عاشورا در نگاه مولوی
به هر حال یکی از افراد حاضر با ناراحتی خطاب به شاعر غریب گفت: مگر دیوانهای و نمیدانی که امروز چه روزی است؟ لابد از شیعیان نیستی از این جهت از امروز بیخبر ماندهای؟!....
مولوی در یکی از داستانهای خود به این نکته اشاره میکند که شاعری در سفر خویش به شهر حلب میرود و صدای ناله و شیون و عزاداری شیعیان آن محل را میشنود. برای وی سوال پدید میآید که رمز و راز این عزاداری چیست؟
مردم عزادار از او عصبانی میشوند و او را به باد انتقاد میگیرند که چگونه است که تو از امروز که روز عزاداری اباعبدالله است آگاهی نداری؟
شاعر با خود میاندیشد و سوالش همچنان باقی است که آیا برای کسی که به اوج تجربه دینی و عرفانی رسیده است باید گریست؟ اما مردم عزادار به گونهای دیگر به قضیه مینگریستند به همین دلیل هم بگو مگوی آنها ادامه مییابد.
ترسیم روز عاشورا
از قدیم رسم بر آن بود که شیعیان و سایر دوستداران اهل بیت علیهمالسلام در روز عاشورا محشری از انسانهای مجاهد، با احساس مظلوم دوست، ظلمستیز، عارف مسلک، دیندار و مخلص به پا کنند تا هرچه باشکوهتر عظمت آن روز را به تصویر بکشند بدون تردید این مراسم در تمام شهرهای شیعه نشین اجرا میشد. از جمله این شهرها، حلب است که داستان مولوی به آن شهر مربوط میشود:
روز عاشورا همه اهل حلب باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کنند اندر بکا شیعه عاشورا را برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعرههاشان میرود در ویل و دشت پر همی گردد همه صحرا و دشت
مولوی در این ابیات به این نکته اشاره میکند که اجتماع عاشورائیان از چند جهت قابل ملاحظه است، از جهت ابزار احساسات، از جهت آمادهسازی جهت مبارزات سیاسی- اجتماعی با یادآوری مصائب امام حسین علیهالسلام و مصیبتهای آن حضرت و ظلمهایی که بر این خاندان رفت ابراز تنفر از یزید و انصارش که در ستم به اهل بیت از هیچ کوشش و اقدامی دریغ نکردند و به هیچ قاعده و قانونی پایبند نماندند و تا توانستند بستند و کشتند و بردند و خوردند.
آمدن شاعری غریب به حلب
یک شاعر غریب روز عاشورا از راه به شهر حلب رسید در دروازه انطاکیه فریاد و فغان شیعیان حلب را شنید و از سفر خود منصرف شد و به جمع اجتماع کنندگان و عزاداران رفت تا از رمز و راز آن اجتماع عظیم به ویژه علت شیون و ناله آنان را جویا شود.
پرس پرسان میشد اندر انتقاد چیست این غم بر که این ماتم فتاد
این رئیس زفت باشد که بمرد این چنین مجمع نباشد کار خرد
نام او و القاب او شرحم دهید که غریبم من شما اهل دهاید
چیست نام و پیشه و اوصاف او تا بگویم مرثیه ز الطاف او
مرثیه سازم که مرد شاعرم تا از این جا برگ و لا لنگی برم
شاعر وقتی عظمت مجلس را دید نزد خود فکر کرد که این شخص یقیناً باید بزرگ باشد و با عظمت، به گونهای که حضور و فقدانش تاثیری شگرف در ارواح و ابدان میگذارد. اما او نمیدانست که این شخص کیست؟
آن یکی گفتش که هی دیوانهای تو نهای شیعه عدو خانهای
روز عاشورا نمیدانی که هست ماتم جانی که از قرآن به دست
پیش مومن کی بود این غصه خوار قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم این روح پاک روح شهرهتر باشد ز صد توفان نوح
به هر حال یکی از افراد حاضر با ناراحتی خطاب به شاعر غریب گفت: مگر دیوانهای و نمیدانی که امروز چه روزی است؟ لابد از شیعیان نیستی از این جهت از امروز بیخبر ماندهای؟! جواب دهنده به کنایه به عظمت روز عاشورا اشاره کرد و خواست به او بفهماند که از چه چیزی بدیهی و روشن و با عظمت غفلت کرده است؟ امروز روز عاشورا و شهادت گوشواره رسول اکرم صلیالله علیه وآله است و هرکس که آن حضرت را دوست دارد باید امروز را عزادار باشد چون محبوب دل پیامبر صلیالله علیه وآله را به شهادت رساندهاند.
