فوتبالیستی که از تیپ به کاراکتر تبدیل شد
سرنا_زندگی دیهگو مارادونا فوق ستاره فوتبال آرژانتین، در سالهای گذشته دستمایه ساخت مستندهای زیادی شده و در کتابهای مربوط به فوتبال هم همیشه حضوری پررنگ داشته است.
دیهگو آرماندو مارادونا، علاوه بر تواناییهایش در زمین فوتبال که از او یک ابرستاره ساخته بود، به خاطر ماجراهایی که در زندگی شخصیاش میآفرید هم همیشه در معرض توجه رسانهها قرار داشت.
ماجراهایی که از او یک شخصیت پرحاشیه ساختند و درام زندگی او را آنقدر جنجالی کردند که در دنیای فیلم و مستند و کتاب هم همیشه از شخصیتهای جذاب و مورد توجه فیلمسازان و نویسندگان بوده است.
بر همین اساس در گفتوگویی با احسان رضایی داستاننویس، منتقد ادبی و مجری کارشناس برنامه «کتابباز» به معرفی و بررسی چند مستند و کتابی که درباره این کاراکتر ساخته و نوشته شدهاند پرداختیم که در ادامه میخوانید.
وقتی مارادونا سوژه مستند میشود
از زندگی مارادونا مستندهای زیادی ساخته شده است. فکر میکنم در همین ۲۰سال اخیر در قرن۲۱ شش مستند درباره مارادونا ساخته شده که دو مستند از میان آنها خیلی برجستهتر بودند و بیشتر دیده شدند. یکی مستند «مارادونا به روایت کاستاریکا» ساخته امیر کاستاریکا در سال ۲۰۰۸ بود که خیلی مورد توجه قرار گرفت. آنقدر که از امیر کاستاریکا نقل قولی هست که میگوید: «من در زندگی چندبار متولد شدم، یکی از آنها موقع ساختن این فیلم بود.» یعنی موفقیتی که این فیلم داشت برایش اینقدر جذاب بود.
سکانس پایانی این مستند که دو فرد گیتار به دست کنار خیابان قطعهای درباره مارادونا میخوانند و انگار این سکانس به یک کلیپی تبدیل میشود که زندگی مارادونا در آن مرور میشود، خیلی فوقالعادهاست. اگر بخواهیم تنها یک کلیپ از مارادونا ببینیم همین سکانس پایانی مستند امیر کاستاریکا است.
در کل ذهنیت کاستاریکا فکر میکنم خیلی به مارادونا نزدیک بود و مارادونا هم فیلمهای او را دوست داشت. بخش زیادی از مستند «مارادونا به روایت کاستاریکا» درباره بازی یک چهارم نهایی جام جهانی ۱۹۸۶ است و دیدگاهی ضدانگلیسی دارد. در این مستند بسیار با نفرت درباره انگلیسیها صحبت میشود و به همین دلیل گفته میشد این فیلم به این زودی در انگلیس اجازه اکران نمیگیرد ولی جالب اینجا بود که مهمترین مستند پس از آن را یک انگلیسی ساخت.
آصف کاپادیا مستندساز معروف بریتانیایی در سال ۲۰۱۹ مستند «دیه گو مارادونا» را ساخت و این مستند یکی از بهترین مستندها درباره یک شخصیت است. کاپادیا برای این مستند تحقیق زیادی کرده بود و حدود ۵۰۰ساعت راش داشت و علاوه بر آن برای تهیه این مستند با خود مارادونا ۹ساعت مصاحبه کرده بود. گفته میشد مارادونا یکی از مستند پرترههای کاپادیا درباره یک قهرمان را دوست داشت و برای همین حاضر میشود جلوی دوربین او قرار بگیرد. اما دست آصف کاپادیا برای ساخت این مستند آنقدر پر بوده که از این ۹ساعت مصاحبه تنها چند دقیقه در کل فیلم آورده شده است.
زاویه دید کاپادیا برای این مستند به بخشی از زندگی مارادونا، اعتیادش و رابطهاش با شهر ناپل منحصر میشود. این مستند یک جمله معروف دارد که میگوید: «مارادونا در همه چیز افراط میکرد، و هر کاری را تا تهش میرفت. در اعتیاد هم افراط داشت و ناپل هم مارادونا را بلعید.»
در حقیقت این جمله برآیند این مستند است و در نهایت به این نکته اشاره میکند که مارادونا وقتی به ناپل رفت وارد فرهنگی شد که این اخلاق او را -زیادهروی در هر کاری- ستایش میکرد و مارادونا آنجا به یک خدا تبدیل شد و همین افراط نابودش کرد. کاپادیا در این مستند عوارض شهرت را خیلی خوب نشان میدهد.
دست خدا در قاب سینما
در سینمای ایران فیلم «من دیهگو مارادونا هستم» ساخته بهرام توکلی درباره این کاراکتر ساخته شده و به همین موضوع تا انتهای هر چیز رفتن میپردازد. به این نکته که واقعیت و رویا برای مارادونا مرز نداشت. همه چیز را تا تهش تجربه میکرد. و خلاصه داستان فیلم هم به همین موضوع اشاره میکرد: تو میدونی من از چیه مارادونا خوشم میاد؟ از اینکه تو زندگیش هیچوقت واقعیت و رویا براش مرز نداشت، وقتی بازی میکرد با همه وجودش بازی میکرد، پرواز میکرد، بازی نمیکرد، وقتی معتاد شد یه کوه کوکائین میریخت جلوش د بکش همه چیز و تا تهش میرفت، خودشو لوس نمیکرد… همهاش برای این بود که واقعیت و رویا براش مرز نداشت، اگه هم داشت اون نمیتونست مرزشونو تشخیص بده.
مارادونا در دنیای نشر فارسی
در هر کتابی که درباره فوتبال باشد یک فصل درباره مارادونا هست. کتاب «فوتبال علیه دشمن» سایمون کوپر که با ترجمه عادل فردوسیپور در بازار کتاب هست، فصل شانزدهم آن «آرژانتین قهرمان» درباره فوتبال در آرژانتین است و طبیعتا به مارادونا هم پرداخته و با یک سرودی که در ورزشگاه میخواندند شروع میشود: برزیلیها چقدر بدبختند مارادونا آرژانتینی است
کتاب «روزی روزگاری فوتبال» آقای حمیدرضا صدر در فصل دوازدهم به مارادونا پرداخته و در «پیراهنهای همیشه» هم یک فصل درباره مارادونا دارد.
یک زندگینامه از مارادونا به فارسی ترجمه شده «من، دیهگو» در سال ۹۳ نشر پوینده آن را چاپ کرد و آقای مهدی قراچهداغی یک مترجم معروف در حوزه کتابهای روانشناسی آن را ترجمه کرد و جهانگیر کوثری بر آن یک مقدمهای نوشته است. در کتاب «درک این شکوه» که نشر گلدشت درباره مسی منتشر کرده این جمله وجود دارد که «مارادونا گاهی مارادونا بود ولی مسی هر روز مارادونا است.» هرچند من با این جمله موافق نیستم اما میخواهم بگویم در هر کتاب فوتبالی یک ارجاع به مارادونا هست. داود امیریان که داستانهای جنگ را در قالب ادبیات طنز مینویسد یک کتاب به نام «مارادونا در سنگر دشمن» دارد.
کاراکتر جذاب دن دیهگو برای نویسندهها و فیلمسازان
در داستاننویسی افرادی که در یک داستان وجود دارد دو نوع هستند کاراکترها و تیپها؛ تیپها افرادی هستند که یک قرارداد بینالاذهانی درباره آنها وجود دارد. مثلا وقتی میگوییم پزشک به ذهن همه ما فردی با روپوش سفید و گوشی پزشکی و احتمالا عینک به ذهنمان متبادر میشود. این تیپ است. ولی یک سری افرادی در داستانها کاراکتر هستند و با نمونههای مشابه خود تفاوت دارند. مثلا شاهنامه فردوسی چندین پهلوان دارد ولی یک پهلوان با بقیه متفاوت است. نامش رستم است. جثهاش، اسبش، زرهاش، نحوه به دنیا آمدنش، نحوه مردنش و انتقامش از قاتل خودش متفاوت است، این یک کاراکتر است. کاراکترها آنهایی هستند که ما وقتی داستان را میخوانیم به یاد ما میمانند. به خاطر شخصیتی که با همه شخصیتهای دیگر متفاوت است.
مارادونا یکی از افرادی بود که فردیت پررنگی داشت و خیلی با بقیه متفاوت بود. ما وقتی میگوییم بازیکن فوتبال انبوهی از بازیکنها در این تعریف میگنجد ولی مارادونا نه. من خودم هیچوقت طرفدار مارادونا نبودم. طرفدار برزیل بودم و دن دیهگو برای اردوگاه رقیب بود ولی هیچوقت نمیتوانستم این فردیت پررنگ و اینکه او با همه فرق دارد را انکار کنم. از این نمونهها در فوتبال ایران و جهان خیلی خیلی کم داریم و بنابراین وقتی بازیکنها از معمولی بودن خارج میشوند در قالب یک بازیکن معمولی فوتبال خارج میشوند و به یک چهره افسانهای تبدیل میشوند در ذهن میمانند.
جهان خالی از قهرمان
متاسفانه نسل قهرمانهایی که یکتنه همه بار را روی شانه میانداختند دارد به پایان میرسد. آخرین باری که من یادم است که یک نفر به تنهایی یک تیم را به دوش کشید و تا فینال جامجهانی آورد، الیور کان در جام جهانی ۲۰۰۲ بود که در قدم آخر هم کم آورد. انگار در عصر تیم و کار گروهی قرار داریم و فکر میکنم با این تغییری که دارد اتفاق میافتد ما دلمان برای قهرمانها تنگ میشود.
حتی در دنیای سینما هم مثلا وسترنی که الان میسازند «رنگو» است که یک مارمولک قهرمانش است. از جان وین و هنری فوندا و گری کوپر به رنگو رسیدیم. در سینما سراغ تعریف کردن قصه آدمهای معمولی که با دیگران فرقی ندارند رفتند، چیزی که در ادبیات به آن رئالیسم کثیف گفته میشود و ریموند هارور استادش بود. تعریف کردن یک چیز خیلی معمولی هنر بزرگی است اما میخواهم بگویم دورهای از قصهگویی چه در دنیای واقعی و چه در دنیای قصهها سر رسیده و ما وارد یک عصر دیگری شدیم.
منبع: خبرآنلاین
دیدگاه