تصویر پاریسِ ۱۹۶۸ و ژان‌لوک گدارِ بدون روتوش در «یک‌سال بعد»

سرنا_خاطرات آن ویازمسکی در کتاب «یک‌سال بعد»، تصاویر جزئی و دقیقی از حوادث مه ۱۹۶۸ در پاریس و همچنین زندگی زناشویی با ژان لوک گدار کارگردان موج نوی فرانسه ارائه می‌کنند.

تصویر پاریسِ ۱۹۶۸ و ژان‌لوک گدارِ بدون روتوش در «یک‌سال بعد»

کتاب «یک‌سال بعد» دومین‌کتابی است که آن ویازمسکی نویسنده و بازیگر فرانسوی درباره زندگی‌اش با ژان‌لوک گدار کارگردان مشهور موج نوی سینمای فرانسه نوشته است. این‌کتاب برای اولین‌بار سال ۲۰۱۵ منتشر شد و ویازمسکی پیش از آن، ماجرای آشنایی‌اش با گدار را در کتاب «ایام آموختن» شرح داده بود. این‌هنرپیشه فرانسوی کتاب‌های داستانی زیادی در کارنامه دارد و آخرین کتابش با عنوان «مرد مقدس» سال ۲۰۱۷ منتشر شد؛ همان‌سالی که بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت.

ویازمسکی متولد سال ۱۹۴۷ در برلین است و رمان‌ها و کتاب‌هایی چون «کشتی زیبای من»، «مِریمه»، «دندان‌های نیش»، «یک‌مشت آدم»، «سرودهایی در رثای عشق»، «در چهارگوشه دنیا»، «هفت‌پسر»، «اسم من الیزابت»، «دختر جوان»، «ایام کودکی‌ام در برلن» (۲۰۰۹)، «ایام آموختن» (۲۰۱۲)، «عکس‌ها»، «یک‌سال بعد» و «مرد مقدس» در کارنامه دارد.

ترجمه فارسی «یک‌سال بعد» سال ۹۹ با ترجمه قاسم روبین توسط نشر مرکز منتشر و عرضه شد. این‌کتاب از چندجهت، مهم و قابل توجه است: ۱- شخصیت ژان‌لوک گدار در قامت یک‌شوهر هنرمند و تاثیراتش بر زندگی زناشویی ،۲- شخصیت گدار به‌عنوان یک‌کنش‌گر فعال سیاسی در فرانسه، ۳- خاطرات سینمایی گدار و حضور خود ویازمسکی در تولید فیلم‌های سینمایی و ۴- گزارش تحولات و حوادث مه ۱۹۶۸ در فرانسه که هیچ‌چیزی کم از یک انقلاب مردمی نداشت و با گذشت سال‌ها هنوز مورد توجه رسانه‌ها و تحلیل‌گران مسائل سیاسی اجتماعی قرار می‌گیرد.

ویازمسکی به‌دلیل تحولات و اعتراضات مه ۱۹۶۸ در پاریس که به همه فرانسه تسری پیدا کرد، تحصیل در رشته فلسفه را رها کرد. اما به فعالیت‌های سینمایی خود از جمله عکاسی و بازیگری در کنار گدار ادامه داد. مساله جدایی و طلاق هم بین این‌دو از سال ۱۹۷۱ ریشه دواند و در نهایت سال ۱۹۷۲ وقتی آخرین فیلم مشترک‌شان «امن و امان» اکران شد، طلاق گرفتند. تنگ‌نظری‌ها و تعصب‌های گدار را می‌توان یکی از عوامل بسیارتاثیرگذار در این‌جدایی دانست که به آن خواهیم پرداخت.

در این‌کتاب همچنین از رهگذر خاطرات آن ویازمسکی، خیابان‌های شهر پاریس و اماکن مختلفی در فرانسه، ایتالیا، آمریکا و کانادا تصویر شده و زندگی اجتماعی در آن‌ها روایت می‌شود.

در ادامه قصد داریم، محورهایی را که دلیل اهمیت و قابل‌توجه بودن این‌کتاب هستند، بیشتر تشریح و بررسی کنیم.

* ۱- مه ۱۹۶۸؛ کندن سنگفرش‌ها و سنگربندی در پاریس

شرایطی که ویازمسکی خاطرات خود را در کتاب «یک‌سال بعد» روایت می‌کند، مربوط به زمانی که است که فیلمسازان آوانگارد و تابوشکنی مثل ژان‌لوک گدار اسم و رسمی داشتند و علاه بر تولیدات هنری، به موضع‌گیری‌های سیاسی صریح می‌پرداختند. اما با وجود پیشرفت‌های تکنیکی و محتوایی در سینما، آزادی‌های اجتماعی و رواج هرچه بیشتر لیبرالیسم در اروپا، طلاق در کشوری مثل ایتالیا هنوز ممنوع بوده است. ویازمسکی در فرازی از کتاب که گفتگوی خود با دختری جوان به‌نام جُیا (از عوامل فنی ساخت فیلم سینمایی) را روایت می‌کند، جملات این‌دختر را درباره زندگی آینده این‌گونه آورده است: «تا ۳۰ سالگی رها و به میل خودم زندگی می‌کنم؛ با آزادی. همان‌چیزی که مادران‌مان هیچ‌وقت از آن برخوردار نبوده‌اند. بعد اگر میلم کشید ازدواج می‌کنم، بچه‌دار می‌شوم و بعد هم می‌پیوندم به عرف رایج» ویازمسکی با اشاره به‌چنین اظهارنظرها و دیدگاه‌هایی درباره زندگی، می‌نویسد: «از مه ۱۹۶۸ به این‌طرف، خواست دل جزو مطالبات خیلی از جوان‌ها شد؛ ولی یک سال طول نکشید که تبدیل شد به چیزی بیش و کم مبتذل و فاقد اصالت» (صفحه ۱۸۵)

گدار را هم در این‌کتاب، بیش از آن‌که در قامت یک‌فیلمساز ببینیم، به‌عنوان یک‌کنش‌گر سیاسی می‌بینیم. ساختار نیمه اول کتاب «یک‌سال بعد» این‌گونه است که لابه‌لای روایت شورش‌های مه ۱۹۶۸، ماجراهایی از فعالیت‌های سینمایی ویازمسکی و حضورش در فیلمبرداری‌ها و پشت‌صحنه‌ها هم روایت می‌شود اما همان‌طور که اشاره کردیم، یکی از ویژگی‌های مهم کتاب «یک‌سال بعد» روایت و گزارش اعتراضات دانشجویی و سپس کارگریِ پاریس ۱۹۶۸ است. ویازمسکی همان‌طور که خاطرات خود با گدار را با دقت و ذکر جزئیات روایت کرده، شلوغی‌های آن‌روزهای پاریس و سپس فرانسه را هم در کتاب خود تشریح کرده است. گدار را هم در این‌کتاب، بیش از آن‌که در قامت یک‌فیلمساز ببینیم، به‌عنوان یک‌کنش‌گر سیاسی می‌بینیم. ساختار نیمه اول کتاب «یک‌سال بعد» این‌گونه است که لابه‌لای روایت شورش‌های مه ۱۹۶۸، ماجراهایی از فعالیت‌های سینمایی ویازمسکی و حضورش در فیلمبرداری‌ها و پشت‌صحنه‌ها هم روایت می‌شود. به‌عنوان مثال، یکی از مسائل مهمِ مربوط به آن‌برهه زمانی، این است که در ابتدای اعتراضات وقتی شهربانی فرانسه اعلام کرده بود ۶۰۰ تن را دستگیر کرده، عده‌ای از مردم بی‌تفاوت و عده‌ای دیگر حساس و نگران بودند. البته می‌دانیم که اعتراضات ۱۹۶۸ فرانسه، خیلی از مردم این‌کشور را با خود همراه کرد اما در مجموع، دوگانگی نظرات و دیدگاه‌ها درباره این‌اعتراضات، چندین‌بار در فرازهای مختلف خاطرات ویازمسکی تکرار می‌شود؛ چه بین مردم کوچه و بازار و چه به نقل از اهالی فرهنگ و افرادی که سر صحنه‌های فیلم‌برداری حضور داشتند. به این‌ترتیب گفته می‌شود که عده‌ای بی‌خیال بودند و می‌گفتند اعتراضات فردا تمام می‌شود، اما عده‌ای نگران بودند؛ عده‌ای درباره مسائل روز بحث می‌کردند و عده‌ای کاری به کار این‌مسائل نداشتند؛ عده‌ای شوق داشتند و عده‌ای اعتراضات را مذمت می‌کردند. ریشه اعتراضات هم در تعطیلی دانشگاه نانتر و احضار چنددانشجو به کمیته انضباطی بود که متهم به رهبری شورش اواخر مارس در این‌دانشگاه بودند.

ویازمسکی بین شورش‌های دانشگاهی آمریکا و آن‌چه در پاریس شاهدش بوده، شباهتی نمی‌بیند. گدار، آن‌زمان با مارکسیست‌ها و دانشجویان مائوئیست، مراودات بسیاری داشته و با بازگشت از سفر کوبا هم، بحث انقلاب جهانی را مطرح کرد. مخاطب کتاب «یک‌سال بعد»، از رهگذر خاطرات آن ویازمسکی، متوجه می‌شود اولین‌تظاهرات اعتراضی دانشجویان که موجب تحولات مه ۱۹۶۸ شد، ۱۲ فوریه آن‌سال انجام شد که در آن، تظاهرکنندگان خواستار استعفای آندره مالرو وزیر فرهنگ فرانسه و بازگشایی سینماتک بودند. در آن‌برهه، ویازمسکی همراه با ژان‌لوک گدار و فرانسوا تروفو در صف اول تظاهرات حضور داشت. در ادامه روند حوادث، اعتراضات به سوم ماه مه رسید که در آن‌روز، فضای اطراف دانشگاه سوربن ملتهب شد. در خاطرات ویازمسکی چنین آمده که دختران و پسران جوان، در آن‌روز دسته‌دسته با دست‌های خالی به مصاف نیروهای پلیس فرانسه رفتند و از شدت هرج‌ومرج و شلوغی، گاهی نمی‌شد طرف‌های مخاصمه را از هم تشخیص دارد. ژان‌لوک گدار هم در آن‌روزها به‌عنوان یک‌شهروند معترض عادت داشته به نیروهای پلیس هجوم ببرد. راوی کتاب «یک‌سال بعد» نسل جوان معترض آن‌دوره را از نظر شکل ظاهری، این‌گونه توصیف می‌کند: «جوانک مثل خیلی از هم‌نسلانش موهای بلند داشت و سرووضعی ژولیده، با شلوار جین و کت سیاه پرچروک و پیراهنی روشن و نه‌چندان تمیز، و آن هنجار به عمد بی‌قید، همه در کل برایم دل‌آزار بود…» (صفحه ۲۴) زمزمه و ذکر همیشگی چنین‌جوان‌هایی و البته ژان‌لوک گدار که یکدیگر را رفیق صدا می‌کردند، شعار «زنده‌باد کمون» بوده است. در روز چهارم مه هم که اتفاقاتش سهم زیادی از کتاب «یک‌سال بعد» دارد، دانشگاه سوربن در محاصره نیروهای پلیس فرانسه ماند و فضای شهر پاریس ملتهب‌تر شد. در نتیجه تظاهرات و اعتصاب به همه دانشگاه‌ها و شهرهای فرانسه رسید.

کندن سنگفرش‌ها، سنگربندی دانشجویان و معترضان در خیابان‌های پاریس، حمله گسترده پلیس و استفاده از کوکتل مولوتف توسط معترضان ازجمله تصاویری هستند که آن ویازمسکی در روایت خود از اعتراضات مه ۱۹۶۸ پاریس در کتابش آورده است. او همچنین به این‌مساله اشاره کرده که در جنگ بین معترضان و پلیس، خشونت پلیس بیشتر بود و معترضان را تحریک به درگیری می‌کرد. ویازمسکی در فرازهایی از کتاب و لابه‌لای روایت خود، گزارش‌های رادیو اُروپ ۱ را هم از اتفاقات آن‌روزهای پاریس گنجانده است؛ مثل اعلام خبر همبستگی همه مردم فرانسه با دانشجویان و پیروزی کامل معترضان. وی همچنین به این‌مساله هم اشاره کرده که در گزارش‌های اُروپ ۱ اعلام شد برای اولین‌بار اصطلاح «جنگ شهری» درباره شلوغی‌های پاریس، سر زبان‌ها افتاده است. در ادامه این‌اتفاقات بود که ژرژ پمپیدو نخست‌وزیر فرانسه در بازگشت از سفر خود به ایران و افغانستان، دستور آزادی بازداشت‌شدگان را صادر کرد. روز ۱۳ مه هم دانشگاه سوربن بازگشایی شد.

آن‌زمان علاوه بر بنزین، تعدادی از اقلام و مواد غذایی هم در فرانسه کمیاب شدند و گدار در چنین‌شرایطی، وضعیت فرانسه را با وضع مردم فلسطین مقایسه می‌کرد و جالب است که خود را از خیلی از امکانات رفاهی که در اختیارش می‌گذاشتند، محروم می‌کرد تا از چیزی برخوردار نباشد؛ حتی هوای خنک یا سایه یک‌درخت اما پس از بازگشایی سوربن، سندیکاهای کارگری و دانشجویی متحد شده و تظاهرات‌های پراکنده‌ای در فرانسه برپا کردند که در بعضی از آن‌ها معترضان با پرچم‌های سرخ، با سر دادن شعارهای تند، خواستار نابودی دولت پلیسی دومینیک گرانژ بودند. در آن‌برهه جشنواره سینمایی کن روز ۱۰ مه افتتاح شده بود که افرادی مثل گدار بر این‌باور بودند ادامه برنامه‌هایش به‌دلیل اعتصاب سراسری در فرانسه باعث ننگ و بدنامی است. گدار همچنین معتقد بود باید جشنواره آوینیون را هم مانند کن، تحریم کرد. توجه داریم که در آن‌زمان، تمامی شبکه‌های حمل و نقل عمومی اعم از هواپیماها، قطارها، تاکسی‌ها، مترو، اتوبوس‌ها و به‌قول ویازمسکی حتی رفتگرها هم تعطیل بودند. همچنین روزنامه‌ها و فیلمسازها هم کار خود را در این‌اعتصاب سراسری تعطیل کردند و به‌دلیل تعطیلی رسانه‌های خبری مکتوب، ویازمسکی و گدار، اخبار خود را از همان شبکه رادیویی اروپ ۱ دنبال می‌کردند. طبق خاطرات ویازمسکی، گدار مرتب به این‌رادیو گوش می‌داده که شمار اعتصاب‌کنندگان را بین ۳ تا ۶ میلیون‌نفر تخمین می‌زد و خبر از فلج کامل فرانسه می‌داد. آن‌زمان علاوه بر بنزین، تعدادی از اقلام و مواد غذایی هم در فرانسه کمیاب شدند و گدار در چنین‌شرایطی، وضعیت فرانسه را با وضع مردم فلسطین مقایسه می‌کرد و جالب است که خود را از خیلی از امکانات رفاهی که در اختیارش می‌گذاشتند، محروم می‌کرد تا از چیزی برخوردار نباشد؛ حتی هوای خنک یا سایه یک‌درخت.

اعتصاب عمومی در فرانسه، سفر به شهر کن و بازگشت مصیبت‌بار از آن به‌دلیل نبودن بنزین و وسیله نقلیه مناسب، صفحات زیادی از کتاب «یک‌سال بعد» را به خود اختصاص داده‌اند. همزمان با این‌سفرِ گدار و ویازمسکی، در پاریس اغتشاش عمومی شکل گرفت که در نتیجه آن، شبکه‌های رادیویی آن‌زمان، در گزارش‌های خود پاریس را یک‌میدان جنگ واقعی خواندند که دیگر سنخیتی با تظاهرات‌های سیاسی چندروز پیش نداشته است. به‌خاطر همین‌شرایط، نیروهای پلیس در مسیرهای منتهی به پاریس، در فاصله ۱۰۰ کیلومتری این‌شهر ایست‌های بازرسی به پا کردند تا از مسلح‌نبودن افرادی که قصد ورود به پایتخت فرانسه را داشتند، یقین حاصل کنند. اما این‌میان، روایتی که ویازمسکی از بازگشت از کن به پاریس دارد، جالب است. او می‌گوید در برگشت، نیروهای پلیس، بخار شده و به هوا رفته بودند. جمعیت انبوهی هم اطراف دانشگاه سوربن حضور داشته و خیلی‌ها به دانشگاه وارد و خیلی‌ها از آن خارج می‌شده‌اند. پیاده‌روهای شهر هم عرصه بحث‌های مختلف مردمی بوده است. او از حضور افراد و دسته‌های مختلف در شهر گفته و می‌نویسد: «معلوم نبود این همه جمعیت از کجا آمده‌اند، آیا دانشجو هستند یا نیستند.»

بخشی از نظرات اجتماعی گدار را می‌توان در این‌بخش از کتاب یعنی روایت پاریس در حال اعتصاب مشاهده کرد؛ جایی که ویازمسکی می‌گوید با ورود به تئاتر ادئون، افرادی را با سر و وضع ژولیده و ظاهر کثیف می‌بیند که روی سن و دیگر نقاط تئاتر حضور داشته‌اند و این‌حضور به‌نظرش بی‌احترامی به تئاتر و هنر می‌آید. وقتی هم نظر گدار را در این‌باره جویا می‌شود، گدار با لحنی آرام می‌گوید: «هر انقلابی درگیر پدیده افراط است. به هر حال سوربن و ادئون جایگاهی هستند برای آزادی بیان…» ویازمسکی نیز در مقام تقابل و با خشم می‌گوید: «و آزادی اراجیف!» (صفحه ۹۱)

ویازمسکی و گدار برای رفت و برگشت به کن، در مجموع ۴ روز در پاریس حضور نداشتند که این‌چهار روز هم خیلی از صفحات کتاب «یک‌سال بعد» را به خود اختصاص داده است. با پایان مه و رسیدن به ژوئن ۱۹۶۸، اعتصابات به‌ظاهر به پایان رسید و پاریس هم به حالت پیشین خود برگشت؛ به‌قول ویازمسکی تردد ماشین‌ها از نو شروع شد و زباله‌های انباشته در کوچه و خیابان جمع‌آوری شدند. در نتیجه چنین‌وضعیتی و نبود پرچم سرخ معترضان بر بام دانشگاه سوربن که از نظر ویازمسکی نشانه اصلی اعتراضات بود، نگرانی و اندوه بر او مستولی شد. البته نکته‌ای که باید به آن توجه کرد، این است که در لحن و قلم ویازمسکی از ابتدا تا انتهای کتاب، اندوه و غمی خاص وجود دارد و نبودن بیرق سرخ اعتراض بر بام سوربن، باعث بیشترشدن آن می‌شود نه تولد آن. بخشی از این‌اندوه را شاید بتوان به زندگی و فراز و فرودهای همراهی با ژان لوک‌گدار مربوط دانست. به‌هرحال آن ویازمسکی در خاطرات خود برای پایان‌دادن به مقطع مربوط به اعتراضات ۱۹۶۸ و بستن پرونده آن، به این‌مساله می‌پردازد که به گدار گفته ماه مه زیبا هم با تمام خوب و بدش بالاخره تمام شد و گدار در پاسخ گفته است: «نه رفیق، این فقط شروع ماجراست، نبرد ادامه دارد!» (صفحه ۱۲۲) و البته حرف گدار صحیح بوده چون روز ۱۰ ژوئن، در کارخانه رنو در منطقه فلن، درگیری شدیدی بین پلیس و کارگران و دانشجویان حامی‌شان رخ داد که در نتیجه آن، جوانی به‌نام ژیل تُتَن کشته و فردای آن‌روز، راهپیمایی اعتراضی بزرگی برای گرامیداشت تتن برپا شد. گدار، ویازمسکی و دو دوست دیگرشان (زن و شوهری به‌نام رزیه و بامبام) هم در آن شرکت کردند. ویازمسکی می‌گوید نیروهای امنیتی در این‌تظاهرات، زره‌پوش به خیابان آوردند و طبق گزارش گزارشگران رادیوهای آن‌زمان، با شروع درگیری و پرتاب کوکتل مولوتف از طرف معترضان، تظاهرات تبدیل به صحنه جنگ واقعی شد. گزارشگر رادیو نیز به روایت ویازمسکی، از پرتاب نارنجک جنگی توسط نیروهای امنیتی نیز خبر داد و گفت چنین‌چیزی در تظاهرات‌ها سابقه نداشته است. گدار هم که از شرایط جاری آشفته و عصبانی بوده، اعتقاد داشته باید به تمام پاسگاه‌های پلیس حمله کرد. (صفحه ۱۳۰)

روزنامه‌های آن‌روز فرانسه که دیگر از حالت تعطیلی درآمده بودند، گزارش‌هایی درباره پاریس ویران منتشر کرده و از دستگیری ۴۲ نفر و احضار ۲ هزار نفر خبر دادند. گدار هم در چنین‌شرایطی راه شهرستان را در پیش گرفت تا دوربین و امکانات فیلمبرداری در اختیار کارگران مبارز بگذارد. یکی از نکات مهمِ این‌بخش از خاطرات ویازمسکی این است که اطرافیان و همفکران همسرش، به او به چشم یک‌دختر بورژوا نگاه می‌کردند: «از رفتارشان پید بود که نمی‌خواهند نظرشان را نسبت به من پنهان بدارند: یک‌دختر بورژوا که هزارها فرسنگ با مقولات مبارزات کارگری فاصله دارد.» (صفحه ۱۳۱)

گوشه‌ای از درگیری‌های شهری در مه ۱۹۶۸ _ پاریس

* ۲- ژان‌لوک گدار بدون روتوش

۲-۱ کنش‌گر سیاسی فعال و متعصب

همان‌طور که اشاره شد، یکی از وجوه کتاب «یک‌سال بعد» ارائه تصویر ژان‌لوک گدارِ مبارز و معترض است. یکی از رفتارهای تند و متعصبانه او هم در این‌زمینه، از نظر تاریخی، مربوط به اتفاقات ماه ژوئن است که رئیس‌جمهور فرانسه در یک سخنرانی رادیویی، انحلال هیئت دولت را اعلام کرد. در نتیجه گلیست‌ها (هواداران مارشال شارل دوگل) برای حمایت از دوگل، مردم را به تظاهرات و حضور در خیابان فراخواندند که با این‌دعوت، هزاران نفر در بلوار شانزه‌لیزه حضور پیدا کردند که جمعیت‌شان تا حوالی یادمان پیروزی در پاریس می‌رسید. فرانسوآ موریاک پدربزرگ آن ویازمسکی (نویسنده برنده جایزه نوبل) هم در این‌تجمع شرکت کرد که این‌حضور برای ویازمسکی و برادرش که جزو معترضان به دولت بودند، آزارنده بود اما احترام پدربزرگ خود را نگه داشتند. با این‌حال گدار خود را ملزم به رعایت احترام جایگاه پدربزرگ همسرش ندید و یادداشت کوتاه توهین‌آمیزی برای او فرستاد که موجب ناراحتی پدربزرگ و رنجش ویازمسکی شد. گدار در یادداشت خود نوشته بود: «شرمگینی است، آن هم در این سن و سال و در آستانه مردن» (صفحه ۱۱۳)

گدار پس از موفقیت‌هایی که در سینما داشت و هنگام زندگی با آن ویازمسکی، یک‌چرخش نظری درباره سینما داشت که متاثر از نگاه سیاسی او بود. او در آن‌برهه می‌گفت نمی‌تواند با گروه‌های فنی سنتی کار کند بلکه باید در خدمت هدفی معین بود. همچنین ضمن موافقت با دانشجویان مارکسیست و مائوئیست، اعلام می‌کرده می‌خواهد فیلمی در چکسلواکی بسازد و از جنبش و آرمان فلسطین هم با شور و حرارت زیاد صحبت می‌کرده است فرازهایی از کتاب «یک‌سال بعد» درباره این هستند که گدار چگونه صبح خود را شروع می‌کرد و نظریاتش درباره آنارشیست‌ها و مائوئیست‌ها چه بوده است. او عادت داشته هر روز صبح برای بیدارکردن ویازمسکی با صدای بلند بگوید «برپا موش‌های زمستان‌خواب!» همین‌رفتار انقلابی و حماسی در ساحت خانواده را می‌توان در شکل دیگری، در ساحت مبارزات اجتماعی‌سیاسی گدار هم شاهد بود؛ جایی که راوی کتاب از رفتار خشن و احساسی گدار در تظاهرات و از بین‌رفتن عینکش به‌دلیل همراهی با دانشجویان می‌گوید. ویازمسکی می‌گوید بینایی گدار، بدون عینک کاملاً مختل می‌شد و از بین‌رفتن عینکش، در خلال تظاهرات و اعتصابات پاریس، دوبار اتفاق افتاد. او در عین‌حال اضافه می‌کند که گدار شجاعت جنون‌آسایی در مقابله با پلیس‌هایی داشته که به معترضان حمله می‌کردند. در بخشی از کتاب که مربوط به ناآرامی‌های ابتدای مه ۱۹۶۸ (چهارم مه) در پاریس است، شبی بامبام و رزیه (همان زن و شوهر و دوست خانوادگی گدار و ویازمسکی) این‌دو را برای شامل به رستوران مدیترانه در نزدیکی تئاتر ادئون بردند که از نظر گدار، این‌مکان شبیه رستوران پُن روآیال (پاتوق ژان پل سارتر و اعضای نشریه تان‌مدرن) می‌آید و حس می‌کند سنخیتی با شخصیت او ندارد. در نتیجه گدار که از حمله و گریزهای تظاهرات و فضای بورژوایی رستوران دلگیر بوده، بنای ناسازگاری می‌گذارد و با زخم زبان، میزبانان خود و مشتریان را می‌رنجاند. گدار با تندی می‌پرسد چرا او را به چنین‌رستورانی آورده‌اند؛ در حالی که باید کنار دانشجویان معترض می‌بوده است؟ در نتیجه با بداخلاقی و تندی‌ای که ویازمسکی در کتاب آن را به‌طور کامل نشان داده، شب موردنظر را به کام همه تلخ می‌کند. ویازمسکی صفحات زیادی را تا صفحه ۵۰ کتاب برای روایت یک‌روز، یعنی چهارم مه اختصاص داده و پس از پایان روایتش، برای فرود و پایان‌دادن به فصلی که شروع کرده، پاراگراف خود را با این‌جمله شروع می‌کند: «روز به هر حال به پایان رسید.» (صفحه ۴۸)

گدار به‌خاطر مشارکت‌اش در متوقف‌کردن جشنواره کن، از جانب خیلی‌ها ستوده شد. نظرش هم در دوره اعتصاب، درباره هنرمندان این بود که آن‌ها فقط به فکر فیلم‌هایشان هستند. گدار پس از موفقیت‌هایی که در سینما داشت و هنگام زندگی با آن ویازمسکی، یک‌چرخش نظری درباره سینما داشت که متاثر از نگاه سیاسی او بود. او در آن‌برهه می‌گفت نمی‌تواند با گروه‌های فنی سنتی کار کند بلکه باید در خدمت هدفی معین بود. همچنین ضمن موافقت با دانشجویان مارکسیست و مائوئیست، اعلام می‌کرده می‌خواهد فیلمی در چکسلواکی بسازد و از جنبش و آرمان فلسطین هم با شور و حرارت زیاد صحبت می‌کرده است.

۲-۲ گدار؛ نظریات و زندگی هنری

آن ویازمسکی در ابتدای کتاب، نسبت‌های خود را با ژان‌لوک گدار و فرانسوآ موریاک به‌عنوان همسر و نوه (پدربزرگ) اعلام می‌کند. در همین‌فرازهای ابتدایی هم چندمرتبه از لفظ «من و ژان‌لوک» یا «ژان‌لوک و من» استفاده کرده و از این‌که گدار در ابتدای زندگی زناشویی او را «زنم» صدا می‌کرده، لذت می‌برده است. البته پایان‌بندی کتاب، حال و هوایی کاملاً متفاوت با ابتدای آن دارد. ویازمسکی از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۲ همسر گدار بود و یک‌سال اول زندگی زناشویی‌اش با گدار را شورانگیز توصیف می‌کند. او ۱۷ سال از گدار کوچک‌تر بود و با وجود داشتن کار در سینما و درآمد مستقل، حساب بانکی و دسته‌چک جدا نداشته است. به‌همین‌دلیل درصورت نیاز به پول از گدار پول توجیبی می‌گرفته و چک‌های دستمزدش را هم گدار دریافت می‌کرده است. ویازمسکی می‌گوید این‌ها شرایطی بوده‌اند که او خود پذیرفته و اعتراضی نسبت به آن‌ها نداشته است.

در ادامه به پایان‌بندی کتاب و اتمام زندگی مشترک ویازمسکی و گدار خواهیم رسید اما همان‌طور که به نگرانی و اضطراب موجود در قلم نویسنده در سرتاسر کتاب اشاره کردیم، باید بگوییم این‌نگرانی از ابتدای کتاب وجود دارد. چون ویازمسکی می‌گوید نگرانی مهم‌اش در روزهای لذت از زن‌وشوهری با گدار این بوده که دوست داشتن، استقلالش را سلب می‌کرده است؛ چیزی که در نهایت با طلاق از گدار آن را به دست آورد.

خواندن خاطرات ویازمسکی درباره گدار، موید این‌نکته است که او در بحث و گفتگو انعطاف‌پذیر نبوده و خودش هم اعتقاد داشته دموکراسی یعنی مرگ تدریجی. یک‌نمونه بارز چنین‌برخوردهایی که در کتاب هم روایت شده، مربوط به جلسه مناظره و گفتگویی است که در شهر رم ترتیب داده شد و گدار همراه با ویازمسکی و برتولوچی در آن شرکت کرد. او جمله معروفی را در این‌مناظره گفت که پس از او، در محافل سینمایی تکرار شد: «من استفراغ می‌کنم به این برداشت‌تان از سینما و از اثر هنری به طور کلی.» ژان‌لوک گدار در برهه‌ای که آن ویازمسکی مشغول روایت آن است_ یعنی از ابتدای ازدواج تا سال ۱۹۷۲_ اعلام می‌کرده شیوه قدیمیِ از باب‌افتاده رمانتیک‌مآبی را در سینما دوست ندارد. او طالب تغییر در سینما بوده و گاهی هم می‌گفته می‌خواهد سینما را کنار بگذارد که چنین‌ادعایی باعث نگرانی دوستان و اطرافیانش بوده است. مثلاً برناردو برتولوچی کارگردان ایتالیایی می‌گفته چنین‌کاری از جانب گدار، در حکم یک‌جنایت است. اما درباره بحث رمانتیک‌مآبی در سینما همان‌طور که می‌دانیم، بسیاری از کارگردانان آن‌دوره، مانند گدار فکر نمی‌کردند. به‌عنوان مثال برتولوچی در گفتگو با ویازمسکی درباره فیلم جدیدی که در حال آماده‌کردن فیلمنامه و تهیه و تدارک پیش‌تولیدش بوده، می‌گوید: «اساس فیلم‌ها معمولاً روایت میلی عاشقانه است، به این زن یا به آن مرد. تو این را خوب می‌دانی، ژان لوک هم همین‌طور.» (صفحه ۱۳۹)

در بخش‌هایی از کتاب «یک‌سال بعد» تقابل‌های نظری گدار با افرادی مثل ژیل دلوزِ فیلسوف و برناردو برتولوچیِ کارگردان روایت می‌شود. نکته جالبی که در این‌باره وجود دارد، این است که هنرمندان روشنفکر و به‌ظاهر دموکراتی مثل گدار، هنگام بحث و گفتگو با طرف مقابل، بسیار دیکتاتور بوده و دیدگاه دیگری را نمی‌پذیرفتند. همین‌رویکرد باعث می‌شود که گدار با برتولوچی یا فرانسوا تروفو قهر کند. خواندن خاطرات ویازمسکی درباره گدار، موید این‌نکته است که او در بحث و گفتگو انعطاف‌پذیر نبوده و خودش هم اعتقاد داشته دموکراسی یعنی مرگ تدریجی. یک‌نمونه بارز چنین‌برخوردهایی که در کتاب هم روایت شده، مربوط به جلسه مناظره و گفتگویی است که در شهر رم ترتیب داده شد و گدار همراه با ویازمسکی و برتولوچی در آن شرکت کرد. او جمله معروفی را در این‌مناظره گفت که پس از او، در محافل سینمایی تکرار شد: «من استفراغ می‌کنم به این برداشت‌تان از سینما و از اثر هنری به طور کلی.» طبیعی است که در هرجای دنیا، بیان چنین‌جمله‌ای از جانب یک‌هنرمند پذیرفته نباشد. در آن‌جلسه مناظره هم این‌حرف گدار باعث تنش شد و عده‌ای از دانشجویان حاضر در جلسه به طرفداری از او و عده دیگر به مخالفت با او پرداختند. گدار هم در ادامه نسبت به توهین‌وتحقیرهایی که به او، و انتقاداتی که به دو فیلم «تحقیر» و «پیروی دیوانه» اش مطرح شد، گفت: «خودم این دو فیلم و همین‌طور تمام فیلم‌هایی را که ساخته‌ام مردود می‌دانم.» برتولوچی هم در واکنش به او گفت: «تو حق نداری این‌طور حرف بزنی این فیلم‌ها چراغ راه ما هستند.»

پس از اتمام جلسه مناظره، گدار، ویازمسکی، برتولوچی و تنی چند از اهالی سینما به رستورانی در رم رفتند و بحث و گفتگو آن‌جا ادامه پیدا کرد. در این‌محفل دوستانه هم گدار تیغ تیز کلام را زمین نگذاشت و با تندی به برتولوچی گفت: «تو هم مثل منِ سال‌های پیش فیلم مزخرف می‌سازی و بعد با اعتقاد کامل به مزخرف‌سازی ادامه می‌دهی!» گدار معتقد بود کار برتولوچی نهایت خیانت به آمال نسل جوان است و او، اردوگاه ستمگران را انتخاب کرده و تبدیل به دشمن طبقاتی به‌ویژه دشمن طبقاتی افرادی مثل گدار شده است. برتولوچی هم در واکنش به تندی‌های گدار، عنان اختیار از کف داده و با تندی می‌گوید حالش از درسِ اخلاق‌های گدار به هم می‌خورد و گدار، خودش هم از چرندیاتی که می‌بافد، سر در نمی‌آورد. در نتیجه گدار هم می‌گوید دیگر با هم کاری ندارد و رستوران را ترک کرده و بدون همسرش از آن محفل بیرون می‌رود.

آن ویازمسکی بین روایت ماجرای قهر گدار و برتولوچی، گریز کوچکی به قهر همسرش با فرانسوا تروفو هم می‌زند. ماجرای قهر با تروفو، از طریق روایت در روایت و رفتن در تفکرات و خیالات ویازمسکی انجام می‌شود و پس از برگشتن راوی به فضای رستوران، ادامه ماجرای مجادله گدار و برتولوچی را تعریف می‌کند و در این‌ادامه روایت، یکی از ویژگی‌های رفتاری جالب گدار تعریف می‌شود. او پس از ۱۵ دقیقه در حالی‌که باران سرتاپایش را خیس کرده بوده، به رستوران برمی‌گردد و با «دسته‌کودن» خواندن دوستانش می‌گوید در این ۱۵ دقیقه منتظر بوده تا کسی از آن‌ها دنبالش برود. گدار در این‌دقایق خطاب به برتولوچی گفت: «گذاشتم رفتم بیرون به این امید که لااقل تو بیایی دنبالم، ولی تو، برادر قلابی! از جایت تکان نخوردی» (صفحه ۱۴۶) ویازمسکی با تعریف این‌ماجرا گدار را این‌گونه قضاوت می‌کند: «با هنجاری عاطفی و تاثربرانگیز و در عین حال مضحک همه‌مان را به خنده انداخته بود.»

گدار و برتولوچی در روزها و برهه‌های دیگر هم با یکدیگر بحث و بگومگو داشته‌اند. نمونه دیگر این‌مساله را می‌توان در صفحه ۱۳۵ کتاب «یک‌سال بعد» مشاهده کرد که برتولوچی پای تلفن، با شوخی و طعنه درباره وقایع مه ۱۹۶۸ به گدار می‌گوید: «این انقلاب‌تان هم که پیش‌رس بود، زود هم تمام شد. برای همین بدخلق شده‌ای؟ سیاق فرانسوی یعنی همین! شما فرانسوی‌ها سبکسر هستید، خیلی!» که گدار با گفتن این‌جمله، با عصبانیت گوشی تلفن را می‌گذارد: «من سوئیسی هستم. احمق! حوصله‌ات را ندارم.» بد نیست به این‌مساله هم اشاره کنیم که برتولوچی در آن‌روزگار از هواداران حزب کمونیست محسوب می‌شد و گدار با وجود این‌که به گفته ویازمسکی، تحت تاثیر سلوک برتولوچی بوده، از باب هواداری‌اش از کمونیست‌ها به او متلک می‌گفته است. کارگردان فیلم «از نفس افتاده» همچنین در رفتاری متناقض و دوگانه، پیر پائولو پازولینی کارگردان ایتالیایی را به‌دلیل حمایت از پلیس ایتالیا، خائن و دُردانه بورژوازی می‌خواند اما به‌خاطر سازش‌ناپذیری‌، تحسین‌اش هم می‌کرد و معتقد بود یکی از جسورترین آدم‌هایی است که می‌شناسد.

گدار و ویازمسکی؛ سر صحنه فیلمبرداری

۲-۳ سفر به آمریکا؛ دیار پلیس‌های لَندهور

ویازمسکی و گدار در برهه‌ای از سال‌های زندگی مشترکشان، برای فیلمبرداری به آمریکا سفر کردند که ویازمسکی در خاطرات خود از آن‌دوره، پلیس‌های آمریکا را با لفظ «لندهورها» یاد می‌کند: «درست مثل همان‌هایی که در فیلم‌های آمریکایی دیده بودیم.» (صفحه ۱۵۶) همچنین اشاره کرده حضور در نیویورک، چنگی به دلش نمی‌زده چون گدار هر صبح به تنهاکتابفروشی فرانسوی شهر می‌رفته و تمام روزنامه‌های فرانسوی و امریکایی را خریداری کرده و ضمن برگشت به هتل، غرق مطالعه‌شان می‌شده است. همچنین برای ناهار و شام هم به رستورانی نزدیک هتل می‌رفته‌اند که آن هم فرانسوی بوده است. ویازمسکی می‌گوید به یمن گدار توانسته تا حدی، شهر عجیب و غریبی را که همسرش با آن قهر بوده بشناسد. به‌هرحال، راوی خاطرات «یک‌سال بعد» با آمریکایی‌ها خاطرات خوبی ندارد و آن‌ها را موجودات نیویورکی خطاب می‌کند.

