حاتمی کیا: ۴۵ روز در زیرزمین منزلمان خودم را حبس کردم | از کرخه تا راین به روایت خالقاش
« از کرخه تا راین» فیلم محبوب و مهمی بود و ۳۰ سال پیش، اغلب نشریات سینمایی با کارگردانش گفتوگو کردند.
از میان مصاحبههای مختلف ابراهیم حاتمیکیا، جذابترین بخشهای گفتههایش را درباره «از کرخه تا راین» گلچین کردهایم که در ادامه میخوانید.
ایده اولیه
تحقیقات را از تهران شروع کردم. از انواع بچههایی که به دلایل گوناگون ارتوپدی مثل تهیه دست و پای مصنوعی و امثالهم به خارج رفته بودند تا بچههای شیمیایی شده که در اواخر تحقیق به آنها برخوردم. نخستین نفر از بچههای شیمیایی را برحسب اتفاق یافتم. در بنیاد جانبازان، پسر خیلی جوان کوچکی را به من نشان دادند و گفتند:«با اینهم مصاحبه کن.» گفتم، چشم. ابتدا فکر کردم میخواهند مرا دست به سر کنند؛ اما وقتی شروع به صحبت کرد، تازه فهمیدم که چه شخص بزرگی است. سن واقعی او بیشتر از قیافه و هیکل نحیف و ریزش بود. شیمیدرمانی او را چنین کرده بود. او شروع کرد و... ادامه داد. من، طور دیگری شده بودم. این تلنگر اول بعد از طرح بود. شخصی که در عکسهایش جوان برومند و خوشتیپی بود، حرفهای زیادی برای گفتن داشت.
او دقیقاً همین زندگی قهرمان کرخه را داشت. او هم نمیدانست شیمیایی شده است. یعنی میدانست شیمیایی شده اما نمیدانست چنین وضعیتی دارد. دوستان و برادرش میدانستند و همانها او را به هر شکلی بود - بهخصوص اینکه پولی هم نداشتند - به خارج بردند. او یک روز اتفاقی و سر نماز متوجه موضوع میشود. یک جوان دیگری هم دیده بودم که بر اثر ترکش خمپاره نابینا شده بود. او خواهری داشت که در آلمان بود، تلفیق این دو ماجرا راه را به من نشان داد که باید چکار کنم. مردد بودم که تکیه قصه را بر خواهر بگذارم یا برادر. در نهایت، قرار شد روی خواهر بیشتر کار کنم. چنین خواهری از کجا پیدا کنم؟ من که نه خواهری میشناسم و نه با آن فضای دور از وطن آشنا هستم. دستم به هیچ کجا بند نبود. وضعیتم شبیه کارآگاهی بود که قتلی رخ داده؛ ولی، هیچ سرنخی پیدا نمیکند.
اهمیت جنگ برای حاتمیکیا
میگوییم نسلی وجود دارد که ۸سال از شیرینترین و زندهترین سالهای عمرش را در جنگ گذرانده است. از هیجده سالگی و حتی از پانزده سالگی... اینها همان کسانی هستند که امام در سال ۴۲ نشان کرده بود و گفته بود که سربازان من الان در گهوارهها هستند.
دلیل انتخاب نام فیلم
اول میخواستم در اتریش کار کنم. به ذهنم رسیده بود که از اسم رودخانه دانوب استفاده کنم. بعد که قرار شد در آلمان کار کنم در صحبت با مجروحهای شیمیایی، بچهها میگفتند که ما برای خلوت کردن و گذراندن اوقات تنهایی به کنار راین میرویم. ما همیشه بچهها را در کنار راین پیدا میکردیم. خانه ایران هم در کنار راین است. مینشستند روبهروی رودخانه و با او درددل میکردند. قصههاشان را برای راین میگفتند. خب! برای من این یک شاخص بود. کرخه هم که شاخص جنگ خودمان است و میدیدم که این دو میتوانند رابطه زیبایی با هم داشته باشند.
رابطه با منتقدان
فیلم را متأسفانه نخستینبار چند نفر از منتقدان شاخص سینمایی دیدند و از سینما آمدند بیرون و گفتند خسته نباشید و خداحافظ و رفتند. واقعاً برایم تکاندهنده و سخت بود. قرار هم نبود این اتفاق بیفتد. اما آمدند و دیدند. قطع و دوماه بعد منتقدان در سینما شهرقصه. هر روز که گذشت من کینهام نسبت به این منتقدان بیشتر شد. منتقدان راحتتر میتوانستند با فیلم برخورد کنند. حتی اگر میگفتند آقا بد بود، مزخرف بود برایم انسانیتر بود تا این برخورد متکبرانه. برای من این تعیینکننده است. من مجبور شدم به سینماهای مردم بروم و فیلم را با مردم ببینم تا بفهمم مردم چه میگویند. بفهمم که مردم بالاخره با فیلم رابطه برقرار میکنند یا نه، و وقتی دیدم خیالم راحت شد.
دیدگاه