زاینده رود؛ از آبادانی صفوی تا قحطی قاجاری!

شاردن در سفرنامه خود درباره ایران چنین نوشته: به اعتقاد من در سراسر روی زمین هیچ قومی در شناختن منابع آب های زیرزمینی و کار بالا اوردن آبها از عمق زمین، به قدر ایرانیان مهارت ندارند. اما او خبر نداشت رفته رفته این مهارت و مدیریت را از دست خواهیم داد.

زاینده رود؛ از آبادانی صفوی تا قحطی قاجاری!

شاردن از خشکسالی و بی آبی زاینده رود خبر نداشت!

ژان شاردن، جهانگرد فرانسوی معروف که در زمان صفویه به ایران سفر کرده، در سفرنامه خواندنی خود درباره مهارت ایرانیان در استفاده از آب و منابع آبی نوشته:

«به اعتقاد من در سراسر روی زمین هیچ قومی در شناختن منابع آب های زیرزمینی و کار بالا اوردن آبها از عمق زمین، به قدر ایرانیان مهارت ندارند» و در ادامه اشاره دارد که همین سیاست در عصر صفوی موجب شده تا در اطراف اصفهان 1400 ده و آبادی وجود داشته باشد.

(سفرنامه شاردن/ جلد 5)

 اما شاردن خبر نداشت رفته رفته این مهارت و مدیریت را از دست خواهیم داد! یا در این تخصص تاریخی زیاده روی خواهیم کرد و به لطف افزایش جمعیت از ایران 10 میلیونی عصر صفوی به 80 میلیونی امروز، و سپردن کار به دست کارنابلدان و البته دگرگونی های اقلیمی، چنان پدر آبها را از زیر زمین در خواهیم آورد که دیگر نشانی از آن باغ‌ ها و روستاها و خرمی‌ یی که در کتابش ذکر کرده نخواهد ماند.

زاینده رود در زمان شاه عباس صفوی

روزی که شاه عباس بزرگ اصفهان را به پایتختی برگزید، البته زاینده رود روان بود و ایران به گفته تاورنیه دیگر سفرنامه نویس روزگار صفوی، «یکی از حاصل‌ خیز ترین کشورهای مشرق‌ زمین محسوب می شد».

این را هم بیفزایم: اصولا اقلیم ایران از گذشته تا به امروز اقلیمی خشک بوده و شاهد آن ابداع قنات توسط ایرانیان است. منتها به حکم تجربیات تاریخی آموخته بودیم تا با منابع آبی چگونه رفتار کنیم.

خشکسالی ایران در گذشته

هر از گاهی اینجا و آنجا و از زبان این و آن می شنویم: ای برادر... تو که نمی‌دانی... در گذشته برف فراوان بوده و باران هم. گذشته برای ما عموما گذشته زندگی خودمان است که به چشم دیده ایم یا شنیده‌ایم و نه گذشته در پیوند با تاریخ.

البته که شاید تا حدودی چنین بوده اما تاریخ ایران همواره خشک‌ سالی‌ ها و به دنبال آن قحطی های فراوان به خود دیده و نماز باران‌ ها در تمنای ریزش نزولات آسمانی خوانده شده. دعای باران آیت الله سید محمد تقی خوانساری در قم در تاریخ معروف است و البته بارَش فراوان باران پس از آن.

برای آنکه فکر نکنید خشکیدن زاینده رود فقط در روزگار اخیر روی داده‌، باید اشاره کنم که جابری انصاری در کتاب تاریخ اصفهان و در شرح روزگار ناصرالدین شاه می‌نویسد:

« ... زنده رود چنان خشکید که...اگر چاهی می‌ کندند نم نمی‌ د‌یدند، مگر در چشم یتیمان و آب نمی‌ بردند جز از آبروی کریمان...تمام قراء شکسته و مخروبه ... تاجایی که بعضی دهات اربابی را مالکین از بیم مالیات، به علما واگذار کردند» 

 (‌ص57.تصحیح جمشید سروش )

ظل‌ السلطان فرزند بدنام و ستم‌کار ناصرالدین شاه که حاکم اصفهان هم بود، در هنگامه دیگری از خشک شدن زاینده رود، در کتاب سرگذشت مسعودی می‌نویسد:

«درسال 1289 ه به چشم خود دیدم در میان رودخانه زاینده رود چاهی کنده بودند به قرب 30 ذرع، آبی به زحمت می کشیدند برای مشروبات، همین که دلو بالا می آمد، سگ و گربه و آدم و کلاغ و گنجشک بدون ترس از یکدیگر بر روی هم آب می خوردند...»

