پایان میخکوبکننده سریال میخواهم زنده بمانم
سرنا_دیروز آخرین قسمت «می خواهم زنده بمانم» منتشر شد و به زودی فصل دومش هم ساخته می شود.
مثلا در همین قسمت آخر سکانس جاده با حضور امیر شایگان و زهره افشار، پرداختی کمنقص و با طمانینه و دقیق دارد، بازی با چشمان حامد بهداد در این سکانس چشمگیر است، همه چیز سر جای خودش قرار دارد، چه دیالوگهایی که از دهان زهره افشار خارج میشود و چه پرداخت لحظهی انفجار عصبی حامد بهداد و اگر آن انهدام پایانی را فاکتور بگیریم، اجرا قابل قبول است.
اما در همین قسمت، سکانس رو در رو شدن نادر سرمد و هما حقی کمی توی ذوق میزند، اساسا این که کاراکتری در آن فضای ملتهب و پرهیجان، این گونه پشت هم دیالوگهای سراسر پندآموز، راهگشا و آکنده از فلسسفه بگوید، اصطلاحا یادآور سنت سینمای هند و شاید مصر و بعد هم فیلفارسیهاست. مساله دیالوگهای شیک نیست، مساله غلظت و فراوانی این جنس دیالوگهاست، در هر صورت اما چون روند داستان فراز و فرود زیادی دارد، آن چه که در قسمت انتهایی پخش شد به دل مخاطب نشسته و با تزریق عناصری مثل صدای همایون و جاده شمال هم که خب آن سیاهی فضا گرفته شده تا حدی.
البته آن چه که در این قسمت انتهایی دیدیم، ظاهرا نشان از افزایش سهم «امیر نوروزی» در فصل بعد دارد و او مصرانه میخواهد تحقیقاتش را درباره امیر شایگان و فعالیتهای نامشروعی که در جهت کسب قدرت داشته ادامه بدهد، در همین قسمت یک سکانس درباره تلاش نیروهای «کمیته» برای سرو سامان دادن به تنشهای میان شایگان و اطرافیان داریم که با پرداختی «خاص» مواجه شده، جایی نفرات کمیته در هالهای از یک نور سفید با بکگراند که کمی نور زرد در آن به چشم میخورد یک فضای آنجهانی را به ذهن میآورند و انگار این آدمهای از جایی دیگر آمدهاند که از لحاظ منطق داستانی شاید کمی پذیرفتنی نیست.
چون در چنین پیرنگی که اصل بر تقابل میان خیر و شر است، راوی نباید طرفِ هیچکدام از قطبهای داستان بایستد و اینجا روایت کاملا سمت و طرف دارد، این البته یک نگرانی عمده است که در فصل دوم هم آیا قرار است چنین تِم و تمهیدی ادامه داشته باشد؟ آنوقت منجر به تضعیف بَدمن ماجرا نمیشود؟ به هر حال این واضح است که از لحظهای که یکی از قطبهای داستان از نفس بیافتد، سریال تمام جذابیتش را از دست میدهد و این ریسک بزرگی است.
به هر حال آن چه از این مجموعه میماند، قطعا بازی قابل توجه حامد بهداد است که در سراسر سریال کیفیت خودش را حفظ کرد، مقابل هما حقی یک عاشق واداده بود، یک کودک که انگار تازه جای خالی مادر همیشه نداشتهاش را پر میبیند، میان هالهای از عشق و عاطفه کیفور میشود، امیر شایگان اما مقابل زهره افشار جور دیگری بود؛ دستپاچه و بدون اعتماد به نفس، سرخورده و آکنده از نفرت، با زهره به قدرت رسیده، اما برایش فقط یک نردبان بوده، او این نردبان را دوست ندارد، از چشمانش میشود فهمید، همین امیر شایگان اما در متاسبات کاری، یک اصولگرای معطوف به هدف است، هر چیز که او را متوقف و یا حتی کُند کند، از راه برمیدارد، طیف رنگارنگ و متنوع امیر شایگان به خوبی طراحی و اجرا شده.
مورد بعدی بازی امیدوارکننده علی شادمان است، «کاوه سیاح» که در نریشن قسمت پایانی با آن اسلوموشن به جا و حرکت دوربین از پایین به بالا احتمالا خبردارمان کرد که در فصل بعدی سهم بیشتری دارد، این شاید اولین بازی پیچیده شادمان بود، پسرک تُخسی که زیاد میخواست و در ابتدای سریال یک دست و پا چلفتیِ جاهطلب بود، رویایش را سوار کامیون عمو همایون کرده بود و برای دیگران کابوس ساخته بود، اما در قسمتهای انتهایی آن قدر جسور شد که چند تصمیم مهم گرفت و اجرا کرد، او حتی پس از فقدان صمیمیترین رفیقش هم محکمتر جلو رفت.
با همه اینها میتوان منتقد عدم وفاداری سریال به تاریخ در ابعاد گوناگونش بود، روایت دستچین شده و خوش رنگ و لعاب از یک برهه تاریخی، نهضتی بود که با علی حاتمی شروع شد، کارگردان دستنیافتنی سینمای ایران هم در بازنمایی برهههای تاریخی وجوه کارتپستالی را تحویل مخاطب میداد، میشود با نگاه سختگیرانه این را یک جعل دانست و میشود هم آن را در قالب آثار نمایشی یک تمهید قلمداد کرد، این البته که مسالهایست سلیقهای، وگرنه که آن جاده شمال و صدای همایون وروسری سهگوش آناهیتا درگاهی و آن هلیشات از منظرهی سرسبز، خیلی ربطی به اصل اتفاقات دهههای گذشته ندارد، اما اینجا سینماست(سریال است).
منبع: برترین ها
دیدگاه