به مناسبت تولد حامد بهداد؛ عاشق بی اعصاب
سرنا_حامد بهداد چهل و هفتمین سال زندگی را کمرنگتر در رسانه ها اما فعالتر در فضای مجازی پشت سر گذاشت.
بسیاری از طرفداران سینما حامد بهداد را به دلیل بازی خاص و شخصیتش دوست دارند.
بهداد اهل فلسفه بافی در مورد زندگی است. مثلا به کلمه سلبریتی متفاوت از باقی هنرمندان نگاه می کند و دوست دارد این اسم «مزخرف» را از او بردارند. درباره ازدواج متفاوت فکر می کند و می گوید:
«به زندگی مشترک اعتقاد دارم. روش درستی است چون طی سالیان جواب داده است. آن حالت درست الان با شرایط زندگی من هماهنگ نیست.
این اعتقاد من است. بدیهی است که دوست دارم ازدواج کنم و بچه دار شوم اما الان شرایطم مناسب نیست. در هیچ کجا از این شهر، من هیچ کورسویی از دوست داشتن در یک حریف و همراه نمی بینم.»
او سال قبل بابت بازی در «قصرشیرین» جوایز متعددی گرفت و طرفدارانش را با بازی عالی اش کیفور کرد، ولی امسال تنها از پنجره شبکه نمایش خانگی و با سریال «دل» همراه علاقه مندانش بود.
بازی ای که انتقادهای زیادی به دنبال داشت، چه از طرف منتقدان سینما و تلویزیون، چه کاربران فضای مجازی و یا سلبریتی هایی که در اینستاگرام دنبال حاشیه هستند.
البته بهداد به این انتقادها واکنش جدی نشان نداده است و به نظر می رسد بر خلاف بعضی از بازیگران که از بازی در سریال دل پشیمان هستند، با بازی در این سریال مشکلی ندارد.
در عوض کم کاری در سینما، بهداد در فضای مجازی، مخصوصاً اینستاگرامش فعالیتش را بیشتر از قبل کرده است.
او در اینستاگرام بیش از یک و نیم میلیون فالوئر دارد که علاوه بر اخبار فعالیتهای هنری اش درباره موضوعات اجتماعی هم برای فالوئرهایش می نویسد؛ از تخریب خانه پدری مشکاتیان در نیشابور گرفته، تا کمک به کودکان سیل زده بنگلادشی.
یا چند پرونده قضایی که البته بابت اظهارنظرش درباره آنها از سوی برخی رسانه ها و مردم حسابی مورد انتقاد هم قرار گرفت.
او از ظرفیت اینستاگرام برای ادای احترام به چهره های هنری کشور هم به درستی بهره می برد؛ مثلا چند وقت قبل در پستی از استاد حبیب ا… بیگناه یاد کرده بود یا در مرداد که همایون عطاردی، آهنگساز و تهیه کننده سینما و تلویزیون بر اثر کرونا فوت کرد متن تأثیرگذاری
برای او در استوری اینستاگرامش نوشت: «خداحافظ دوست خوبم، خداحافظ همایون عطاردی. من دستم میلرزد، باور نمی کنم. چه بسیار بی خانه بودم و مهمان اتاق کوچک دانشجویی تومیشدم. وشعرها خواندی و موسیقیها شنیدیم و خیابان گرگان و نظام آباد شاهد آن همه گفت و گو است بین ما. چقدر سختی کشیدیم. یادم نمی رود اولین باری که مرا دیدی، با صدای بلند، جلوی جمع گفتی روزی تو مشهورترین بازیگر سینمای ایران خواهی شد».
من ترین نشدم، اما شدم… آن روز من با یک چمدان قرمز و کهنه، پر از لباس و کتاب، آواره و سرگشته از مشهد رسیده بودم تهران از آن روز رفاقت ما شروع شد.»
منبع: شهرآرا
دیدگاه