اعتراض کشاورزان اصفهانی به بی آبی در تاریخ ایران

حتی اعتراض کشاورزان اصفهانی هم جدید نیست. در خاطرات نظام السلطنه شرح مبسوطی از اعتراض کشاورزان اصفهانی به بی آبی و قحطی سال 1288 ق آمده.

 یا اگر می خواهید بگویید که باید دورتر رفت، عارض شوم این دعای باران و طلب بارش ، ریشه‌های پیش از اسلام هم دارد.

ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه در روایت خشکسالی و قحطی روزگار پیروز، پادشاه ساسانی آورده است‌:

« در زمان شاهی فیروزـ نیای انوشیروان ـ هیچ باران نیامد. و مردمان در ایرانشهر به خشک‌سالی فتادند. فیروز خراج از آنان برداشت و درهای خزاین خود بگشاد، و از اموال آتشکده ها وام گرفت و با آن به مردم ایرانشهر یاری کرد. با مردم چون پدر مهربانی نمود ، چنانکه در آن روزگار کسی از گرسنگی تباه نشد... پس به آتشکده ای در فارس که آذرخوراء بود برفت و نماز گذارد و سجده کرد و از خداوند خواست آن بلا را از مردمان دور گرداند... پس بگفت: ای خداوند من که نامهای تو فرخنده باد، اگر از بهر من است که باران نمی آید ، پس بر من آشکار گردان تا کناره گیرم. و اگر جز این است، پس بلا را بگردان... و و با باران بر آنان کرم کن. پس از شهر آذرخوراء بیرون شد و روی به شهر دارا نهاد...و چون به جایی رسید که امروز روستای کام فیروز فارس است، ابری برخاست و باران ریختن گرفت، چنانکه مانند آن هرگز ندیده بودند...» ص 110

حال باز گردیم به حکایت اول‌مان، و این رفتار پیروز را را با آنچه میرزا عبدالحسین، پیشکار مالیه اصفهان کرده مقایسه کنید، در همان قحطی عصر ناصری:

«...چهارده هزار تومان نقد و هزار خروار جنس، از مالیات اصفهان به میرزا عبدالحسین مساعده دادند که آنچه را بتواند نسق بگیرد و احیا نماید، یک دینارش را صرف دهات نکرد....»

(تاریخ اصفهان/ همان)

آن هم در ایامی که شاعری سروده بود:

گرانی که آدم خوری باب گشت

هزار و دویست و هشتاد و هشت

(نگاه کنید به: ماه و خورشید و فلک/ باستانی پاریزی)

خود ظل السلطان هم که از خشکیدن زاینده رود گفته و اشک تمساح به قحطی مردم ریخته، چنان اندوخته بود که وقتی مرد، فقط 20 روز طول کشیده تا ماترک او را تقسیم کنند و سهم وراث را بدهند!

باستانی پاریزی می‌نویسد:

  «روز آخر صارم الدوله قباله یک ملک شش دانگی را به عنوان حق القدم به آخوند جَزی ( که اورا برای تقسیم اموال فراخوانده بودند) داد. ولی او نپذیرفت و تقاضا کرد تا 5 هزار من گندم بدهند به نانواهای اصفهان تا بروند و بگیرند...» ماه و خورشید و فلک/ ص 30 لابد حاکم که ظل السلطان باشد، پیشکارش هم باید میرزا عبدالحسین باشد! 

 

منبع: عصر ایران
کد مطلب: ۳۵۵۷۶۵
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت