علی موذنی داستان نویس و برنده ۲۰ سال ادبیات داستانی:
گزارش جواد خیابانی خون من را به جوش آورد و تعصبم برانگیخته شد | بازیکنان تیم ملی از بچگی با شعار مرگ بر آمریکا بزرگ شدهاند | یک گل به امریکا می زنیم
علی موذنی، داستان نویس، فیلمنامه نویس و برنده ۲۰ سال ادبیات داستانی که تا به امروز داستان های کوتاه و رمان های درخشانی از او خوانده ایم، درباره بازی امروز ایران مقابل امریکا می گوید: ایران حداقل یک گل به امریکا می زند.
علی موذنی را با انبوه داستان هایش می شناسیم: «کلاهی از گیسوی من»، «ملاقات در شب آفتابی» و... او که به تازگی دو مجموعه داستان و یک رمان را راهی بازار کتاب کرده است، از کارلوس کی روش به عنوان مربی ای سخن می گوید که دیسیپلین دارد و در عین جذبه داشتن با بچه ها دوست است. او می گوید: «کارلوس کی روش از ابتدا روی امتیاز بازی با ولز و امریکا حساب باز کرده بود. امروز ایران برابر تیم ملی امریکا پیروز می شود، مگر اینکه اتفاق غیر قابل پیش بینی ای رخ دهد.» با این داستان نویس که در نسل سوم داستان نویسان ایرانی یکی از شاخص ترین نویسندگان ایران است درباره تیم ملی، جام جهانی و فوتبال ایران صحبت کردیم.
گفت و گوبا علی موذنی را بخوانید:
پیش از آغاز گفتوگو عنوان کردید که با وجود اینکه ۴ برادر بودید، فوتبال برایتان چندان مهم نبود و نشد. معمولاً خانوادههایی که پسر دارند، خیلی به اصطلاح فوتبالی میشوند. به بازیای اشاره کردید که در دهه ۶۰، زمانی که تنها دو کانال تلویزیون داشتیم، از تیم ملی برزیل دیدید و با دیدنش از فوتبال خوشتان آمد. انگلستانی که مقابل ما و امریکا بازی کرد گویی به لحاظ تاکتیکی و تکنیکی و پاسکاری، ترکیبی از دو تیم بارسلونا و منچستر یونایتد بود. همان خصلتی که گویی در ۲۰ دقیقه بازی برزیل در دهه ۶۰ سراغ داشتید: از نگاه هنرمندانه شما چه ارتباط شاعرانهای بین فوتبال و هنر مییابید که آن را به رقص ، شبیه دیدهاید؟
پاسکاریای که من دیدیم، ۲۰ دقیقه آخر بازی بود. برزیل که یادم نیست با چه تیمی بازی میکرد، گلهایش را به ثمر رسانده بود و احساس پیروزی داشت و تیم مقابل هم در هم شکسته بود. برزیلی ها در زمین حریف، با پاسکاری حفظ توپ میکردند و چون حریف هم توانی برای حمله نداشت و شکستش را پذیرفته بود، توپ، کامل در اختیار آنها بود. پاسکاری برزیلی ها که گاهی حالت لوزی پیدا میکرد و گاهی مستطیل و گاهی مربع میشد، برای من فضایی ایجاد کرده بود که انگار این ۱۱ نفر در حال رقصاند. توپ خیلی زیبا در چرخش بود و خلاصه که آن بازی مرا خیلی شیفته کرد.
خیلی خوب بود. انگار داشتم یک باله میدیدم. خستگی ام را که در کرد، نشاط هم ایجاد کرد.
