گفتوگو با حسین پارسایی به بهانه "هفت خان اسفندیار"/ از خداحافظی حیایی و خطیبی تا بازی درخشان بانیپال
کارگردان نمایش "هفت خان اسفندیار" گفت: من آدم سیاسی نیستم و گرایش فکریام روشن است، متأسفم عدهای رنجیده خاطر شدند.
حسین پارسایی کارگردان نمایش "هفت خان اسفندیار" است که این روزها در تالار وحدت روی صحنه میرود. او پیش از این نمایشهای زیادی را کارگردانی کرده که حتی برخی از آنها حواشی را به همراه داشته است.
به بهانه تئاتر هفت خان اسفندیار که برداشتی از شاهنامه فردوسی است با پارسایی به گفتوگو نشستهایم که در زیر متن آن را میخوانید:
حسین پارسایی: سالها بود که دوست داشتم اثری از شاهنامه را موزیکال کنم و میخواستم انرژی خود را روی متن ایرانی بگذارم که هم حماسی باشد و هم بتوان جنبههای نمایشی خوبی را از دل آن درآورد. همانطور که میدانید تاکنون به قصههایی از شاهنامه پرداخته شده است که اوج آن هفت خان رستم است. این اتفاق در حالی است که اگر از عمده تماشاگرانی که به اینجا میآیند، بپرسید که هفت خان اسفندیار را شنیدهاند، کمتر کسی به داستان آن آشنا است. جالب است بدانید حتی در طول این چهار دهه، شاهنامهپژوهان هم تمرکز ویژهای بر داستان اسفندیار نداشتند. همین موضوع باعث شد به سمت داستان اسفندیار بروم.
من، دنبال قصه متفاوت و غریبی بودم که بتوان آن را دراماتیزه و روزآمد کرد، به طوری که خود قصه یکی از جذابیتهای نمایش باشد. وقتی پژوهش مربوط به این داستان را آغاز کردیم و سراغ جمعی از شاهنامه پژوهان رفتیم، متوجه شدم یکی از شخصیتهای مهم و مورد توجه فردوسی، شاهزادهِ پهلوانی است که اسفندیار نام دارد و به ذائقه مخاطب امروز ما بسیار نزدیک است؛ همان زمان بود که تصمیم گرفتم با اقتباس و برداشتی آزاد از قصه هفت خان اسفندیار طرح اصلی نمایشنامهای را بنویسم که بتواند خود را در تماشاگر امروز ما تکثیر کند. ما در گذشته سیر نکردیم و تلاش کردیم گذشته این اساطیر را در اکنون نمایش بیاوریم تا مخاطب با آن همذاتپنداری کند. در اینجاست که مخاطب جستوجو میکند تا خودش را در اثر پیدا کند.
در ابتدا نسخه نمایشی هفت خان اسفندیار نوشته شد، سپس بخشهایی از دیالوگها در قالب ترانه سروده شد و برای ارتباط بهتر و بیشتر با مخاطب دراماتورژی شد و در نهایت نسخه نهایی موزیکال آماده شد. خوشحالیم که اکنون توجهها به بخشی از شاهنامه جلب شده که کمتر شنیده شده است. از قضا به دلیل دراماتورژی که در نمایشنامه انجام شده، راحتتر میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم و مفاهیم مستتر در شاهنامه را در قالب نمایش به تصویر بکشیم.
اسفندیار یک قهرمان ملی و خودساخته در شاهنامه و مشخصاً در همین هفت خان است. او شایستگیهای برجستهای برای بر تخت نشستن و فرمانروایی داشته اما گرفتار دسیسهها و زیاده خواهیهای پدرش میشود. با تکیه بر داستان هفت خان اسفندیار درباره شخصیت او چه ارزیابیای داشتید؟ پیرامون تلاشش در شکست دشمنان تورانی، نجات وطن و خواهران و نوامیس ایرانی توضیح دهید.
در ابتدا باید تأکید کنم که برداشتی آزاد از شاهنامه داشتهایم و قصه نمایش ما در بعضی خانها متفاوت با آن چیزی است که در شاهنامه آمده است. معتقدم اسفندیار نقاط مشترکی با تماشاگر امروز ما دارد، در دسترس است و از افسانه بودن تبدیل به یک کاراکتر قابل لمس میشود. به همین دلیل است که تماشاگر با او ارتباط برقرار میکند. در این بین مفاهیمی نظیر غیرت و همت و وطنپرستی بیتأثیر نیست. دقت داشته باشید اسفندیار هیچ طمعی به تاخ و تخت پدر ندارد اما گشتاسب با خود تردید دارد تا مبادا اسفندیار از هفت خان عبور کند و تاج و تخت پدر را بگیرد.
بنابراین شاهد تقابل "خیر و شر" و "راستی و کژی" هستیم. این تقابل در دو شخصیت متبلور میشود؛ گرگسار و اسفندیار. تماشاگر انتخاب میکند که چه قدر از گرگسار در وجودش دارد و چه قدر شبیه به اسفندیار است. در اینجا جدالی در درون تماشاگر ایجاد میشود. بنابراین هفت خان اسفندیار که روی صحنه میبینید تفاوت آشکاری با خوانش مستقیم از شاهنامه دارد.
اسفندیار، مردمی را نمایندگی میکند که همه خصوصیاتی که او دارد در مردمش دیده میشود. ما در دراماتورژی به این سمت رفتیم که بگوییم همه ما در درون خود یک گرگسار داریم و باید میزانش را مشخص کنیم. در شاهنامه، گرگسار اینگونه تصویر نشده است. او آدم گرگسانی است که مدام معامله میکند و تقاضای گوشت و شراب میکند و هر بار در کمال مستی، راه مقابله با هفت خان را به اسفندیار نشان میدهد، اما در قصه ما گرگسار اینگونه نیست؛ او طمع بیشتری دارد و خاک ایران را میخواهد. او میداند اسفندیار برای ایران سینه ستبر کرده است.
به یک نکته دقت کنید؛ اسفندیار از نبرد با گرگ، شیر و اژدها بیرون میآید، اما فردوسی در خان چهارم یک زن جادوگر وسوسهکننده (جادوزن) را در مسیرش قرار میدهد. این جادوگر همان نفس اسفندیار است که از گرگ و شیر هم خطرناکتر است. فردوسی به ما یادآوری میکند که اسفندیار اگرچه بر خانهای سخت فائق میآید، اما در ادامه به خانی میرسد که آزمون انسانیت اوست. این خان از سه خان قبلی سختتر است. او مدام در آزمون و خطایی شرکت میکند که در درون اوست. در اینجا اسفندیار در جایی قرار میگیرد که باید دست به آسمان بردارد، دست در دست پروردگار بگذارد و از او کمک بطلبد. اینها برای جوان امروزی ما حرف دارد.
بله کاملاً موافقم. ما در قصه خود به این تفاوت پرداختهایم. او در خان پنجم گرگسار را نمیکشد، چرا که گرگساری وجود ندارد. در نمایش ما گرگسار در ذهن و روح هر آدمی میتواند نفوذ کند، او را تحت تأثیر قرار بدهد و از او بخواهد به وسوسههایش پاسخ بدهد. مثلاً خاک و وطنش را معامله کند، اما اسفندیار نه تاج پدر را میخواهد و نه فراتر از آن چیزی که به او محول شده است. به همین دلیل است که وقتی به سیمرغ میرسد، سمیرغ به او میگوید: «نیازی نیست مرا بکشی، چون تو هفت شهر عشق را پیمودهای و بر هر چیزی که ممکن است انسانی را فریب بدهد، چشم پوشیدهای. بنابراین به جای کشتن سیمرغ، میتوانی پرواز کنی و از او فاصله بگیری.»
فردوسی به صورت نمادین و همراه با تصاویری که ما را به وجد میآورد، به ما تلنگر میزند. او میگوید همه این افسانهها و شخصیتها برای این است که تو تلنگری بخوری و بتوانی خودت را پیدا بکنی. به نظرم شاهنامه درس خودشناسی است و اسفندیار این کار را با خود میکند. در نهایت، زمانی که خواهرانش را از بند اسارت نجات میدهد، بیتوجه به تاج و تخت است. پدرش هم این موضوع را فهمیده است. دلیل این موضوع این است که اسفندیار آیین یکتاپرستی را پذیرفته است و هیچ چیزی برای او ارزش ندارد. در اینجاست که میتوانید عشق واقعی را در وجود اسفندیار ببینید.
میخواهم این نوع بازنمایی از قهرمان، یعنی قهرمان با مرام پهلوانی را با قهرمانسازیهای معاصر غربی در آثار سینمایی، انیمیشن و رمان مقایسه کنیم؛ وقتی به کاراکترهای جدید ابرقهرمانان غربی نگاه میکنیم با افرادی روبهرو میشویم که قدرتهای جادویی خارقالعاده زیادی دارند و با این قدرت مادی خود بر شر غلبه میکنند. اما در کهن روایتهای فارسی، قهرمان، زمانی پذیرفتنی میشود که بر شرارتهای درونی خود غلبه پیدا کند. درباره این تفاوت نگرش توضیح بفرمائید.
به نظرم تفاوت آن در شرق و غرب است؛ یعنی کلان است. قهرمان غرب با متریال مادی، خودش را تزئین میکند و بزرگتر از آن چیزی که هست، خودش را جلوه میدهد، اما قهرمان شرق در درون خود نیرویی دارد که با اتکا به آن، شخصیتهای قابل تکثیر تولید میکند. شما یک نمونه واقعی از قهرمانهای غربی که در آثارشان میبینید را نشان بدهید؟ نمیتوانید! اما در سرزمین خود یک پسر 13-14 ساله داریم که احساس مسئولیت میکند، به دل آتش میزند و دو خانم را نجات میدهد و خودش میسوزد. این قهرمان شرقی از کجا چنین چیزی را آموخته است؟
فراموش نکنید که قهرمانان ما پوشالی نیستند و واقعیاند و در این مسیر به جایی میرسند که با آگاهی و انتخاب در جایی قرار میگیرند که سزاوار قهرمانیاند. نمونه چنین چیزی را در شهدا و سرداران جنگ ما میبینید. مگر شهیدان همت، باکری، زینالدین و ... جایی آموزش دیده بودند؟ چگونه است که قهرمانان دفاع مقدس ما قهرمانی را آموختند، بدون اینکه سر کلاس و دانشگاه رفته باشند؟ در اینجا هم همین است؛ وقتی از قهرمان صحبت میکنیم، از ارزش های اجتماعی، باورها و داشتههای فرهنگی خود صحبت میکنیم.
اصلاً نداریم.
گویا که در نمایش قهرمان بیشتر به سمت همان مدل غربی رفتهایم؟
به هر حال کمتر به مشاهیر و این قهرمانان پرداختهایم. خود من یکی از همین آدمها هستم. اولین بار است که یک قصه ایرانی کهن میسازم. ماجرای قهرمانی که فردوسی به درستی او را سروده و ما باید آن را متناسب با خلق و خوی تماشاگر امروز بسازیم. باید فرزند زمان خود باشم و نیازهای روحی، فرهنگی و ذوقی تماشاگرم را بشناسم. البته من در ابتدای مسیر هستم و تلاش میکنم مسیری را طی کنم که تولیدات بیشتری در این زمینه داشته باشم.
فراموش نکنید معنای پهلوان در ادبیات ما به ضرب بازو و زور و وزنه نیست، بلکه کسی است که دست انسان زمینخوردهای را میگیرد. از نظر من کسی که مسئولیت اجتماعی دارد، پهلوان است. کسی که دستگیری میکند، پهلوان است. اسفندیار از همین نسل است. اگر تماشاگر اسفندیار را دوست دارد، به این دلیل است که احساس میکند با او نقطه مشترک دارد. چرا که تماشاگر ما هم غیرتمند است و اجازه نمیدهد کسی به این کشور تعدی بکند یا ناموسش را به بند اسارت ببرد. اجازه نمیدهد غرور او را لکهدار کند.
به نظرم آرام آرام در حال بروز و ظهور است. برای مثال وقتی فیلم موقعیت مهدی را میدیدیم، احساس کردم با ظرافت، یک انسان معمولی با ویژگیهای قهرمانی را نشان میدهد، با این حال موافقم که هیچ برنامه مشخص و هیچ استراتژی در این زمینه وجود ندارد. کارهای ذوقی، فردی و خودجوش است. هیچ نهاد سینمایی، هیچ فرهنگستانی و هیچ نهاد فرهنگی نیامده تا روی این موضوع تمرکز کند که چگونه میتوانیم قهرمانان ایرانی خود را به گونهای تصویر بکنیم که در دسترس باشند و مخاطب احساس کند که میتواند به چنین قهرمانی نزدیک شود.
در سالهای اخیر شاهد این هستیم که در برخی کشورهای جهان که پیشینه تمدنی قابل توجهی همچون چین دارند، نمایشهایی با زبان بینالمللی طراحی میکنند تا بتواند این سابقه تمدنی که تکیه بر متون کلاسیک دارد را به رخ مخاطب جهانی بکشاند. هفت خان اسفندیار تا چه اندازه با چنین نگاهی طراحی شده است؟
بله درست است؛ نمایشهایی که بخشی از تاریخ ملیشان است را به همین شیوه طراحی میکنند.
حلقه مفقوده ما در ایران همین موضوع تئاتر ملی است؛ ما چه تعریفی از تئاتر ملی داریم؟ آیا تئاتری است که متن ایرانی دارد یا تئاتری است که متنش خارجی و هنرمندش ایرانی است؟ تاکنون چندین سمینار برگزار شده اما هنوز به تعریفی از تئاتر ملی نرسیدیم. معتقدم شاهنامه این ظرفیت را به ما میدهد که به یک هویت ملی در تئاتر ملی با شاخصهای نمایش ایرانی برسیم.
شما چین را مثال زدید؛ وقتی یک گردشگر وارد این کشور میشود، حتماً باید برود و اپرای پکن را تماشا کند؛ آیا ما چنین ظرفیتی داریم؟ اگر یک گردشگر به ایران بیاید و بگوید من میخواهم فرهنگ شما را بشناسم، آیا یک نمایشنامه ایرانی روی صحنه داریم که به او نشان بدهیم؟ تا دلتان بخواهد نمایشهای خارجی ترجمه شده داریم یا حتی نمایشهایی که خیلی به هویت ایرانی و ملی ما نمیپردازد. به نظر میرسد که در اینجا نوعی کمکاری فرهنگی شده است و باید یک جریان درست کنیم. قرار نیست فقط کاخ سعدآباد و اماکن تاریخی دیگر معرف فرهنگی ما باشند. سینما و تئاتر باید به عنوان مقوم فرهنگی بیایند و هویت فرهنگی ما را به تصویر بکشند.
بنابراین به این موضوع فکر کردید که نمایش «هفت خان اسفندیار» را برای مخاطب بینالمللی به نمایش بگذارید؟
بله. حتماً
برنامهای هم برایش دارید؟
پیشبینی من این است که با کمک سازمان اوج بتوانیم همین نمایش را با مهندسی جدید از نظر دکور، سازه و ماشینری که مفهوم زبانی را به مخاطب خارجی منتقل کند، به نمایش بگذاریم.
بدون شک نمایش شما یک تئاتر با پروداکشن قابل توجه بود؛ خیلیها میگویند ساخت نمایشهای این چنینی مانند راه رفتن روی لبه شمشیر است، چرا که ممکن است با سلیقه مخاطب جور درنیاید و پروژه را با شکست مواجه کند. این ریسک را خودتان پذیرفتید یا حمایت مالی باعث شد وارد این میدان شوید؟
من این کار را بالأخره میساختم، اما اگر از آن حمایت نمیشد چنین ابعادی پیدا نمیکرد. من باور داشتم که این قصه باید ساخته شود و سومین کار موزیکال من باید ایرانی و از دل شاهنامه باشد و تجربه دو کار قبلی را در آن بریزم. از سویی دیگر، ایمان داشتم که این کار مورد استقبال قرار میگیرد. هم به دلیل قصهای که دارد و هم به دلیل محبوبیتی که شاهنامه در بین مردم ما دارد. من میدانم که مردم ما نمایش موزیکال را دوست دارند و میدانستم که اگر چنین نمایش موزیکالی ساخته شود، حتماً ترغیب میشوند تا بیایند و آن را ببینند.
وقتی از سرمایهگذاری در این پروژه استقبال شد، تمام توان و تلاشم را به کار بستم تا آن چیزی که به عنوان یک تصور و خیال در ذهن تماشاگر هست، در حد امکان در صحنه تالار وحدت نقش ببندد. مطمئن بودم اگر مردم اثری را ببینند و متوجه شوند که پشت آن فکر بوده، به تماشاگرش فکر شده و به او احترام گذاشته شده است، آن را میپذیرند و از آن حمایت میکنند. اگر این ریسک را پذیرفتم به پشتوانه مردم بوده و میدانستم گروه ما را تنها نمیگذارند. حتی اگر به خاطر ما نیایند به احترام فردوسی و شاهنامه میآیند.
جالب است بدانید قیمت بلیطی که از 120 تا 360 هزار تومان برای این نمایش درنظر گرفته شده، نیمی از هزینههای طراحی این پروژه است و در اینجا یارانه فرهنگی پرداخت میشود. بنیاد رودکی حمایت مربوط به بخش تالار را برعهده دارد، سازمانهای دیگر فضای تبلیغاتی در اختیارش میگذارند و سازمان اوج هم که تهیهکننده اصلی آن است. این نمایش درآینده تبدیل به یک ثروت فرهنگی خواهد شد. قصد داریم VOD این نمایش را منتشر کنیم که نوعی بازگشت سرمایه است. همچنین مشارکتهای مالی داریم که جسته و گریخته صورت میگیرد.
خان مرداب که در شاهنامه آمده است را حذف کردید؟
خیر؛ آن را در خان مربوط به دریای سرخ آوردم. دلیلش این است که نمیتوانید در آخر نمایش خانی را نشان بدهید که هیچ اکتی ندارد. دقت داشته باشید هرچهقدر به انتهای نمایش نزدیک میشویم، حجم پرداکشن و انرژی آن بالاتر میرود. اگر میخواستم با ریتم شاهنامه پیش بروم، مردم از دقیقه 60 نمایش به بعد، به ساعتهایشان نگاه میکردند. من روند را برعکس کردم و با تقدم و تأخر کاری کردم که مخاطب احساس کند هر چه قدر جلوتر میرود، کار اسفندیار سختتر میشود. از دو چشم گرگ آغاز کردم، به شیر رسیدم، به جادوزن و سپس اژدها که بزرگتر است میرسم، سپس به کشتی میرسم که بزرگتر است و ... از نظر بافت دراماتیک، داستان شاهنامه را تغییر دادم.
اصلاً. هیچ کس، هیچ فشاری بر من نیاورد. اعتقاد من این بود که گرگسار قصه ما، میگسار نیست و چیزی فراتر از آدم فربهی است که فقط گوشت و نوشیدنی الکلی میخورد. او دنبال خاک است. دقت کنید که گرگسار قصد دارد با اسفندیار معامله کند و چشمش به خاک ایران است. به اسفندیار میگوید ایران برای من و توران برای تو!
طراحی دکور، صحنه، نورپردازی و افکتهای صحنهای یکی از امتیازات قابل توجه این نمایش است که آن را با بسیاری از نمایشهای دیگر متفاوت کرده است. برای طراحی دکور و صحنه چه مراحلی را پشت سر گذاشتید و از نظر زمانی چه قدر درگیر آن بودید؟
خیلی برایش وقت گذاشتیم. من تاکنون نزدیک به 50 نمایش کارگردانی کردهام. هفت خان اسفندیار اولین نمایشی است که طراحیهایش همزمان با سیناپس پیش میرفت. سهیل دانش اشراقی طراح صحنه و لباس و مدیر هنری و علی براتی به عنوان طراح حرکت و مرتضی نجفی به عنوان طراح نور و علی شفیعی ثابت طراح گریم در گام بعدی به ما اضافه شدند تا مکمل هم باشیم.
بازیگران نمایش در کنار خود، یک گروه ارکستر را میبینند که وظیفه موسیقایی صحنه نمایش را برعهده دارد. هماهنگی این دو گروه با هم چه قدر زمان برد؟ به نظر شما همکاری این دو گروه تا چه اندازه به بهتر شدن خروجی نمایش منجر شد؟
آهنگساز، طراح صحنه، طراح حرکت، رهبر اکستر و طراح چهرهپردازی و ... از همان روز اول که طرح این نمایش را خواندیم در کنار ما حضور داشتند؛ در بخش موسیقی، آقای خادم و آقای کیارس به عنوان آهنگساز از همان ابتدا در کنار ما حضور داشتند؛ حتی از زمانی که دورخوانی میکردیم.
میخواهم درباره بازی بازیگران نمایش از شما بپرسم؛ در بین نقدها این موضوع مطرح شده بود که بانیپال شومون یکی از بهترین بازیهایش را به نمایش گذاشته بود. نظر شما چیست؟
قبل از هر چیز باید به شما بگویم که سختترین بازی این نمایش، اسفندیار است. دلیل این موضوع این است که همه با یک شناخت قبلی و پیشداوری آمدهاند تا یک قهرمان بی نظیر و بیبدیل را ببینند. شاید دنبال جثهای بزرگتر یا رویینتنی او باشند. تفاوت اسفندیار شاهنامه با اسفندیاری که ما روی صحنه به نمایش میگذاریم، اولین چالشی است که مخاطب با آن روبهرو میشود. اسفندیار شاهنامه بیمحابا در هفت خوان شمشیر میزند و میرود، اما اسفندیار نمایش ما چالشهای درونی دارد و دچار نوعی دگردیسی و تحول میشود. اساساً او به درجهای از آگاهی و عرفان میرسد و خودش سیمرغ خودش میشود. بنابراین اولین پیشداوری که شکل میگیرد این است که چرا رویینتنی و شمشیرزنی و زمختی یک پهلوان اسطورهای را نمیبینیم؟ این خواستی است که من داشتم.
از نظر من، مجموعه بازیگران نمره قابل قبولی میگیرد، اما مخاطب حق دارد یک نفر را بیش از بقیه دوست داشته باشد و به آن توجه بیشتری داشته باشد. من شخصاً فکر میکنم که دوئل جذابی بین اسفندیار و گرگسار وجود داشت.
آیا انتخاب شما بود که امین زندگانی در نقش اسفندیار، بسیاری از شعرها را همخوانی کند، اما بانیپال خودش شعرها را بخواند؟
خیر، اینگونه نیست. آهنگساز و رهبر ارکستر این حق را دارد که از تمام ظرفیتهای یک بازیگر بهره ببرد. آقای زندگانی با همراهی مهرداد بابایی رویینتنی را میخواند، اما آقای بانیپال نیازی به این موضوع نداشت، چرا که صدای او باریتون است و جنس صدایش به گرگسار میخورد. بخشی از این موضوع به شخصیتپردازی برمیگردد و بخشی دیگر به صداسازی مربوط است و بخشی دیگر به مهارتهای آوازی.
پیشتر در خبرها آمده بود که قصد همکاری با امین حیایی، غزل شاکری و اشکان خطیبی را داشتید؛ چه شد که بازیگران انتخابی شما تغییر کرد؟
در ابتدا قرار بود که 19 مهرماه اجرا برویم، اما به واسطه ناآرامیهایی که در جامعه شکل گرفت، آمادگی لازم را نداشتیم که در آن شرایط روی صحنه برویم. قرارداد این دوستان 15 آذرماه با ما تمام شد، چرا که قرار بود تا همین زمان در تالار وحدت اجرا داشته باشیم. وقتی قرارداد تمام شد، باید تجدید میشد اما در همین فاصله اشکان از پیش تصمیم به مهاجرت گرفته بود و دوستان دیگر نیز تجدید قرارداد نکردند. هم به دلیل تعهدات دیگری که داشتند و هم به واسطه اینکه به زعم خودشان میگفتند اکنون زمان مناسبی برای اجرای این نمایش نیست. میگفتند که این نمایش را باید در فاصله دورتری به اجرا بگذاریم تا مردم با فراغ بال بیشتری آن را ببینند. من برعکس آنها اصرار داشتم که این نمایش حال مردم را خوب میکند و به واسطه وطن پرستی و ارق ملی میتواند نوعی همگرایی ایجاد کند.
دلیل عدم حضور آقای حیایی؟
وقتی یک تیمی کاری را از ابتدا با هم آغاز میکند، جدای از دیگر تعهدات کاریشان، شاید خیلی عرف نباشد که یک نفر باشد و بقیه بروند. البته یک توافق دوستانه و مسالمتآمیز داشتیم و هنوز هم ارتباطات ما برقرار است، اما متأسفم شرایطی پیش آمد که نتوانستیم آن تیم قبلی را داشته باشیم. متأسفانه یک انرژی 6 ماهه به هدر رفت و مجددا این کار را طراحی کردم.
من معتقدم همه ما زیر یک پرچمیم و برای ارزشهای فرهنگی ارزش قائلیم و چه بسا از من و امثال من انتظاراتی وجود دارد. من آدم سیاسی نیستم. متأسفم جبهه فرهنگی انقلاب رنجیده خاطر شدند؛ خط و ربط من روشن است. من همان حسین پارسایی اهل قم، بچه جبهه و جنگ و علاقهمند به کارهای فرهنگی و اعتقادی و دنبال تجربه نو هستم تا یک اثری به نام هفت خان اسفندیار به بار بنشیند.
گرایش فکری و نگاه من روشن است؛ کار فرهنگی با ارزشهای فرهنگی. چه بسا در رهگذر آثاری که تولید شده بعضی از آثار انتظارات گروهی از دوستان را برآورده نکرده است. با این حال من معتقدم که در این کشور میبایست سوژهها، موضوعات و آثاری را در معرض دید مخاطبان بگذاریم که اولویتها و ضرورتهای فرهنگی ما هستند. گاهی ممکن است من از این ضرورتها فارغ بشوم. دلیلش این نیست که من چهره دیگر یا آدم دیگری شدهام.
دیدگاه