فلسفه نوروز: انسان باید از قانون ابدی‌ رنج بگذرد

سرنا_انسان باید از این قانون ابدی‌ رنج بگذرد، بایست تراژدی را چون صحنه‌ای کمیک به تماشا بنشیند و بگذرد.

فلسفه نوروز: انسان باید از قانون ابدی‌ رنج بگذرد

پیش از آنکه نوروز خوان بگستراند، دی و اسفند در خانه بود و سرما نیز بی مهر نبود. اما ستایش زیبایی و شادمانی در رخ جشن‌ها، زلف خیال هم‌میهنان مرا به زیور روزگار گره می‌زند و از این روست که در هر ماه، تلاقی روزها و نام‌ها به جشن و فرخ روزی می‌گذرد، یا جشن‌های گاهنبار و مانند این‌ها. تمام این جشن‌ها داستان خودش را دارد.

جهان نه بر مدار و آهنگ گام‌های ما باشندگان این سیاره تنها در بیکران کهکشان‌ها، که بر موجبّیت و هستیدن خودش شدن دارد، اما آدمی برای آنکه خویش را از این تنهایی هولناک برهاند، داستان‌های بسیاری نقل کرده است. داستان‌های ابداع چرخه‌ها، ملاقات ایام در وقت خوشِ هر چرخه ابداع، ساختن تاریخی برای مفهوم‌ها چنانکه گاهنبارها و داستان‌های آفرینش، قهرمانی‌ها و شهسواری‌ها.

این داستان‌ها تاکنون سرگذشتی خوش و ناخوش برای ما پی‌آیند داشته است. ما داستان‌هایی ساخته‌ایم که در طریق نقالی‌ِ آن داستان‌ها هستی و معنی یافته‌ایم. چه بسا این داستان‌ها هر نقل دیگری می‌داشت، ما به همان اطوارِ نقل، حیات خویش را تنظیم می‌کردیم. البته اکنون که این قصه‌ها جهان کوچک سرگذشت ما را در زنجیر گرفته‌اند، پارادایم‌ها را خلق می‌کنند، سرنوشت اودیپی‌ای برای ما رقم می‌زنند، آرکی تایپ‌های ما را جورچین می‌کنند، حیات و ممات ما را غرق حکایت‌ها و روایت‌ها می‌سازند، توان اندیشید که ما را پدید می‌آورند. ما پدید شدگان آن ناپدید اُودیپی، برای این سرگذشت معیّن و محتوم، در سرنوشتی روایی راه می‌رویم و در این حکایات، بی آنکه آگاه شویم، راه برده می‌شویم.

این حکایات که در خیال و خاطره ما راه می‌رود و ما را راه می‌برد، در همه جا بر صدر مجلس نشسته و امر می‌کند: در تاریخ، در علم، در روان، در آیین، در همه جا ارباب رفتارهایی است که ما گمان برده‌ایم خود ارباب خودمانیم. با این همه گاه خود، حکایت آن حکایات را بر می‌آشوبیم و در بطن حکایت ارباب، بنده زنجیر از تن می‌هلد، نه چون برده‌ای که ارباب شود، به قول نیچه چون ابر انسان، از بلندای جهان‌اش قهقهه‌ای مستی‌وار می‌زند و طومارهای قانون رنج را در آب آن رودخانه که دو بار از آن نتوان گذشت، می‌شوید. این قهقهه مستانه که الیاف جهان تراژیک را در نسوج کلاه کُمُدی می‌تَنَد، نقاب ضجّه و زوزه را از رخسار بشر بر می‌دارد تا خنده‌ پُر صدای تابناک بشر طلوع کند.

انسان باید از این قانون ابدی رنج بگذرد، بایست تراژدی را چون صحنه‌ای کمیک به تماشا بنشیند و بگذرد. اینگونه است که جشن‌ها، نه چنانکه آیین‌ها تقدیر می‌کنند، بل آنسان که طبع شاد بشر می‌آفَرَد، تمام جهان بشر می‌شود. جشن‌ها و شادمانگی‌های دمادم، نه در مقابل مفهوم رنج، بل همانگونه که طبیعت اوست و آن همانا قهقاه شادمانه شدن اوست، آن سرنوشت مجعول اُدیپی را پس می‌زند.

اینک که از شادی‌های زمستان به خوش‌طبعی‌های بهار جا عوض می‌کنیم، برای انسان ایرانی که در اقلیمی خشک عمر می‌گذراند، بوی باغ و بوستان به دماغ می‌رسد و رایحه ریاحین مشام را مرتع جان می‌سازد. باغ در زبان فرهنگ ما لحظه میقات خیالِ ابدیت بهار با واقعیت ساعت وقت است. این ساعت سعد وقت، در چشم ایرانی ابداع بهار در موسم غیر فصل است، زیرا فصل در سرزمین‌های ما به عمر کوتاه بهار نظر دارد. بهشت، داستان این باغ ابدی‌ است و در نوروز، گاهِ این نوروزگاه، بانگ بی‌زمانی می‌زند در پردیس.

بیایید نوروز را بار دیگر ابداع کنیم. ما با رنجوری جان و خیال و قصه‌هامان، چونان بردگان، زنجیر غلامان را چون صنعت زیبایی بر خود دائمی می‌کنیم و از هوای رهایی مشام‌مان پُر نخواهد شد. شادی، رستگاری است، رستگاری انسانی که دروغ رنج و گناه ذاتی را نمی‌خواهد و به جهان آزادی و شعفناکی آری می‌گوید.

به کردار خوب آزادگان کتاب شادی را بگشایید و عید نوروز را در چراغدان دل‌تان با زیت زندگی روشنی ببخشایید. زنده بمانید.

*شاعر، نویسنده، پژوهشگر و منتقد حوزه فرهنگ. صاحب کتاب‌هایی چون «جادوی قصه‌ها در هزار و یکشب»، «این هزار و یک شب لعنتی: در باب اینکه چرا؟ و چگونه؟ هزار و یک شب را بخوانیم» و...

منبع: مهر

کد مطلب: ۲۰۰۸۱۴
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت