گوگل و توییتر سیمپیچی مغزمان را عوض کردند، اختراع خط و ماشین چاپ چطور؟
ترس از تباهی، پریشانی یا منگیِ ذهن هزاران سال است که وجود دارد.
امروزه زیاد میشنویم که اینترنت و فناوریهای جدید تمرکز و حافظهمان را مختل کردهاند و دیگر نمیتوانیم مثل قدیم طبیعی و خوب فکر کنیم. حسرت روزهای خوش گذشته را میخوریم که میگویند مردم بی دغدغه و حواسپرتی کتابها را مشتاقانه از ابتدا تا انتها میخواندند و هیچچیز مانع تمرکز آهنینشان نمیشد. اما آیا واقعاً همینطور بوده که میگویند؟ آیا گذشتگان تصور نمیکردند امکانات تازه دشمنان قسمخوردۀ تمرکز و حافظهشان است؟ آیا ما تنها نسل تاریخ بشریم که خیال میکنیم فناوریهای جدید عقلمان را زایل کرده؟
باور کنید این نه پرورش ذهن با کتابها که کُشتن و مدفونساختن آن با چیزهای بیشمار است، یا شاید شکنجهٔ آن با موضوعات مختلف باشد، تا درجهای که دیگر ذهن نتواند طعم چیزی را احساس کند بلکه، چون تانتالوس که در میان آب تشنه بود، با نگاهی حسرتبار به همهچیز خیره شود.
پیشرفت فناوری فقط اوضاع را بدتر میکرد. اراسموس، عالم دورهٔ رنسانس، تحتتأثیر سیل متون چاپی میگفت احساس میکند «فوج کتابهای تازه» به طرفش هجوم میبرند و ژان کالون، متکلم فرانسوی، از خوانندگانی نوشت که در «جنگل مشوشِ» حروف چاپی سرگرداناند. نگرانی از آن بود که تغییر مسیر آسان و بیوقفه از کتابی به کتاب دیگر سازوکار ذهن را از بنیان متحول کند. ظاهراً ذهن مدرن -چه مجازاً دچار سوءتغذیه باشد، چه معذب و مضطرب یا گیج و سردرگم- مدتهاست که امکان هیچ نوع تفکر جدی را ندارد.
در قرن بیستویک فناوریهای دیجیتال نگرانیهای سابق در خصوص دقت و حافظه را از نو زنده کردهاند -و استعارههای تازهای را به وجود آوردهاند. چهبسا امروز نگران سیمپیچی مدارات شناختی ذهن باشیم که در اثر تعامل با گوگل، تلفنهای هوشمند و رسانههای اجتماعی تغییر کرده است. حالا این ذهن جدید وظایفی را که پیشازاین با حافظهٔ داخلی خودش انجام میداد به دستگاههای خارجی محول میکند. فکرها از خیالی به خیال دیگر میپرند و دستها ناخودآگاه بهسویِ جیبها و تلفنهای همراه کشیده میشوند. ممکن است تصور کنیم دسترسی دائم به اینترنت قابلیت تمرکز بیوقفهٔ ما را زایل کرده است. نظرها به این سیمپیچی تازه توأم با دلواپسی و گاه وحشت و اغلب نصایحی بوده که راهوروش بازگشت به شیوهٔ بهتر و ظاهراً «طبیعی»ترِ تفکر را آموزش میدهند. این تیترهای اضطرابآور را ببینید: «آیا گوگل ما را خنگ میکند؟»1(نیکولس کار، آتلانتیک، ۲۰۰۷)، «آیا تلفنهای هوشمند نسل کنونی را نابود کرده است؟»2 (جین توئنگی، آتلانتیک، ۲۰۱۷) یا «تمرکزتان بههمنخورده. آن را دزدیدهاند»3 (یوهان هری، آبزرور، ۲۰۲۲). این حسرت بازگشت به گذشتهای که عنان تمرکز و حافظه در دستمان بود ابداً تازگی ندارد و عصر حواسپرتی و فراموشیِ کنونیمان به صف بسیاری از بیتمرکزیهای دیگرِ تاریخ میپیوندد: امپراطوری رومِ سنکا، سلسلهٔ سونگِ چو و دورهٔ اصلاحات پروتستانیِ کالون.
افلاطون ما را قانع میسازد که این احساس دوگانهٔ نگرانی و حسرت گذشته به اندازۀ توانایی خواندن و نوشتن قدمت دارد، مسئلهای گریزناپذیر که در ذات فناوریِ نگارش است. او در یکی از مکالماتش با عنوان فایدروس ماجرای مخترع باستانی خط، خدایی مصری به نام توت، را نقل میکند که نتیجهٔ کار خود را به پادشاه خدایان بازمینماید. توت میگوید «ای پادشاه، مصریان در پرتو این فن داناتر میگردند و نیروی یادآوری آنان بهتر میشود، زیرا من این فن را برای یاریرساندن به نیروی یادآوری اختراع کردهام». تاموس، پادشاه مصری خدایان، عکس آن را پیشبینی میکند:
این هنر روح آدمیان را سست میکند و به نسیان مبتلا میسازد، زیرا مردمان امید به نوشتهها میبندند و نیروی یادآوری را مهمل میگذارند و به حروف و علامات بیگانه توسل میجویند و غافل میشوند از اینکه باید به درون خویش رجوع کنند و دانش را بیواسطهٔ عوامل بیگانه در خود بجویند و آن را از راه یادآوری به دست آورند. پس هنری که اختراع کردهای برای حافظه است، نه برای نیروی یادآوری! ازاینرو به شاگردان خود فقط نمودی از دانش میتوانی داد نه خود دانش را و شاگردان، چون از تو سخنان فراوان خواهند شنید بیآنکه بهراستی چیزی بیاموزند، گمان خواهند برد که دانا شدهاند و درنتیجه هم نادان خواهند ماند و هم معتقد خواهند شد که دانا گردیدهاند و ازاینرو نشستوبرخاست با آنان بسیار دشوار خواهد بود.4
پیشبینیهای خدایان خلاف یکدیگرند، ولی نظریهٔ زیربناییِ شناخت در هر دو مورد یکی است. آنها فرض میگیرند ابداعاتی نظیر نگارشْ قوهٔ تفکر بشر را دگرگون میکند و حتی شیوههای تازهٔ اندیشیدن را به وجود میآورد. در سال ۱۹۹۸ اندی کلارک و دیوید چامرزِ فیلسوف این نظام تعاملی را که متشکل از همکاری ذهنِ درونی با جهان بیرونیِ ابژههاست «ذهن گسترده»5 نامیدند. آنها مدعی شدند فناوریهایی چون نگارش توانایی اندیشیدنمان را دگرگون و گسترده میکنند. این ایدهٔ نو بیانگر مفهومی بهمراتب قدیمیتر درباب درگیری تفکر درونی و اشیای بیرونی است. گرچه کلارک و چامرز از این درگیری شگفتزده و خوشحال بودند، پژوهشگران دیگر چندان به روشهای گسترش شناخت خوشبین نبودند. این «گسترش» در نظر سنکا، چو و کالون درست همان «انحطاط» شناختی بود که خبر از هشدارهای امروزی در خصوص گوگل و تلفنهای هوشمند میداد که «ما را خنگ میکنند» یا مغزهایمان را «از کار میاندازند».
در آن زمان که فناوریهای نوشتن و خواندن ذهن بشر را گسترش میدادند، نویسندگان راهکارهایی را برای مدیریت آن تعامل پیش نهاده و توصیههایی ارائه کردهاند تا بتوان در محیطهای رسانهها، که ظاهراً دشمن تفکر «واقعی» بودند، به طرزی شایسته اندیشید. یافتن نظریههایی که نشان دهند فناوریهای گذشته، نظیر کتابهای چاپی و فن نگارش، چگونه شیوهٔ تفکر در هزارهٔ قبل را شکل دادند چندان دشوار نیست. اما این نظریهها نمیگویند ذهنها دقیقاً چگونه شکل میگرفتند یا حاصل شیوههای متفاوت اندیشیدن چه بود. به منظور درک درگیری کتابها با ذهنها، آنگونه که بود، باید به خوانندگان و نویسندگانِ اروپای سدههای میانه بازگردیم، زمانی که قفسههای کتابها مملو از نسخ خطی بود اما ظاهراً حافظه و تمرکز میپلاسید و خشک میشد.
جفریِ وینسائوف، دستوردانِ قرن سیزدهم، توصیههای فراوانی برای نویسندگانِ غرقدراطلاعات داشت. نویسندهٔ خوب نباید عجله کند؛ باید «خط فکری» داشته باشد تا پیش از آنکه مشغول نگارش شود الگویی ذهنی فراهم سازد: «اجازه ندهید دستتان بیدرنگ قلم را بردارد … بگذارید ساحتهای ژرفترِ ذهن عرصهٔ گستردهٔ مطالب را سامان بخشند». جفری در اینجا حالت مطلوب را بیان میکند، ولی کتاب راهنمای او مطلب چندانی در خصوص فرایند واقعی تفکر، هنگامی که عالِمی قرونوسطایی پشت میز تحریرش نشسته و در مقابل۫ کاغذ سفید و در دست قلم پَر دارد، نمیگوید. آیِلِت ایون ازرا، مورخ تاریخ اندیشه، در کتاب خطوط اندیشه (۲۰۲۱) 6 گامی بهسوی حل این مسئله برمیدارد. در نظر او «خطوط اندیشه» خطوط اتصالی هستند که نمودارهای درختیِ سرتاسر اوراقِ نسخ خطی قرونوسطایی را شکل میدهند. یکی از این نوع نمودارهای درختیِ افقی روی جلد این کتاب است که از اینسو به آنسوی خزیده است.
اگر شاخههای درختِ روی جلد کتاب را تا ریشه دنبال کنید، مشاهده خواهید کرد که نمودار از یک یاختهٔ عصبی به وجود آمده است. این یگانگیِ سلسلهٔ اعصاب با نمودار درختیْ ماحصل کتاب را کمابیش بهصراحت بیان میکند: در نظر ایون ازرا این درختان افقی که کاتبان قرونوسطایی میکشیدند تنها اطلاعات را ثبت نمیکردند -آنها مسیرهای تفکر را ثبت میکردند که بهواسطهٔ شکل شاخهایِ خودِ درخت میسر میشد. نمودارهای درختیْ ذهن گسترشیافتهٔ قرونوسطایی را در تعاملاتش با قلم، جوهر و فضای خالی صفحه نشان میدهند.
«خطوط اندیشه (۲۰۲۱) نوشتهٔ آیلیت ایون ازرا»
اگر با دقت به این نمودارها توجه کنید، گاهی فرایند شناختی قرونوسطایی را آنطور که بوده آشکار میسازند. در اینجا نموداری متعلق به قرن سیزدهم را مشاهده میکنید که ایون ازرا بررسی کرده است:
این نمودار، که شاخههای دانش پزشکی را نشان میدهد، ظاهراً طبق نقشهٔ کاتب پیش نرفته است. شاخهٔ اول مرتب و بیدردسر کشیده شده. اما شاخهٔ دوم بهطرز نامناسبی منحرف شده است. انگار بعداً شاخهای فرعی به ذهن کاتب رسیده و آن را پیوند زده است. شاخهٔ پایینی انبوه بازنگریها و خطوط فکریِ انحرافی است. ایون ازرا آنچه در نظر اول به چشم میآید را میگوید: این کاتب در ابتدای کار فضای خالی را دقیق اندازه نگرفته است. بخشی از مشکل همین بوده. اما این نیز مشهود است که ساختار درست این اطلاعات «در خلال فرایند ترسیم» پدیدار شده است؛ نمودارهایی نظیر این نمونه اندیشههای پیچیده و مبهم را آسان میکردند. این افکار مبهمِ تازه چهبسا موجب شگفتی متفکر میشده، متفکری که هرجا بشود این افکار مبهم را با ترسیم نمودار سازماندهی میکند. ایون ازرا میگوید قالب درخت افقی، با جداکردن مفاهیم از خطیّت زبان، «مدیریت» آنها را «آسانتر» میکرد. پُرپُشتشدن شاخههای متعدد این نمودارها «راه را بر طرح پرسشهای تازه باز میکرد».
«خطوط اندیشه (۲۰۲۱) نوشتهٔ آیلیت ایون ازرا»
ما اکنون، قرنها پس از سدههای میانه، یکی از این نمودارها را تماشا میکنیم و به شیوهٔ تفکر کاتب و تأثیر نگارش بر آن پی میبریم. ایون ازرا معتقد است نمودارهای درختی یکی از تمهیدات مهمِ ذهنهای گسترشیافتهٔ قرونوسطایی و ویژهٔ زمان خود بودند: نوعی ابزار تفکر که میتوانست «همزمان پیچیدگی و سادگی، و نظم و خلاقیت» را آشتی دهد. ذهن میتوانست از طریق آن بار خود را سبُک کند. در قرون سیزده و چهارده میلادی، اوج سدههای میانه، این ابزار از اهمیت خاصی برخوردار بود. فلاسفه و متکلمان مدرسی قرونوسطا میکوشیدند دانش خود را از جهان در قالب یک نظام فکری جامع سامان دهند. این نظام در حالت مطلوب میبایست از یکسو در نهایتِ پیچیدگی و، از سوی دیگر، پایه در اصول اساسی و قابلدرک داشته باشد، مثل همین جهانی که به ارادهٔ خداوند سامان یافته و این نظام میکوشید آن را دریابد.
داستان تاموس را یادتان هست؟ آن خدای شکاک مصری که پیشبینی کرد فن نگارش ذهن جوانان را تباه میکند. در روایت ایون ازرا نمودار درختی یکی از نتایج خوب ابداع نگارش است. این نمودارها تأمل عمیق، بهخصوص در مسائل مبهم، را در خلال مطالعههای جدی آسان میکردند. همچنین کمککار حافظه بودند، نه جایگزین آن، زیرا اطلاعات را مجدداً در الگوهایی ارائه میکردند که در ذهن نقش میبست. حاشیهنویسانِ سدههای میانه حواشی کتابها را با این نمودارها پر میکردند و بسیاری از این نمودارها شاهدی بر توجه دقیق و میل به روشنساختن دانش جدید بودند. ایون ازرا تأثیر پیدایش این نمودارها را -که نوع جدیدی از فناوری نگارش بودند- بر شکل تازهٔ شناخت نشان میدهد.
میتوان این تأثیرها را در نمودارهایی که رسم میشدند مشاهده کرد. جفریِ وینسائوف لابد با وحشت به نمودارپردازان قرونوسطایی مینگریسته که، برخلاف توصیهٔ او، دست به قلم میبردند و ایدههای مبهمی را که هنوز شکل کاملشان را نیافته بودند رسم میکردند. ولی میشود بیهراس و اضطراب، مثل ایون ازرا، شاهد این پیشرفتها بود. کتاب خطوط اندیشه، از یک فاصلهٔ تاریخی قابلِاطمینان، مدعی میشود که گرایش عمومی به نمودارهای درختی در سدههای میانه بهطرز نامحسوس ذهن قرونوسطایی را از نو سیمپیچی کرد. اما امروز نه ما و نه ایون ازرا ناراحت شیوههای کهن تفکر، که شاید در آن گیرودارها از بین رفته باشند، نیستیم.
شاید ما نیز در تاریخ طولانی رسانههراسی، که فناوری مسبب آن است، همین مسیر را طی میکنیم. ترس از تباهی، پریشانی یا منگیِ ذهن -با هر استعارهای که برای بیان آن ساخته شود- هزاران سال است وجود دارد. نگرانیهای امروز ما تکراری تازه از مسئلهای قدیمیاند. ما پیوسته سیمپیچی مجدد شدهایم (حتی پیش از آنکه فناوریهای رسانهای جدید الکترونیکی شوند و استعارههای «سیمپیچی» رواج یابد؛ خودِ این استعاره قدیمیتر است و درحقیقت در عصر تلگراف سر زبانها افتاد).
به نمونهای دیگر توجه کنید: آیا نمایههای کتب چاپی موجب حواسپرتی بیشتر خوانندگان شدهاند؟ دنیس دانکن، تاریخنگار انگلیسی، در کتاب خود7حکایت افلاطون از توت و تاموس، خدایان مصری، را نقطهٔ شروع قوس تاریخی بلندِ فناوریهراسی قرار میدهد که تا گوگل ادامه مییابد. دانکن معتقد است، در ادوار میان دورهٔ افلاطون و موتورهای جستوجو، نمایه یکی از ابزارهای ضروری برای جستوجوی خوانندگان بوده است. در قرن شانزدهم گردآورندگان و کاربران نمایههای نخستین مثل کنراد گسنر، طبیب سوئیسی، امکانات نهفتهٔ فراوانی را در آنها میدیدند ولی تردیدهایی نیز داشتند. گسنر در بسیاری از کتابهای خود از این فناوری استفاده کرد و نمایههای تحسینبرانگیزی از حیوانات، گیاهان، زبانها، کتابها، نویسندگان و افراد و موجودات و چیزهای دیگر نوشت. او معتقد بود نمایهٔ خوب برای پژوهشگر «بزرگترین نعمت» و «اوجب واجبات» است. اما او میدانست که گاهی پژوهشگران بیمبالات، بهجای آنکه کل کتاب را بخوانند، تنها به نمایهها نگاهی میاندازند.
نمایه مشوق نوعی سوءاستفاده شد که توهین به دانشپژوهیِ درستکارانهای بود که گنسر اعتقاد داشت نمایه در خدمت آن است. اراسموس، آن غول عالَم اندیشهٔ دوران رنسانس، منتقد دیگرِ استفادهٔ غلط از نمایهها بود، اما او بیش از آنکه دلواپس خوانندگان تنبل و نمایهخوان باشد نگران نویسندگان سوءاستفادهگر بود. ازآنجاکه بسیاری از افراد «فقط عنوان و نمایه را میخوانند»، نویسندگان نیز، به سودای خوانندگان گستردهتر و فروش بیشتر، جنجالیترین (و حتی مستهجنترین) مطالب خود را در عنوانها و نمایهها میگنجاندند. به عبارت دیگر، نمایه بهترین مکانِ تلهکلیک8 اوایل دوران مدرن شده بود. خوانندهٔ خوب میبایست پیش از آنکه قضاوت کند «وارد شود» و نهفقط مدخلهای جذابِ نمایه بلکه کل کتاب را بخواند. اراسموس توقع نداشت که همهٔ خوانندگان تن به این کار دشوار بدهند. اما اساساً با درج نمایه در کتابهای چاپی مخالف نبود، همانگونه که با درج صفحهٔ عنوان مخالفتی نداشت (صفحهٔ عنوان هم اقدامی تازه و باصرفهٔ زمانی بود). نمایه، در نظر اراسموس، تنها در صورتی ابزار مفیدی بود که خواننده کتاب را بخواند. دانکن، با پرداختن به این جزء آشنای انتهای هر کتاب و آشکارساختن ماجراهای گذشتهٔ آن که تازهترین تهدید فناورانه برای تفکر درست به شمار میآمده، تاریخچهای از مناقشهٔ پُرهولوهراسِ پیرامون نمایه و استفادهٔ مردم از آن را در اختیار میگذارد.
آیا اکنون باید به گذشته و این تعاملات زودگذرِ کتاب و ذهن بنگریم و نگرانِ «سیمپیچیِ بزرگی» باشیم که قرنها پیش رخ داده است؟ بیتردید خیر. حتی اگر مانند ایون ازرا معتقد باشیم که شیوهٔ رسم نمودار برای نگارش ایدهها حقیقتاً سازوکار ذهنهای قرونوسطایی را تغییر داده است، بازهم جای پشیمانی نیست. حتی اگر تعدد بیسابقهٔ کتابها و نمایههایشان موجب وحشت کسانی شده باشد که شاهد ازدیاد آنها و اضمحلال مطالعهٔ دقیق و موشکافانه بودهاند، ما در چشمانداز گذشته خطری احساس نمیکنیم. نظامهای جدید حافظه و تمرکز جایگزین نظامهای قدیمی میشوند. آنها نیز پس از مدتی قدیمی میشوند و جای خود را به نظامهای جدیدتر میدهند و بعد دلمان برایشان تنگ میشود.
