پردهبرداری بهاره رهنما از یک آسیب اجتماعی
رفتار امروز بهاره رهنما انتحار نیست. او هم مثل بسیاری از آدمها از کوره درمیرود و توی پخش زنده حرفی از دهانش بیرون میآید که اگر بعدا خودش به آن فکر کند ممکن است پشیمان شود اما باید بهشدت نگران باشد که اگر خواستند بعدها از او یاد کنند نگویند همان که فلان کار را کرد و فلان حرف را زد! او یا به زودی مجبور به آن انتحار میشود یا محکوم به فراموشی!»
روزنامه جام جم نوشت: «یک جوک قدیمی هست که کمکم تبدیل به یک نگاه جامعهشناسانه شده، یک جوک خیلی بیمزه که در همان روزهایی هم که روی بورس بود، نمک خاصی نداشت اما خیلی عمیق بود. اگر آدمی که آن را درست کرده، آدمی معمولی باشد، میتواند امروز با ارائه مدارک فوق دیپلم تجربی جامعهشناسی را با همین یک جوک بگیرد.
جوک مورد نظر از این قرار بود که معلم انشا یک مدرسه از بچهها خواست در مورد یک خانواده فقیر بنویسند. هفته بعد که همه بچهها انشاهای خودشان را آوردند و یکییکی خواندند یکی از بچهها که از قضا پدرش خیلی پولدار بود این طور نوشته بود: «یک خانواده بودند که خیلی فقیر بودند. رانندهشون فقیر بود. آشپزشون فقیر بود. باغبونشون فقیر بود. نوکر و کلفتهاشون فقیر بودند. وکیل خانوادهشون فقیر بود، حتی سرایدار ویلای شمالشون هم فقیر بود...»
شما به این جوک بیمزه شاید بخندید اما بعضیها توی این جوک زندگی میکنند؛ آدمهایی که در طول عمرشان تصور روشنی از معانی کلماتی مثل فقر، نداری یا حتی همان شکاف طبقاتی که آنها را به این روز انداخته ندارند.
کلیپ جنجالی بهاره رهنما را دیدهاید. اگر ندیدهاید قبل از این که مطلب را بخوانید، بروید حرفهای بهاره رهنما در ترکیه را گوش بدهید، بعد توضیحات او را در پاسخ به کامنتها گوش بدهید، بعد بیایید کمی در مورد آن گپ بزنیم؛ موضوع ما البته بهاره رهنما نیست، موضوع آدمهایی هستند که این طور فکر میکنند، اینطور حرف میزنند یا به زبان بهتر این طور میبینند!
سلبریتیهای جنجالزی
اول از همه اجازه بدهید در مورد این صحبت کنیم که بهاره رهنما کیست؟ یک هنرمند، یک مادر، یک همسر یا یک مرجع فضای مجازی؟ واقعیت این است که بهاره رهنما هیچکدام از اینها نیست. او یک سلبریتی است؛ با تمام خصوصیاتی که یک سلبریتی دارد.
نه این که هنرمند نباشد، یا مادر یا همسر. موضوع این است که در جای خودش در همه این صندلیها نشسته و نقشآفرینی میکند، مثل این که شما نمیتوانید بگویید بهاره رهنما آن دختر خودخواه داستان یک شهر است یا آن زن عصبی در سنپترزبورگ یا آن معلم مهربان در ورود آقایان ممنوع! بهاره رهنما هیچکدام از آنها نیست. ما امروز هم اگر بخواهیم او را از هر جنبهای معرفی کنیم او را یک مادر سلبریتی، یک همسر سلبریتی، یا هر چیز دیگری که سلبریتی به عنوان پسوند آن باشد معرفی میکنیم. اصلا مسائل دیگر در اینجا برای ما مهم نیست. ما در مورد سلبریتی و سلبریتیبودن او صحبت میکنیم. یک بار خودش از مجری برنامه پرسید چرا در مورد تعداد همسرهای من حرف میزنید؟ چرا از تحصیلات من نمیگویید؟ واقعیت این است که اگر بین این همه تحصیلکرده سینما یا گرافیک یا هر رشته دیگری بهاره رهنما شاخص شده به دلیل تحصیلاتش نیست؛ کمااینکه احتمالا تا همین الان هم بسیاری از شما نمیدانید که او فوق لیسانس ادبیات نمایشی دارد.
این جنجالها هستند که سلبریتیها را میسازند و سلبریتیهایی که دور و اطرافشان جنجال و هیاهو نباشد، سلبریتی نمیشوند. هر کدام هم که از جنجال فراری است به او پیشنهاد بدهید صفحه اینستاگرامش را ببندد، آنوقت میبینید توجیهاتی که میآورد نشان میدهد دوست ندارد از وسط شلوغی نگاهها دور بماند.
ما با این پیشفرض که با یک سلبریتی طرف هستیم قصد داریم رفتار بهاره رهنما و بهارههای رهنما را نگاهی بیندازیم...
گسستگی اجتماعی
سوال اول اینجاست. چطور میشود که یک فرد تصور میکند دیگرانی که نمیتوانند بعد از ۳۰ سال یک زندگی ایدهآل توام با آرامش برای خود و خانوادهشان فراهم کنند، بیدست و پا هستند؟ آیا شما در خانواده خودتان افرادی را ندیدهاید که معلم، کشاورز، روزنامهنگار یا کارمند باشند و همیشه زحمت میکشند و دست آخر هم هشتشان گرو نهشان است؟
یک بار به این فکر کنید که در یک محیط ایزوله زندگی میکنید و بعد از مدتی از آن محیط که ارتباطی با بیرون نداشته خارج میشوید و آدمها را میبینید. البته کاری به قیمتها نداریم. همه میدانیم برای این که قیمتها ما را شوکه کنند حتی لازم نیست یک سال توی خانه بمانیم.
اجازه بدهید مثالی بزنم! وقتی با یک آزاده دوران دفاع مقدس صحبت میکردم که هشت سال در اسارت به سر میبرد اولین چیزی که بعد از آزادی توجهش را جلب کرده بود این بود که بعضی مردم در استقبال از او میرقصیدند! شما اصلا به این توجه کرده بودید؟ یا مثلا به این فکر کرده بودید که چرا بعد از هشت سال مدل موها، اصلاح صورتها و فرم لباسها این قدر تغییر کرده است؟
مثال عجیبی است اما ما تجربه آدمهایی را داریم که از پشت شیشه ماشینشان از مردم نظرسنجی میکردند. آنها این قدر از اوضاع جامعه خودشان بیخبر بودند که انگار توی یک سیاره دیگر سکونت داشتند. سلبریتیها هم عمدتا دچار همین مشکل هستند. آنها در خانههای بلندمرتبه دور از دسترس آدمهای معمولی زندگی میکنند و اگر هم جایی میروند دقت میکنند که شلوغ نباشد، مردم نباشند یا به قول خودشان مزاحم دیگران نشوند.
شاهد مثال این که خیلی احتمال دارد شما در خیابان عموزادههای خودتان را ببینید تا مثلا فلان بازیگر را ببینید، چون آنها سعی دارند خودشان را در شرایط عادی از دید عموم مخفی کنند. بعضا حق هم دارند، زندگی نمیماند برای یک آدم معروف! البته به نظر میرسد نیاز به یادآوری نیست که استفاده از کلمه عمدتا به این دلیل است که همه آدمها این طور نیستند و خیلیها با وجود شهرت زیاد هم از جامعه بیرون نمیروند.
از بحث دور نشویم. همین مسائل باعث میشود سلبریتیها هر کافهای نروند، هر ماشینی سوار نشوند، در هر رستورانی غذا نخورند و فقط جمعی از دوستانشان هستند که محیطی ایزوله را برای آنها فراهم میکنند و اجازه نمیدهند آدمهای معمولی به آنها گزندی وارد کنند.
این دوری کمکم به یک عدم پیوست اجتماعی تبدیل و طوری میشود که انگار آدمها توی کشور دیگری زندگی میکنند و برای این که بدانیم هنرمندانی که توی کشورهای دیگر زندگی میکنند چه سرنوشتی دارند بروید و بریدهشدن پیوست اجتماعی را ببینید. چند نفر در دنیا مثل هـ.الف. سایه و محمود دولتآبادی وجود دارد؟ چند هنرمند از کشور خارج شدند که توانستند باز هم برای مردم کشورشان تولید هنر داشته باشند؟ حتی امروزه ما و شما در انتخاب خواننده هم نمونههای داخلی را ترجیح میدهیم.
همین طوری است که ما فکر میکنیم با خرید از یک گلفروش سر چهارراه داریم جامعه را نجات میدهیم؛ در حالی که بعضی اوقات این یک ظلم آشکار به کودک کار است. فکر کنید پدر و مادر یا حتی اربابش اگر حس کنند او هنوز هم کارایی مالی دارد، هیچ وقت سراغ تحصیل او نمیروند و از همین وضع موجود پول درمیآورند، البته بعضی اوقات!
چرا فالوئینگ خطرناک است؟
قاعدهای که این روزها در مورد آن صحبت میکنند، مرگ تخصص است و قصهای مفصل دارد که خارج از حوصله بحث است. اما به این چند جمله بسنده کنید که کارشناسان حوزههای مختلف از طرف آدمهای بیاطلاع زیر سوال میروند.
مثال روشن آن در تمام دنیا همین دشمنی با واکسن است، تظاهرات پاریس را ببینید! در آمریکا چقدر این ماجرا مشکلساز شده؟ در همین ایران خودمان چطور؟ آیا یک نفر مثل جیم کری صلاحیت علمی در واکسن دارد؟ پس چرا بعضیها این حرفها را میزنند و از آن بدتر بعضیها به آن عمل میکنند؟ چه اتفاقی افتاده که مردم دنیا این قدر سطحی شدهاند که نتایج تحقیقات دانشمندان را با استدلال یک سلبریتی رد میکنند؟
یک مثل قدیمی هست که میگوید کسی که یک کتاب خوانده از آدمی که کتابی نخوانده به مراتب خطرناکتر است. این ضربالمثل در زندگی ما خیلی کاربرد دارد. خیام میگوید:
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
آدمهایی که بیشتر مطالعه میکنند میدانند که تا آن چه باید بدانند خیلی فاصله دارند و آدمهایی که کتاب نمیخوانند معمولا ادعایی در زمینه دانستن ندارند اما آنهایی که یک کتاب خواندهاند احساس میکنند به اندازه کافی اطلاعات دارند. آدمهایی که در اغلب بحثها نظر میدهند و در بسیاری از مباحث خودشان را صاحب نظر میدانند، آدمهای خودروشنفکرپنداری که معمولا این جملهها از دهان آنها بیرون میآید: داره به کی میگه! یا به من نگو دیگه! یا تو چی میدونی آخه! را همگی در طول عمرمان از این و آن شنیدیم.
واقعیت این که همیشه یک کتاب خواندن نیست که باعث این گمراهی میشود. بسیاری از افراد هستند که به واسطه تایید دیگران دچار این مشکل میشوند. تصور کنید دیگرانی که به علت ضعف شخصیتی هر چیزی که از دهان شما بیرون بیاید را تایید کنند، چه کاری با شما خواهند کرد؟ آیا شما را تبدیل به یک دیکتاتور جیبی به اندازه جهان خودتان نمیکنند؟
آنها صرفا میخواهند در نزدیکی شما بمانند، پس یا به دروغ، یا به علت مطالعه کمتر، شما را در هر نظری تایید میکنند، شاید شما برای آنها مرجع نباشید اما این قدر از زبان دیگران تایید شنیدهاید که فکر میکنید لابد درست است که مخالف ندارد و دیگران این قدر در مقابل آن نظریهها تسلیم هستند.
فالوئرهایی که طرفداران سینه چاک آدمی هستند و هر چیزی از آدم را تایید میکنند به انسان ضربات بزرگی میزنند که آدم خودش متوجه آنها نمیشود؛ بخصوص اگر تعدادشان زیاد هم باشد!
آدمها آن قدر افت میکنند که باید توی گذشته بگردند و دوباره خودشان را پیدا کنند. چند سلبریتی میشناسید که به این روز افتادهاند؟ آدمهایی که اظهار نظرهای عجیب در هر حوزهای میکنند، بعد یک آن میبینند که آن هنرمند سابق تبدیل به ماشین تولید اظهار نظرهای ضد و نقیض شده و از هنر هم دور افتاده و یک چگوارای مجازی از تمام آن همه استعداد باقی مانده است که یک اشتباهش با پشتوانه محبوبیت اجتماعی گاهی جان آدمها را هم به خطر میاندازد. به همین دلیل است که میگوییم دنبالهروی از سلبریتیها کار خطرناکی است که هم به ما ضربه میزند و هم آنها از این پیگیری ضربه میخورند. البته بهاره رهنما و حرفهای اخیرش آن قدرها هم خطرناک نیست. موضوع این است که اولا این اولین رفتار عجیب او نیست، ثانیا ما به این بهانه در مورد این قبیل رفتارها حرف میزنیم.
محبوب یا مشهور
سوال این است، پس این همه فالوئر برای چه چیزی دور این افراد جمع میشوند؟ یک پاسخ روشن وجود دارد، جنجال!
عدهای دنبال جنجال میگردند. ممکن است این جنجال توی رفتار فلان هنرمند باشد، توی ازدواج فلان خواننده یا حتی توی فحاشی فلان بازیکن، جنجال و شهرت در کنار هم برگ برندهای است که برای مجری آن سودآور است اما برای پیشخدمتانی که لایک و کامنت میگذارند جز پرکردن اوقات خالی هیچ چیز ندارد. ممکن است حتی به این جنجالها فحش هم بدهند، مورد قبولشان نباشد، اما همین که میبینند و به آن بازخورد نشان میدهند در زمین بازی آنها توپ زدهاند.
افرادی هم هستند که واقعا طرفدار همین طرز تفکر هستند، کم هم نیستند، اصلا شاید برای آنها یک شوخی باشد. به خاطر بیاورید آن خوانندهای را که در ساعت مشخصی از فالوئرهایش میخواست که بقبقو کنند و جالب این که صفحه پر میشد از کامنت بقبقو که آدمها برای آن سلبریتی میفرستادند، خیلی کار مسخرهای به نظر میرسد اما اتفاق میافتاد!
بعضیها هم هستند که موتور محرک ما برای رادیکالترشدن هستند. شما یک هنجارشکنی اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی کنید، بعضیها هستند که دلشان میخواهد همان کار را انجام بدهند اما به هر دلیلی نمیتوانند یا به اندازه شما دیده نمیشوند، آنها شما را هول میدهند و باعث میشوند کاری را انجام بدهید که خودشان دوست دارند، شما بازیچه دست فالوئرها شدهاید؛ فالوئرهایی که بعد از یک مدت میروند سراغ نفر دیگری که البته کاری که آنها میخواهند را بهتر بلد است.
انتحار اجتماعی
به جملههای آخر بند قبلی دقت کنید! یک روحی در آن نهفته که به آن تاریخ مصرف میگویند. آدمهایی از این دست معمولا تاریخ مصرف دارند و از یک جایی دیگر به درد نمیخورند، و.خ، م.چ و م.خ کجا هستند؟ صفحههای میلیونیشان کجاست؟
مثل خیلی از چهرهها که توی بیمارستان، توی خانه، توی زندان و حتی توی خانههای سالمندان افتادهاند و از آن همه چراغهای نئونی که دور و اطرافشان روشن بود خبری نیست.
معمولا آدمها در این اوقات باید دست به رفتار انتحاری بزنند، اگر زدند از آنها چیزی جز آن انتحار نمیماند، اما اگر نزدند فراموش میشوند.
محمدعلی کشاورز و عزتالله انتظامی و افرادی از این دست بسیار بودند که تا آخرین لحظات زندگی هیچوقت راه انتحار را پیش نگرفتند و همیشه اسطوره ماندند، بعضی اوقات آدم فکر میکند چقدر خویشتنداری میخواهد که آدم از بین این همه شلوغی به هنرمندیش وفادار بماند.
البته رفتار امروز بهاره رهنما انتحار نیست. او هم مثل بسیاری از آدمها از کوره درمیرود و توی پخش زنده حرفی از دهانش بیرون میآید که اگر بعدا خودش به آن فکر کند ممکن است پشیمان شود اما باید بهشدت نگران باشد که اگر خواستند بعدها از او یاد کنند نگویند همان که فلان کار را کرد و فلان حرف را زد!
او یا به زودی مجبور به آن انتحار میشود یا محکوم به فراموشی!
پیرویهای بیملاحظه
اجازه بدهید مطلب را در جایی تمام کنیم که خیلی هم حال بههمزن است اما دانستن آن به ما میفهماند ما در این پیرویهای بیملاحظه و بدون فکر چه کار میکنیم! پیرو مانزونی را احتمالا نمیشناسید اما اگر نام او را جستوجو کنید یک نقاش ایتالیایی است که به همین دلایل عجیب و غریب معروف شده است. بعد از این که بازدم، اثر انگشت و حتی خون خودش را به عنوان یک اثر هنری فروخت، در سال ۱۹۶۱ او ۹۰ بسته قوطی ۳۰ گرمی از فضولات خودش تولید کرد و به زبانهای مختلف روی آنها توضیحاتی نوشت، بعد امضا زد و به قیمت طلای خالص در بازار فروخت.
خیلی احمقانه به نظر میرسد که کسی این قوطیهای توهینآمیز را بخرد اما بد نیست بدانید در اکتبر ۲۰۰۸، یعنی همین چند سال پیش، قوطی شماره ۸۳ این مجموعه برای فروش با ارزشی بین ۵۰ تا ۷۰ هزار پوند به حراجی ساتبیز عرضه شد و از آن عجیبتر این که به قیمت ۹۷۲۵۰ پوند فروخته شد؛ چیزی بیش از سه میلیارد و ۷۰۰میلیون تومان! آدم چه کارهایی که نمیکند!»
دیدگاه