رازهای ناکامی ما در دستنوشتههای اشکان اتابکی
دستنوشتههای اشکان اتابکی که این روزها در فرهنگسرای نیاوران در حال اجراست، حکایتیست بهتآور از آن چه که بر ما گذشته، ما اینجا تمثیلیست از وجود هر ایرانی است.
چهار دهه حرکتهای نوسانی میان موجها و اندیشههای گوناگون بدون آن که هیچکدام ماوایی باشد، مسیرهایی که ظاهرا همه به بنبست ختم شدهاند. هر بار گمان کردیم این راه، راه رستگاریست و هر بار نشد آن چه که باید میشد.
اشکان اتابکی شخصیت دوقطبی دارد، یک پدر مارکسیست و مادری که خودش را کشته و یک دایی تاثیرگذار که میخواسته دنیا را عوض کند اما خب! اشکان محصول تمام غلط املاییای ایدئولوگ جامعهایست که خواست مثل کبک راه برود و راه رفتن کلاغگونهی خودش را هم یادش رفته، نمایش در واقع با رفت و برگشتهای متعدد زمانی، مثل یک محصول سینمایی دکوپاژهای متعددی از وضعیت های گوناگون جامعه ایرانی میسازد و تلاش میکند شخصیتهایش را صحنه به صحنه بیشتر افشا کند، نوعی شخصیتپردازی به مرور و بطئی، البته در حین شخصیتپردازی موتور محرک روایت، وقایعیست که ارجاعات متعدد به حوادثی واقعی دارد و چون مخاطب درباره آنها پیشزمینههای ذهنی دارد، روایت به شکلی روان روی ریل میافتد.
اتفاقات دهه پرتلاطم شصت، مساله گروهایی نظیر مجاهدین، به یغما رفتن عشقها در جامعه سیاستزده، رواج تروریسم در خاورمیانه و صادرات آن به جایی مثل کانادا، غوطه خوردن در فضایی که پیش از این از جنبههایی در سیانور و یا ماجرای نیمروزپرداخت شده بود، و نگاه به گذشتهای که سپری شده اما نرفته با نگاهی که البته مثل نگاه ماجری نیمروز جانبدارانه نیست و دائما روی مرز حرکت میکند از دستنوشتههای اشکان یک کار قابل بحث میسازد.
شاید البته نگاه دستنوشتههای اشکان نگاهی معتدلتر نسبت به نمونههای سینمایی مشابهش هست اما همچنان به نظر میرسد این نگاه هم خیلی تازه نیست و یا شاید سازندگان کار تصمیم داشتهاند صرفا توصیفگر وضع موجود باشند و گاها به نظر میرسد، پوستهی ظاهری ماجراها را دیدهاند.
این که دوران ایدئولوژیها تام و تمام، پایان یافته و یا این که شوروی و لنین مسبب چه وضعتی در ایران شدهاند البته دیگر حالا کمی تکراری شده، کاش با حوصله بیشتر به جزئیات شخصیتها ورود میشد و داستان کمی منحصر به فردتر پرداخت میشد، در واقع کاش ما با اشکان اتابکی مواجه بودیم که بیشتر از هر چیز شبیه خودش بود و تا سالها از ذهنمان نمیرفت، در صورتی که این اشکان بییشتر یک نمونه شبیه دیگر اشکانهای این مدلی سینما و تئاتر ایران شده، به قول داستاننویسها قلاب شخصیتی ماندگاری در ذهن مخاطبش حک نمیکند، این حیف و کاش از این جهت با نماش دستنوشتههای اشکان اتابکی میماند که سطح بازیها به طور جدی قابل تامل هست و فرم کار کاملا درآمده، که اگر درنیامده بود با این تایم دوساعت و ربعی که نمایش دارد، از سمت مخاطب پس زده میشد، اما کار از بس که ریتم دارد و به موقع داستانکهای را وارد میکند اتفاقا جذاب جلو میرود.
تمهیداتی چون شوخی با کمبود موز و شکلات در دهه شصت و هفتاد و بیان شلیک به جای صدای شلیک موجب تنفس مخاطب شده، که همین شکل فضاسازیها موجب اتصال بیننده به ان چه که روی سن میگذرد، شده، در هر صورت این نمایشیست که میشود با خیال راحت توصیه به تماشایش کرد، کسی اینجا مخاطب را دستکم نگرفته و البته باجی هم به مخاطب داده نمیشود، به فرهنگسرای نیاوران بروید؛ هوای پاییزی هم با دستنوشتههای اشکان اتابکی تبانی کرده، تا یک خوشگذرانی غافلگیرکننده داشته باشید.
دیدگاه