در زندگی امروز غرقشدن در کتابها، در رمانها، نوعی فضیلت به حساب میآید: عادت و نشانهٔ ذهن سالم. اما همین عمل در چشم افراد دیگر نوعی مرض است. «خوانندهٔ مشتاق» کسی میشود که پترارک معتقد است از لحاظ عقلی دچار سوءتغذیه است و به یک مُشت کتاب بیارزش اعتیاد دارد: «این شخص که موضوعات مختلف دیوانهاش کرده دیگر نمیتواند طعم چیزی را حس کند». دن کیشوت نمونهٔ اعلای این خوانندهٔ بیمار است، کسی که آنقدر مسحور قصههای سلحشوریِ کتابهای خیالیاش است که واقعیت را فراموش میکند. در انگلستان دورهٔ جین آستن، در آغاز قرن هجدهم، هنگامی که زنان و طبقهٔ متوسطِ در حال رشد رمانخوانی را آغاز کردند اخطارها در خصوص آثار زیانبار رمانها صادر شدند. تحلیلگران دلواپسِ اوایل دههٔ ۱۸۰۰ میلادی نوشتند که «یکی از دلایل عمدهٔ اختلالهای عصبی» و خطری که «ذهن زنان» را تهدید میکند «علاقه به رمانخواندن» است. یکی از این تحلیلگران در سال ۱۸۰۶ نوشت که مراقب باشید «داستانهای پرکشش و دلنشین، که خاصِ رمانها هستند، بیش از حد در ذهنتان اثر نکنند».
بعدها در قرن بیستم والتر بنیامین نظریهای را بیان کرد مبنی بر اینکه صِرف مطالعهٔ رمانهای تولیدانبوهشده امکان رسیدن شهرنشینان به وضع روحیِ مورد نیازِ داستانسرایی را تقریباً غیرممکن کرده بوده است. در نظر او رمان -همزمان با روزنامه و جریان تدریجی و مداوم اطلاعات مفید- یافتن آرامش ذهنیِ حقیقی که از ملال حاصل میشود را بسیار دشوار کرد (او ملال را انکوباتورِ طبیعیِ داستانسرایی میدانست). این نکته درخور توجه است که دو عصر متفاوت یک چیز میگویند -«ما در جهانی آشفته زندگی میکنیم، احتمالاً آشفتهترین جهان در تاریخ بشر»- و بعد در مورد معنا و راه چارهٔ آن به دو نتیجهٔ کاملاً متفاوت میرسند.
اگر دوران اوج تمرکز هری (یعنی غرقشدن در کتابها در آن شهر ساحلی) در عصر دیگری بود، نشانهٔ آشکار مرض ذهنی او قلمداد میشد. این بازی تاریخ چهبسا برای ما آموزنده باشد. بیتردید سروکلهٔ فناوریهای جدید پیدا خواهد شد و برای جلب توجه ما یا سبککردن بار حافظهمان از طریق آسانترکردن دسترسی به اطلاعات رقابت خواهند کرد. و همزمان که میآموزیم همراه آنها فکر کنیم، ذهنهایمان با آنها سازگار خواهند شد. هری در کتاب تمرکز ربودهشده قولی از باربارا دمینیکسِ زیستشناس میآورد که میگوید «غیرممکن است امروز بتوانیم مغزی طبیعی داشته باشیم». در این قول حسرتی نهفته است، حسرت روزهای گذشته که ذهنها آنطور که باید و شاید کار میکردند. روزهای گذشته دقیقاً کِی بودند؟ سنکا، پترارک و چو، همه، دلشان میخواست پاسخ این سؤال را بدانند.
دستآخر دلتنگی برای فناوریهای گذشته ظاهراً نامعقول است، خواه این دلتنگی برای روزگار قبل از گوتنبرگ و روزنامهها باشد، خواه برای دوران پیش از توییتر. هری بهخوبی نشان میدهد که ما باید در برابر «سیمپیچی» نظاممندی که میخواهد ذهنهای ما را با منافع غولهای فناوری، آلودهکنندههای محیط زیست و حتی فرهنگ والدگریِ افراطی همسو کند مقاومت کنیم. او معتقد نیست که با، مثلاً، دورانداختن تلفنهای هوشمند میتوانیم خود را حقیقتاً از عصر حواسپرتی بیرون بکشیم. حقاً که ما همچنان نگران نحوهٔ تعامل ذهنهایمان با چیزهای بیرونی خواهیم بود، ولی باید با هم در اندیشهٔ تفکر منسجمتر در آینده باشیم، نه در گذشته.
دیدگاه