این مسأله به قدری مهم است که شهرت آن از شهرت طوفان نوح فراتر رفته است. بدین ترتیب آن فرد تا میتوانست به شاعر غریب طعنه زد.
جواب شاعر به مردم
آن شاعر در جواب آن مرد سخنانی گفت که سخت شنیدنی است.
گفت: آری لیک کو دور یزید کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید
چشم کوران آن خسارت را بدید گوش کران آن حکایت را شنید
خفته بودستید تا اکنون شما که کنون جامه دریدید از عزا
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان ز آن که بد مردگی است این خواب گران
شاعر نیز به گونهای دیگر به هجو و طعن آن فرد پرداخته است او میگوید: من هم همانند شما میدانم که امروز روز عاشورا و روز عزا است، روزی که امام حسین علیهالسلام به شهادت رسیده است. لیکن شما از یک نکته غفلت کردهاید و آن اینکه دور یزید در زمان خیلی گذشته و دور بوده است و خبر آن و برای شما خیلی دیر رسیده است. جنایت و خسارتی که یزید به بار آورد آن اندازه مشهور و معروف است که چشم کوران و گوش کران آن را دیده و شنیده است. مگر تا این زمان در خواب بودید که اکنون به یادتان افتاده است تا عزاداری کنید؟ به خودتان عزاداری کنید؟ خواب غفلت مرگ و مصیبت بزرگی است که شما را فرا گرفته است. اگر گریه میکنید به حال خود کنید و گرنه برای شهید شدن آن روح بزرگ و دانا و سفر او جهت دستیابی به مقام بالا و اعلی گریه لازم نیست.
چندجانبه بودن عاشورا
مولوی بر این نکته تاکید دارد که عاشورا را میتوان از جنبههای مختلف بررسی کرد یک جنبه آن امر بسیار غیرانسانی و وحشتناکی است که یزید و دار و دستهاش مرتکب شدند. این جنبه در جای خود اهمیتی عظیم دارد و عالمان و پژوهشگران جوانب آن را که کاویدهاند و مردم نیز به حق عظمت آن فاجعه عظیم را به یاد دارند و برای گرامیداشت آن و جهت نفرت با پدیدآورندگان آن، عزاداریها کردهاند. اما جنبه دیگر آن امری زیبا و دلنشین بوده است. آن رسیدن عاشقان دلسوخته به بهترین شکل به معشوقشان بوده است.بنابراین با توجه به چنین نگرشی هیچ دلیلی ندارد که تنها یک جنبه را ملاحظه کنیم و جنبههای دیگر را انکار نماییم و طرفداران آن را تخطئه کنیم به هر حال این دو تصویر حداقل رهیافتهایی است که به این صحیفه بزرگ میتوانیم داشته باشیم.
راز اختلافات عزاداران و شاعر
رمز و راز اختلاف این دوگروه (شاعروعزاداران) در آن است که نوع جهانبینیشان کاملاً متفاوت است. در داستان حاضر . شاعر، آن گونه مینگرد که تنها زیباییها را میبیند و از دیدن قساوتها غفلت ورزیده و از عاشورا تنها درس مرحله آغازین عرفان (سفر از خلق به حق و پیوستن به حق بدون خلق) را میآموزد. از سوی دیگر مردم حلب به گونهای دیگر مینگرند و طبیعی است که میان این دو اختلاف فاحش پدید خواهد آمد.
شهادت، رهایی، شادی
مولوی بر این عقیده است که اگر مرگ و شهادت باعث رسیدن انسان به مرام و مقصد عالی و پایدار فرد شود نه تنها موجب درد و رنج و هجران و عزا نیست بلکه روز جشن و پایکوبی برای اوست. عاشورا برای اباعبدالله علیهالسلام روز رهایی و شادی است، زیرا به ملکوت اعلی پیوسته است و پیام «عند ربهم یرزقون» را دریافته و به شادی مستانه نزد پروردگار مشغول شده است و البته این امر مستلزم عزاداری نیست.
روح سلطانی ز زندانی بجست جامه چه دریم و چون خاییم دست
چون که ایشان خسرو دین بودهاند وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند
نگاه مولوی به شهادت اباعبدالله علیهالسلام ملهم از جهانبینی است. مولوی جهان را زندان مومن میداند و معتقد است شخص زیرک کسی است که باید به هر ترتیبی دیوار زندان را سوراخ کند و برای فرار خود راه یابد. امام حسین علیهالسلام برای این کار بهترین راه را یافته است.
این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان و خود را وارهان
مکر آن باشد که زندان حفره کرد آن که حفره بست آن مکریست سرد
از نگاه مولانا کسی از مرگ میترسد که از سیر روحانی بیخبر باشد و از آن طرف حیات غفلت نماید. در این دیدگاه بیم از مرگ جسم نتیجه این چنین غفلتی است. این در حالی است که روح حسین بن علی علیهالسلام و به طور کلی روح مردان حق از چنین ترس و غفلت و ناآگاهی پاک به دور است. لذا به هیچ وجه سزاوار چنین صفتی نیستند بلکه امام علیهالسلام خود سرحلقه عارفان الهی است و در این راه نیز آگاهانه سربازی کرد و سر خود را به محبوب ازلی باخت. از این جهت است که مولانا به چنین مرگی افسوس خوردن را صلاح نمیداند و مسلماً این سخن حق است و وضع عاشورا نیز چنین بوده است برای اینکه چنین رحلتی از عنایات خاصه خداوند است. با عنایت به چنین جهانبینیای است که مولوی روز عاشورا را برای اباعبدالله جشن میداند و برای دیگران نیز چند وجه را در نظر میگیرد. یا برای آنان نیز جشن است، زیرا در شادی مومن بزرگی چون حسین علیهالسلام و یارانش که به خدا رسیدند و در شادی عظیمی به سر میبرند، روز شادی است و آدمیان نیز باید شادی آنان شاد باشند یا برای دیگران عزا است، از این جهت که بزرگی را از ایشان گرفتهاند و ایشان محروم ماندهاند.
شادی برای امام، عزا برای مردم
باید پذیرفت که روز عاشورا برای آن حضرت و تمام یارانش روز شادی و فرح و آزادی است اما برای ما یقیناً روز عزاست، زیرا اگر عزایی وجود دارد برای ماست که محروم شدهایم نه برای آنان که متنعماند و سر خوش در درگاه الهی که تمام اصحاب جمعاند و شب را به درازی تمام میخوانند و میخواهند..
روز ملک و کش و شاهنشهی گر تو یک ذره از ایشان آگهی
ور نهای آگه برو بر خودگری و آن که در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن که نمیبیند جز این خاک کهن
بر عالم خاکی کهنه گریستن و در آن ماندن شایسته ارواح بزرگ نیست بلکه باید از خاک و خاندان پرید و به اوج آسمانها چنانکه اباعبدالله چنین کرده است.
اسماعیل انقروی از شارحان معروف مثنوی در توضیح این ابیات مینویسد: اگر از مراتب علیه آنان ذرهای آگاهی داشته باشی شهید شدن آنان و رحلت کردن روح شریفشان از این عالم طبیعت روز پادشاهی و خوبی و سرمدی و موسم شاهنشاهی است و اگر آگاه نیستی برو بر حال خود گریه کن زیرا نقل و محشر را منکری، یعنی گریستن به حال خودت برایت واجبتر و مفیدتر است. برو بر دین خراب و قلب خود نوحه کن که غیر از عالم خاکی چیزی نمیبیند.
هم مولوی و هم عارفان بر این عقیدهاند که عرفان به اشخاص شجاعت و دلیری میدهد یعنی لازمه هر عارفی دلیری و شجاعت است. زیرا عارفان به خدا و روز جزا و پاداش و وصل و لقای پروردگار معتقد و مومناند و این ایمان قطعاً روحیه بیباکی در افراد پدید میآورد. امام حسین علیهالسلام نه تنها عارف بلکه سر حلقه همه عارفان است و خود در حیات مبارکش بارها و بارها تجربههای دینی عظیمی را پشت سر گذاشته و در این دنیا ظاهراً حضور داشت اما پای در افلاک داشت و احاطه آخرت بر دنیا را نیک درمییافت. حال چنین شخصی چسان و چگونه از بوزینگان خاک پرست بترسد؟ از این جهت است که روز عاشورا دلیرانه جنگید و شجاعانه و آزادان آزادانه شربت شهادت نوشید.
حال اگر شخصی ادعا دارد پیرو چنین امام همامی است لازم است همانند آن حضرت به آخرت پشتگرم باشد و در روز عاشورا، علاوه بر عزاداری به آن حضرت بدان علل و دلایلی که آوردیم، بر حال خویش نیز بگرید یا اسباب نجات و رهاییاش را فراهم سازد. از چنین تعلیمی است که شخص پشتدار و دلسپار و چشمسیر میشود.
دیدگاه