بازی ایران- استرالیا تعصبم را برانگیخت؛ پیش از آن فوتبال را دنبال نمی کردم
چطور در خانوادهتان اعتنا به فوتبال اندک بوده و در دهه ۶۰ با فوتبال آشنا شدید؟ دنبال تحصیل بودید یا دوران نوجوانی و جوانی هم دغدغهتان بیشتر هنر و داستاننویسی بود؟
آن جمعیت شگفت زده ام کرد. شور و حالی که به ویژه در جوانها وجود داشت، مرا متوجه کرد که فوتبال چه قدرتی دارد و چه انگیزشی ایجاد میکند که میتواند مردم را اینطور به خیابانها بکشاند. متوجه شدم که فوتبال خیلی فراگیرتر از آن است که صرفاً یک بازی ورزشی باشد. بلکه یک رویداد ملی است، وگرنه چرا باید آن تعداد آدم درسطح کشور از خانه ها بیرون بریزند و در یک شادی همگانی به هم تبریک بگویند و شادی کنند و نسبت به هم مهربانی کنند و حس وطن دوستی شان را نثار هم کنند. انگار رستم پشت یک حریف خارجی را به خاک مالیده که غرور ملی اینطور برانگیخته شده. این دریافت برایم خیلی عبرت آموز بود. این که نباید ساده از کنار این پدیده ای که میتواند یک ملت را به خیابان ها بکشاند، عبور کنی. و متقابلا می تواند در صورت شکست ایجاد افسردگی مقطعی کند. این شد که از آن پس به بازیهای تیم ملی توجه کردم.
دلم می خواست سرمربی در شأن تیم ملی مان باشد
همیشه هم دلم میخواست مربیای در شأن تیم ملی داشته باشیم که بتواند این تیم را علاوه بر داشتن استراتژی و تاکتیک، از نظر روانی هم سر پا کند. چرا که شاهد بودم بازیکنان ما وقتی گل میخورند، به هم می ریزند و نمی توانند سریع خودشان را بازیابی کنند و دوباره به بازی برگردند و احساس شکست را راحت به حریف منتقل میکنند و به حریف انرژی دوباره می دهند تا بر شدت حملاتش اضافه کند. این یعنی فروپاشیدگی. اصولا ما نه در خانواده اعتماد به نفس لازم را دریافت می کنیم نه از آموزش و پرورش و نه از ... برای همین هم هست که در لحظات خطیر آن طور که شایسته است، نمی توانیم در برابر فشار تاب آوری بالایی داشته باشیم. اعتماد به نفس و عزت نفس بخصوص در میادین ورزشی اصل بسیار مهمی است که باید مورد نظر قرار بگیرد. مثلا این که اگر گلی خورده ایم، متوجه باشیم که دنیا به آخر نرسیده و تا زمان بازی باقی است، باید تلاش کنیم و از تمام قوایمان برای برنده شدن استفاده کنیم و حتی یک ثانیه را هم از دست ندهیم. این نکته ها هر چند ظریفند، اما بسیار اساسی اند و باید جزء دروس آموزش و پرورش ما باشند. همیشه فکر می کردم سرمربی تیم ملی باید به این نکات توجه عمیق داشته باشد که خوشبختانه در طول یکی دو دهۀ گذشته اقداماتی صورت گرفته و نتایج خوبی هم به بارآورده. به راحتی می توانیم تغییر روحیۀ بازیکنانی را که لژیونر می شوند، با بازیکنانی که فقط در داخل بازی می کنند، ببینیم. لژیونرها در تیم های خارجی از این جور بازسازی های روحی و روانی برخوردار می شوند و می بینیم که می توانند در روند پیروزی های تیم ملی چقدر موثر باشند.
وقتی مربی نقش پدر دلسوز را بازی می کند
یورگن کلینزمن، کاپیتان تیم آلمان در دهه ۹۰ میلادی، چند روز پیش علیه کارلوس کیروش و فرهنگ ایرنیان موضع گرفت. او تلویحاً و نقل به مضمون گفت که ایرانیها خوب میتوانند جذب مظلومیت کنند و روی داور تأثیر بگذارند. او گفت کارلوس کیروش به خوبی با فرهنگ ایرانیها ممزوج است و به دردشان میخورد. به هر دو توهین کرد. بگذریم که حرفش را بعداً پس گرفت و عذرخواهی کرد. از این موضوع که بگذریم، شناختن فرهنگ یک سرزمین و اقلیم و با آن فرهنگ، برد را نصیب تیم کردن، چقدر مهم است؟ در راستای همان صحبتهای خودتان که کیروش از جامعهشناس و روانشناس هم بهره میبرد، لطفاً ادامه دهید.
یک مربی، وظیفهاش این است که بداند کدام بازیکنش روحیۀ جنگنده ای دارد و کدام بازیکن در موقعیت دفاعی بهتر عمل می کند. کدام بازیکن برونگرا و کدام بازیکن درونگراست. وقتی استعداد بازیکن ها به درستی شناخته شود، به درستی هم در جای خودشان قرار می گیرند و بهترین همکاری را در تیم ارائه می دهند. مربیای به نظر من شایسته است که علاوه بر اشراف اطلاعاتی نسبت به تکنیکها و تاکتیکهای روز فوتبالی استعداد لازم را در شناخت بازیکنانش داشته باشد و میزان قابلیت آنها را بشناسد و این همه وقتی بهترین تاثیر را بر روند کار خواهد داشت که مثل یک پدر دلسوز و آگاه تیم را اداره کند.
نظرتان درباره اسکوچیچ چیست؟
تیم ملی در دوران مربی گری اسکوچیچ نتایج خیلی خوبی گرفت، اما به نظر می آمد این اواخر در تیم دو دستگی ایجاد شده که برای تیم بسیار خطرناک بود. منظورم به اسکوچیچ نیست. به طور کلی عرض می کنم که اگر یک مربی با رفتارش تیم را به انشقاق بکشد، باید در توانایی اش شک کرد. او فاقد شناخت لازم از روان ِ تیم است و مثل پدری رفتار می کند که بین بچه هایش فرق می گذارد و دشمنی ایجاد می کند. با ورود مجدد کی روش انشقاق از میان رفت و او توانست دوباره یک دستی را در تیم ایجاد کند.
کی روش از اول به دلم نشست
به نظر میرسد علاقه خاصی به کارلوس کیروش دارید. درست است؟ گویا نگاه و تکنیک خردورزانه کیروش را بیشتر میپسندید و دوست دارید.
کارلوس کیروش از نظر شخصیتی از همان اول به دلم نشست. در جام جهانی قبلی هم از این که او کنار زمین ما ایستاده، احساس خوبی داشتم. این خیلی مهم است که بتوانی با بازیکنانت کاری کنی که تیم با آن که می بازد، اما منِ تماشاچی همچنان احساس غرور کنم. یعنی این که تیم خوب و شایسته و غرور آفرین بازی کرده، هرچند موفق نشده گل بزند. جنگنده بازی کرده. کم نگذاشته و توانسته غیرت ملی را شاداب نگه دارد.
انگلیس غول چراغ جادو بود؟!
نظرتان درباره بازی ایران-ولز چه بود؟
در بازی ایران و ولز مهم برای من این بود که تیم ملی بتواند شایستگیهای خودش را نشان دهد، آن شایستگی که در بازی ایران و انگلیس نمود نداشت و برای من واقعاً شگفتآور بود که چرا تیم تحرک لازم را ندارد و چرا به آنها اجازه میدهد هر کاری دلشان خواست توی زمین انجام دهند. انگار تیم ما جادو شده بود. نیمۀ اول ناامید کننده بود، اما کورسوی امید از نیمۀ دوم که نیمۀ مربی هاست، شروع شد. عطش گلزنی بچه ها بالا زد و تیم کم کم از آن گیجی و منگی در آمد. دو تا گلی که زدند، از بغض و خشم ملی کم کرد. البته اگر شانس هم یاری کرده بود، چه بسا چهار تا گل می زدیم. در نیمۀ دوم که در واقع نیمۀ مربیهاست، کیروش توانست اتفاقات خوبی رقم بزند. به نظرم ما حتی میتوانستیم ۴ گل بزنیم. در مجموع بچه ها در بازی با انگلیس مطابق با شأن تیم عمل نکردند و شایستگی های خودشان را نشان ندادند. تیم انگلیس اگر قوی جلوه کرد، به خاطر ضعفی بود که تیم ما نشان داد، وگرنه تیم انگلیس درمقابل تیم امریکا نشان داد که غول چراغ جادو نیست.
با یک گل هم که شده امریکا را می بریم
اگر یک مساوی از امریکا بگیریم در کل تاریخ ادوار جام جهانی از گروهمان برای نخستین بار صعود میکنیم. آیا ما میتوانیم یک مساوی از تیم امریکایی که سال ۱۹۹۸ او را با گلهای حمیدرضا استیلی و مهدی مهدویکیا ۲ بر ۱ شکست دادیم، بگیریم؟
درباره بازی با امریکا به شدت امیدوارم که ما صعود میکنیم. بازیکنان ما از بچگی با شعار مرگ بر امریکا بزرگ شدهاند و حالا که در مقابل تیمش قرار میگیرند، آن انرژی متراکم شدۀ بالقوه ان شاء الله بالفعل می شود و ما را به نتیجۀ مطلوبمان می رساند.
یعنی میبریم. کار به تساوی هم نمیکشد؟
به نظرم ایران حداقل یک گل از امریکا جلو میافتد. اگر اتفاق پیشبینی نشدهای رخ ندهد، پیروز میدان ما خواهیم بود.
بالاخره کارلوس کیروش پرتغالی است. شما ادبیات پرتغال را از ژوزه ساراماگو تا نویسندگان و شاعران بزرگ و کوچک دیگرش خواندهاید و میشناسید. چه سنخیتی بین ما و کارلوس کیروش پرتغالی وجود دارد که به خوبی تیم و فرهنگ ما را شناخته است. او با کلمبیا و مصر نتیجه نگرفت. او به محض اینکه به ایران میآید با تیم ملی ما نتیجه میگیرد. به نظرتان چرا؟
کارلوس کیروش علاوه بر آن که مدیر خوبی است و شناخت کافی هم از فوتبال دنیا دارد، پدر خوبی هم برای بازیکنان تیم است. هم دیسیپلین دارد هم به وقتش انعطاف. آنچه بعد از پیروزی با ولز از طرف بازیکنان با او دیدم، نشان از عمق دوستی و رفاقت داشت. اعتماد تیم به تصمیمات او و دل دادن به استراتژی هایش در بازی ها نشان از مقبولیت او نزد اعضای تیم دارد. این که او با تیم ما بهتر از تیم های دیگر به نتیجه رسیده، شاید طولانی بودن مربیگری او در ایران و چیدن تیمی بوده که در طول چند سال شکل گرفته. تیمی که شاکله اش را از ابتدا خودش پی ریزی کرد و مفاهیم فوتبالی مورد نظرش را در ذهن بازیکنان پیاده کرد. اما با تیم های دیگر این فرصت برای او فراهم نشده. چه بسا اگر در تیمی دیگر به مدتی طولانی سر می کرد، آن جا هم نتایج مطلوبی می گرفت. همان طور که عرض کردم، کی روش از قابلیت های بالایی در مربیگری برخوردار است.
سردار آزمون، به گمانم بازیکن مورد علاقه شما است. درست گفتم؟
نه؛ چرا این طور فکر میکنید؟! منکر شایستگی های ایشان نیستم و برایش بسیار احترام قائلم، اما من به تیم فکر میکنم. برای این که خیلی خوب میدانم که در تیم هر کسی کارکرد خودش را دارد. اگر سردار آزمون در نوک حمله است، به این دلیل است که در این زمینه مستعد است. اجازه بدهید خارج از هر گونه شعار و کلیشهپردازیهای مرسوم بگویم که هر یک از این بازیکنان در جای خودشان اگر درست عمل کنند، برای من شایستهتریناند. هر یک از این اعضاء باید در جایگاه خودش عمل لازم را در جهت برنده شدن تیم انجام بدهد تا ما به یک پیروزی درخشان برسیم.
دیدگاه