گدار هنگام ساخت و فیلمبرداری این‌فیلم جملات جالبی دارد که مربوط به همان‌روحیه مبارزه‌جویی و انقلابی‌گری او هستند: «ما در این کار اصلاً نقش هنرمند نداریم، سخنگو هستیم، نماینده‌ای برای پیشبرد انقلاب. هدف این است که دیگر هیچ‌چیز به هیچ‌طریق، دنباله روال پیشین نباشد و تلویزیون متعلق به همه باشد.» پس از حضور در نیویورک، گدار و ویازمسکی برای حضور در جشنواره فیلم‌های سیاسی، از راه مونترال به کبک رفتند که شهر مونترال را متفاوت از نیویورک می‌یابند و گدار هم از این‌شهر خوشش آمد. او در کانادا در پی ساخت فیلمی درباره تلاش و پیکار معدنچیان بود که مانند تعداد دیگری از پروژه‌هایش که در کتاب از آن‌ها یاد شده، ناتمام ماند. او هنگام ساخت و فیلمبرداری این‌فیلم جملات جالبی دارد که مربوط به همان‌روحیه مبارزه‌جویی و انقلابی‌گری او هستند: «ما در این کار اصلاً نقش هنرمند نداریم، سخنگو هستیم، نماینده‌ای برای پیشبرد انقلاب. هدف این است که دیگر هیچ‌چیز به هیچ‌طریق، دنباله روال پیشین نباشد و تلویزیون متعلق به همه باشد.»

گدار پس از بازگشت از کانادا همچنان در پی ساختن فیلمی مستند درباره جنبش آزادی‌بخش فلسطین بود.

۲-۴ یک شوهر حسود و تنگ‌نظر

یکی از نکات بارزی که در روایت‌های آن ویازمسکی درباره زندگی خصوصی با گدار در کتاب «یک‌سال بعد» وجود دارد، تشریح تنگ‌نظری‌های گدار نسبت به اوست. روایت‌ها هم موید این هستند که گدار در طول زندگی مشترک با ویازمسکی، نگران بوده این‌زن جوان را از او بربایند. او حتی در مقطعی از کتاب، به‌خاطر محبت ویازمسکی نسبت به یک‌گربه حساسیت نشان می‌دهد. جالب است که گدار ازجمله افراد متظاهر به روشنفکری و بی‌قیدیِ غربی نبوده و درونیات خود را بدون‌تعارف و درنظر گرفتن مصلحت‌ها بیان می‌کرده است. حسودی‌اش در مقام یک‌شوهر هم مساله‌ای است که نمی‌توان آن را زیرمجموعه جامعه‌شناسی شرقی و غربی قرار داد بلکه امری انسانی و مردانه است که باید از رهگذر علم روانشناسی به آن پاسخ داد.

اما درباره حسادت ژان‌لوک گدار نسبت به گربه‌ای که ویازمسکی آن را نوازش می‌کرده، فرازهای جالبی در کتاب «یک‌سال بعد» هست که بد نیست به آن‌ها توجه کنیم. کورنو یکی از دوستان سینمایی گدار و ویازمسکی در این‌باره به نویسنده کتاب گفته: «اتفاقی چشمم افتاد به ژان‌لوک، چشم ازت برنمی‌داشت. به مفهوم دقیق کلمه عمیقاً رنج می‌برد، به خوبی می‌شد حدس زد که در دل می‌گوید: نمی‌توانم حریف این گربه بشوم.» ویازمسکی در دفاع از خود، می‌گوید چنین‌حسادتی را دور از عقل می‌داند. در ضمن گربه‌ای که نوازش می‌کرده، یک‌گربه ماده بوده است. اما همین‌شخصیت کورنو که ماجرای حسادت گدار را برای ویازمسکی تعریف کرده، جملات دیگری را هم به این‌ماجرا می‌افزاید که قابل توجه‌اند و درباره تعصب مردانه هستند: «این نکته آخر را هم بگویم، اگر ژان لوک دوستت نمی‌داشت و من هم اگر نلا را دوست نمی‌داشتم، من و تو دیوانه‌وار عاشق هم می‌شدیم؛ البته توی قفس حبس می‌کردمت؛ حق هم دارم. گرچه روا نیست.» (صفحه ۸۲)

در فرازی از زندگی مشترک ژان‌لوک گدار و آن ویازمسکی، زمانی که صحبت از بازی ویازمسکی در فیلم‌های کارملو بنه، پازولینی یا فرری مطرح بوده، در یک میهمانی دوستانه جملات جالبی درباره دیدگاه ارتجاعی، دیدگاه بی‌قید یا همان‌تعصب مردانه مطرح شده‌اند:

«رزیه پرید وسط حرف:

_ خیلی هم خوب است، آن باید کار کند، اگر کار نکند، انتظار دارید چه کند؟

_ می‌تواند در جوار ژان‌لوکِ قبلاً گدار فعالیت کند، همراهشان برود چکسلواکی، یا هرجا، چه می‌دانم. بهترین جا برای یک همسر دلباخته کنار شوهرش است، وگرنه آدم می‌شود موجودی بی‌دروپیکر.

در بهت و سکوت دیگران، رزیه برآشفته شد:

_ مثل ارتجاعی‌ترین آدم‌ها حرف می‌زنید!

_ خب، کورنو ارتجاعی است دیگر!

این را ژان لوک گفت، ان هم با لحنی محکم، انگار باز سر ذوق آمده بود.» (صفحه ۱۸۱)

گدار پس از بگومگو با ویازمسکی، تعداد زیادی از قرص‌های خواب همسرش را می‌خورد و پس از آن‌که ویازمسکی با وحشتT پزشکی را بر بالین‌اش حاضر می‌کند تا جانش را نجات دهد، به هوش آمده و می‌گوید با این‌کارِ ویازمسکی، متوجه شده تردیدش اشتباه بوده و او، دوستش دارد ویازمسکی درباره سفرش با گدار به آمریکا و کانادا، کلیدواژه مهمی را درباره مشکل تنگ‌نظری، غیرت یا تعصب گدار آورده که عبارت است از: «بحران حسادت». در روایت‌هایش درباره بازگشت از آمریکا و حضور گدار در لندن برای ساخت فیلم «صداهای بریتانیایی»، این‌نگرانی به‌طور مرتب از جانب گدار وجود داشته که مبادا ویازمسکی فراموشش کند. گدار در این‌زمینه، یکی دیگر از رفتارهای متناقض و دوگانه خود را پس از بازگشت از جشنواره تحریم‌شده فیلم کَن به پاریس، نشان می‌دهد. ویازمسکی این‌رفتار را این‌گونه تشریح می‌کند: «یادش رفته بود که برای به دریا رفتن و شناکردنم چقدر بهانه‌جویی کرده بود و حالا به خود می‌بالید از اینکه مرا در کنار خود دارد.» (صفحه ۹۲) در همین‌بحث، در صفحه ۱۴۹ کتاب هم چنین‌جمله‌ای وجود دارد: «درست مثل اوایل آشنایی‌مان به طرزی مبهم نگران بود که مبادا کسی جذاب‌تر از خودش گولم بزند و مرا از کف او برباید.»

پایان‌بندی کتاب هم به‌طور کامل درباره تنگ‌نظری‌های گدار و سخت‌گیری‌هایش به ویازمسکی است که در نهایت به جدایی و طلاق‌شان انجامید. ویازمسکی در سفری در یک‌هتل ساکن بوده و گدار چون سه‌شب متوالی به هتل تلفن کرده و موفق نشده بود با ویازمسکی صحبت کند، مشکوک شده و راهی آن‌هتل می‌شود. علت نگرانی و شک‌وتردیدش هم این بوده که هربار تلفن‌چی هتل گفته بود کسی گوشی تلفن اتاق ویازمسکی را برنمی‌دارد. گدار پس از بگومگو با ویازمسکی، تعداد زیادی از قرص‌های خواب همسرش را می‌خورد و پس از آن‌که ویازمسکی با وحشتT پزشکی را بر بالین‌اش حاضر می‌کند تا جانش را نجات دهد، به هوش آمده و می‌گوید با این‌کارِ ویازمسکی، متوجه شده تردیدش اشتباه بوده و او، دوستش دارد. همین‌اتفاق، ضربه روحی مهمی به ویازمسکی می‌زند که در نتیجه دیگر قادر به تحمل فشارهای گدار و شک‌وتردیدهایش نبوده است. او درباره همین‌شک‌وتردید، جملات مهمی در صفحات ۱۸۶ و ۱۸۷ کتاب دارد: «طی زندگی مشترک وجه تاریکی از شخصیت او برایم آشکار شد، هرچیز جزئی بهانه‌ای می‌شد تا به آنی حسادتش بروز کند. و هر بار هم وقتی با توضیح و دلایل من "بی‌گناهی‌ام" ثابت می‌شد همه‌چیزمان سامان پیدا می‌کرد.» و «این آمادگی در او بود که به خود بقبولاند که من مثلاً رفته باشم به یکی از کلوب‌های همان اطراف، و لابد همراه یک مرد.»

به‌هرحال آن ویازمسکی درباره تنگ‌نظری و حسادت مردانه ژان‌لوک گدار به این‌نکته اشاره کرده که در بگومگوهای این‌چنینی، هرچه بیشتر بر بی‌گناهی خود اصرار می‌کرده و سوگند می‌خورده، سوءظن بیشتری در وجود گدار ریشه می‌گرفته و تبدیل به یقین می‌شده است. بخشی از جملات پایانی کتاب، هم که ناظر به اتفاقات پس از خودکشی گدار و نجاتش هستند، به این‌ترتیب‌اند: «بی‌آن‌که واقف باشیم زندگی‌مان از آن پس به دو دوره تقسیم شد: پیش و پس از ماه مه ۱۹۶۸. مسیرمان که در حرفه سینما از هم جدا شد، کم‌کم تفاوت در برداشت از زندگی و از عشق و از مرگ هم به دنبال آمد.» (صفحه ۱۹۱)

آن ویازمسکی در سال‌های پایانی عمر

* ۳- خاطرات و حقایقی از پشت‌پرده سینما

ویازمسکی در خاطرات خود از تولیدات سینمایی و فیلمبرداری آثار مختلف، درباره خشونت‌های رفتاری مردانه درقبال زنان، روایت‌هایی دارد. یکی از این‌خاطرات مربوط به برونو کرُمر بازیگر مشهور فرانسوی است که در صحنه فیلمبرداری بارها او را مورد خطابِ کنایه‌های ناخوشایند قرار داده است. ویازمسکی در این‌باره نوشته است: «اَرمان (فیلمبردار) که با هم صمیمی بودیم، دم گوشم گفت: اهمیت نده، پیداست که بهت نظر دارد. مدام در پی زن‌هاست.» (صفحه ۲۱)

از دیگر حقایق پشت‌پرده و افشاگری‌هایی که ویازمسکی در کتابش دارد، پیشنهادات کارگردانان ایتالیایی برای بازیگری‌اش در صحنه‌های ناخوشایند هستند که با پاسخ منفی او و گدار روبرو می‌شدند. به‌عنوان مثال کارملو بِنه پیشنهاد بازی در فیلمی را به ویازمسکی داد که باید در تمام لحظات فیلم، به‌طور برهنه بین تعدادی از افراد سالخورده حضور می‌داشت. چنین‌پیشنهادی با پاسخ به‌شدت منفی ویازمسکی روبرو شد و برتولوچی هم از او مقابل بنه دفاع کرد. پیشنهاد بعدی هم مربوط به مارکو فرری بود که فیلمنامه‌ای را برای ویازمسکی فرستاد. گدار با خواندن فیلمنامه خنده بلندی سر داد اما ویازمسکی از خجالت سر به زیر انداخت چون نقش زن جوانی که به او پیشنهاد شده بود، در سه‌چهارم فیلمنامه برهنه بوده است. این‌بار هم ویازمسکی پاسخ منفی قاطعی برای رد کار می‌دهد. اما این‌میان، نظر گدار درباره چنین‌کارگردان‌هایی جالب است که در صفحه ۱۷۷ کتاب آمده است: «عجیب است، هیچ سر در نمی‌آورم، این هرزه‌های فیلمساز چه اصراری دارند که همسرم را برهنه نشان بدهند؟» هر دو کارگردان ایتالیایی پس از شنیدن پاسخ منفی، پیشنهاد بازی در همان‌صحنه‌ها را با لباس و به‌طور پوشیده به ویازمسکی دادند که این‌پیشنهادات هم از جانب او رد شدند.

استفاده از شیوه دوربین روی دست و بدون سه‌پایه توسط گدار و گنجایش مخزن نگاتیو دوربین ۳۵ میلی‌متری برای ۱۲ دقیقه فیلم خام، هم ازجمله واقعیت‌های خاطره‌انگیز تاریخ سینما هستند که در خاطرات آن ویازمسکی در کتاب «یک‌سال بعد» به آن‌ها اشاره شده است.

منبع: مهر

کد مطلب: ۱۹۶۸۹۸
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت