبدیل به خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران میشود، اما برای خوابگاه هم مناسب نبود. تا اینکه شخصی به نام «احمد صفوی» که اتوبوسدار بود، اینجا را خرید و مشاغل مختلفی مثل مقاطعهکاری، کارگاه دوخت دامن پلیسه، قصابی و بنگاه معاملات ملکی در آن فعال شدند. تا بالاخره اواخر دوره پهلوی «قدرتالله آذری» که کتابدار انجمن کتاب وابسته به بنیاد فرهنگ بود، نخستین کتابفروشی را در این پاساژ تأسیس کرد.» بعد از انقلاب و در دهههای ۶۰ و ۷۰ کتابفروشیهای بیشتری در این پاساژ شروع به کار میکنند شهبازی با لحن هیجانزده، جوری که سریع حرف میزند، میگوید: «اوایل دهه ۷۰ «امیر عزتی» که مقالات و نقدهای سینمایی در مجله فیلم چاپ میکرد، به جمع مشاغل فرهنگی این پاساژ یعنی کتابفروشیها، صحافیها و دفترهای فنی پیوست.
کمی بعد کتابفروشی آقای طیپور شکل گرفت و بعد هم «حسن منافی» به جمع کتابفروشان پاساژ اضافه شد. بعد از درگذشت آقای آذری که در اردیبهشت سال ۷۲ اتفاق افتاد، پسر او و «حسین تقوی» یک مؤسسه مطبوعاتی در این پاساژ راهاندازی کردند و دورههای نشریات قدیمی مثل سخن، یغما و هنر و مردم را جمعآوری میکردند و میفروختند. من هم از سال ۷۳ با آقای اعتمادی این کتابفروشی را در اینجا باز کردیم.» او درباره تبدیل این پاساژ به محل فروش کتابهای کهنه میگوید: «اینجا به خاطر وجود آقای آذری که کتابدار بود و با بزرگان فرهنگ و ادب آشنایی داشت، کمکم محلی شد برای اینکه این افراد کسریهای مجلهها و کتابهایشان را تأمین کنند.»
شهبازی از کم بودن تعداد کتابخوانها هم میگوید و اینکه بیشتر کسانی هم که کتاب میخرند فقط آن را میخرند و در کتابخانه میگذراند و نمیخوانند. او میگوید: «سرمایههای سترون و نازا هم وارد این کار شده است. مثلاً شاهنامه بایسنقر مد شده و کسانی که پولی دارند میخرند و بهصورت سرمایه به آن نگاه میکنند. کسی را میشناسم که ۲۰ تا شاهنامه بایسنقر با قیمتهای نجومی دارد. یا چاپ اول کتاب شوهر آهو خانم، به قیمت ۳ میلیون تومان فروخته میشود.» مراجعان شهبازی بیشتر دانشجویان تئاتر هستند و از آنجا که او در همین رشته در دانشگاه تدریس میکند، در پیدا کردن منابع برای پایاننامهها و در نوشتن آن به دانشجویان کمک میکند.
او میگوید اهالی محل از مشتریان این پاساژ نیستند و پاساژ روی محیط تأثیر نگذاشته و محققان و دانشجویان و کلکسیونرهایی که به اینجا میآیند، اگر پاساژ هرجای دیگری هم بود، مشتری آن بودند. هرچند گله میکند تعداد کتابخوانها حتی در بین دانشجویانی که باید دنبال کتاب باشند، کم است. این روزها هم که البته به دلیل کرونا مراجعهکننده کمتر است. شهبازی در درازای این سالها کتابهای قدیمی و خطی بسیاری دیده است، اما یکی از عجیبترینهایش کتابی است که توسط یک مستشرق فرانسوی که در اصفهان شاهد سقوط صفویه بوده، نوشته شده است. این کتاب چند سال بعد از سقوط صفویه در پاریس چاپ شده و شهبازی آن را در پاکسازی کتابخانه یکی از دانشکدهها پیدا کرده است. او درباره کهنگی پاساژ هم که روزبهروز بیشتر میشود، صحبت میکند: «دل پاساژ ما کهنه است. کتاب کهنه میفروشیم و دلش هم کهنه است.» او کارش را پل زدن بین گذشته و اکنون و تجدد و سنت میداند.
- حفظ مجموعههای ارزشمند
در طبقه بالاتر پاساژ، گوشه راهرو، کتابفروشی است که در آن میتوانید کتابهای تاریخی پیدا کنید. صاحب آن «بوذرجمهر پرخیده» همشهری زرتشتی است او از اواخر دهه ۶۰ به این پاساژ آمده است. او هم با قدرتالله آذری که در اینجا کتابفروشی داشت، آشنا شده و دوره مجلهها را از او میخریده یا به او میفروخته است: «وقتی آقای آذری فوت کرد، مغازه او را خریدم و تا الان در حوزه کتابهای ایرانشناسی کار میکنم. بیشتر، کتابهای مرجع ایرانشناسی مثل کتابهای استاد پورداود و اوستا را ارائه میکنم.» او آرام و با تمرکز صحبت میکند. میگوید تعداد کسانی که در این پاساژ جواز کتابفروشی داشتند، کم بوده و او جزو نخستین نفرهایی است که این جواز را میگیرد. او در کنار کتاب، کار گردآوری و فروشم جلههای قدیمی را هم انجام میداده است.
پرخیده در اصل دبیر آموزش و پرورش است و بعدازظهرها به این کتابفروشی میآید. کار او در مدت این ۲۲ سال تغییراتی کرده است که بزرگترینش اینترنتی شدن فروش کتابهاست: «فضای مجازی کمک کرده که بتوانیم کتابهایمان را به سرتاسر ایران و حتی خارج از ایران بفرستیم.» و البته که در این سالها تعداد کتابهای بیشتری هم شناخته است: «اوایل کتابهای محدودی را میشناختم. کمکم تجربهام زیاد شد و بیشتر کتابهایی را که مربوط به حوزه ایرانشناسی و تاریخ و فرهنگ ایران است، میشناسم.»
پرخیده تغییر مهم دیگر پاساژ در این سالها را هم تخصصی شدن کتابفروشیها میداند: «الان کتابفروشیهای این پاساژ تخصصیتر کار میکنند. حالا مشتریها میدانند در حوزه ایرانشناسی، فلسفه یا نمایشنامه به چه کسی مراجعه کنند. این حسن کار است، اما جوانها بهندرت وارد این کار میشوند و کمکم این شغل در حال از بین رفتن است، در حالی که کتابهای قدیمی جزو آثار ارزشمند هستند. خیلی از کتابهایی که اینجا خرید و فروش میشوند منحصربهفردند و جای دیگر پیدا نمیشوند.»
او کتابی را از قفسه کنار دستش برمیدارد و نشان میدهد. کتاب آنقدر قدیمی است که ممکن است با ورق زدن پاره شود؛ ترجمهای است از وهومن یسن به زبان گجرأتی و مربوط به سال ۱۸۹۹ یعنی ۱۲۱ سال پیش و پرخیده توضیح میدهد که در کتابخانهها هم نمیشود این کتاب را پیدا کرد، جزو عتیقههاست و ممکن است یکبار در تمام زندگی نصیب کسی شود. کتاب را در دست میگیرم. حتی نمیدانم بالا و پایین صفحه کجاست.
نگاه پرخیده به دستم است و معلوم است نگران آسیب رسیدن به کتاب است. او البته فقط کتابهای قدیمی ندارد. عکسهایی هم از دوران قاجار و پهلوی دارد که به قول خودش عتیقهاند: «ما یک واسطه هستیم تا این گنجینهها باقی بمانند. ممکن است کسی این کتابها یا عکسها را داشته باشد، اما بعد از فوتش خانوادهاش اطلاعی از ارزش آنها نداشته باشند و آنها را دور بیندازند. ما این مجموعهها را میخریم تا حفظ شوند.»
- هنوز هم از فروش کتابهای مورد علاقهام ناراحت میشوم
در انتهای همین طبقه است که کتابفروشی «نعمت نعمتزاده» را میبینم. این کتابفروشی قدیمیترین کتابفروشی این پاساژ است. صاحبش ۳۵ سال است که کتابفروش است و ۲۵ سال است که این کتابفروشی را در این پاساژ دارد.
نشسته در بین قفسه کتابها و عکسهایی از چخوف، داستایفسکی و نیما یوشیج. برایم توضیح میدهد: «من اصولاً کتابخوان بودم. کار شرکتی داشتم و وقتی از آن شرکت بیرون آمدم دیگر بیکار شده بودم. کتابهای خودم را ریختم جلو دانشگاه تهران و فروختم. این کار ادامه پیدا کرد و کمکم کتابفروش شدم. وقتی این کار را شروع کردم کتابهای سینما و تئاتر میآوردم. اما کمکم بقیه کتابفروشیها هم این کتابها را آوردند. این شد که تصمیم گرفتم رمان و شعر بیاورم.»
او از عشقش به این کار هم میگوید: «این کار عشق میخواهد. باید عاشق کتاب باشید. بعضی از کتابفروشها هستند که کتاب برایشان فقط یک کالاست. اما من هیچوقت کاسب نبودهام. الان به نسبت قبل خیلی کمتر کتاب میخوانم. ولی هنوز هم وقتی کتابی را که دوست دارم، میفروشم ناراحت میشوم.» نعمتزاده از مشکلات این کار هم میگوید: «بزرگترین مشکل این است که کسی کتاب نمیخواند. مردم الان برای تهیه نیازهای اولیه زندگی هم مشکل دارند. با این وصف عاشقان کتاب کم شدهاند. اگر دانشگاه بسته باشد و دانشجویان کتاب لازم نداشته باشند، ما هم تقریباً دیگر فروش نداریم.»
- جشن کتاب و موسیقی
کتابفروشی در همین طبقه است که صاحب جوانی دارد. «عباس محسنزاده» در کتابفروشیای که از آثار «ویل دورانت» تا هنر آشپزی «رزا منتظمی» را میتوان در آن دید، پشت میزی نشسته است. میگوید ۴ سال است که این کتابفروشی را دارد و از داشتنش خوشحال است: «من عاشق کتابم. کتابخوان هم هستم. در واقع پیش از اینکه این کتابفروشی را در دست بگیرم، بیشتر کتاب میخواندم. اما الان کمتر وقت میکنم.» در باره کارش هم عقیده جالبی دارد: «این کار انتها ندارد. آنقدر کتاب هست که اگر صد سال هم کتابفروش باشید، نمیتوانید ادعا کنید همه کتابها را میشناسید. اگر از کتابفروشهای قدیمی همین پاساژ بپرسید، هیچکدام چنین ادعایی ندارند.» در میان قفسهها و کتابهای مختلف، کتابهای درسی دوره دبستان سالهای دهه ۶۰ هم دیده میشوند. این کتابها خاطره یک نسل هستند و محسنزاده آنها را در این کتابفروشی جمعآوری کرده است: «اینها برای همنسلان من جالب است. کتاب فارسی دوره دبستان را دارم و خیلیها وقتی آن را میبینند غافلگیر و احساساتی میشوند.»
در کتابفروشی او، جز کتاب، سراغ موسیقی را هم میشود گرفت. در گوشهای از مغازه صفحههای قدیمی موسیقی روی هم چیده شدهاند؛ موسیقی سنتی و کلاسیک و راک و جاز و بلوز. همهجور موسیقی میتوان در این صفحههای قدیمی پیدا کرد. محسنزاده یکی از آنها را در گرامافون قدیمی میگذارد و صدای جادویی آن در کتابفروشی میپیچد. زیر صدای همین موسیقی است که او توضیح میدهد مشتریانش بیشتر پژوهشگرند یا مجموعهدارانی که دنبال کتابهای اصیل برای مجموعهشان هستند: «در میان مشتریان کمتر دانشجو هست. دانشجویان بیشتر کتابهای روز میخرند.»
او درباره محل پاساژ هم میگوید: «پاساژ جایی واقع شده که مرکزیت اجتماعی و فرهنگی دارد. دانشگاه تهران هم به اینجا نزدیک است و خیلی از استادان اینجا را میشناسند و مشتری ما هستند. ما در مرکز کتابفروشیهای خیابان انقلاب هم هستیم، اما کسانی که اینجا میآیند با شناخت از ما میآیند. بهصورت گذری با ما آشنا نمیشوند.»
منبع: کافه سینما
دیدگاه