خداحافظی بهروز افخمی با فیلمسازی/ سینما مرده است/ چرا سکانسهای محمدعلی کشاورز از فیلم فرزند صبح حذف شد؟
بهروز افخمی که سرانجام پس از گذشت بیش از یک دهه، فیلم «فرزند صبح»ش آماده اکران عمومی شده، تصمیم گرفته است با همین فیلم از فیلمسازی در سینمای ایران خداحافظی کند، چرا که معتقد است سینما دیگر نمیتواند دورانساز باشد.
بخشهایی از صحبتهای بهروز افخمی را مرور میکنیم.
پس از اعلام اسامی فیلمهای جشنواره، شما - به عنوان یکی از اعضای هیات انتخاب - در اظهار نظری سینما را مُرده اعلام کردید. چرا؟
اگر مروری بر سینما در چند دهه قبل داشته باشیم میبینیم که مثلا ۵۰ سال قبل با فیلم «قیصر» نسلی تربیت شد که برای انقلاب آماده میشد، یعنی «قیصر» به مسعود کیمیایی مربوط نمیشد بلکه به دورانِ جوانی سینما در ایران مربوط بود؛ دورانی که پرده نمایش بزرگ بود، موبایل وجود نداشت و سینما تاثیرات هیپنوتیزمی میتوانست داشته باشد. وقتی میگوییم چیزی مُرد، یعنی تمام امکانات بالقوهی آن بالفعل شده و دیگر امیدی به آن نیست، اما آنچه درباره سینما گفتم، ارتباطی به این ندارد که در جشنواره فجر امسال به شکل غیرمنتظرهای چند فیلمساز اول و دوم خوب داریم. این سر جای خود است و آن سینمای مُرده هم سر جای خود. متاسفانه این بچهها دیر آمدند و احتمالا فیلمهای بزرگ دیگر به وجود نخواهد آمد.
به نظر میرسد این هم یک روند طبیعی است.
بله، این هم نکتهای است چون طبیعتاً در اوج پختگی است که هر هنری میمیرد، مثلاً شعر فارسی در اوج پختگی تمام شد، یعنی اصلا در اثر پختگی تمام شد و دیگر نمیشد بهتر از حافظ شعر گفت.
طرح چنین مسائلی از سوی شما به عنوان عضوی از هیات انتخاب جشنواره فجر که حاشیههایی هم داشته، با هماهنگی مسئولان جشنواره است یا اینکه چون بهروز افخمی هستید آنها را عنوان کردید؟
من با کسی هماهنگ نمیکنم.
پس چرا جشنواره چنین حرفهایی را به طور طبیعی نمیتواند تحمل کند یا بشنود؟ به هرحال سینما همیشه با حاشیه تداوم و حیات داشته و از سوی دیگر دانستن هم حق مردم است و قرار نیست پنهان کاری داشته باشیم. مگر رونق جشنواره چیز بدی است؟
فکر میکنم دلیلش این باشد که قضیه را خیلی جدی میگیرند و آن را از مقوله امنیت ملی تلقی میکنند، در حالی که اصلاً این طور نیست چون دیگر سینما اهمیتی ندارد. درباره سینما میتوان همه چیز گفت و مسئله پنهانی وجود ندارد. من بعد از مصاحبهای که در تلویزیون داشتم و بازتاب آن را گرفتم، متوجه شدم وقتی میگویم، «مستقیم به ما گفتند کدام فیلم پروانه نمایش نمیگیرد»، انگار حرف عجیبی زدهام و انتظار داشتند که این قضیه پنهان شود. در سینما عدهای عضو شورای پروانه نمایش هستند که درباره فیلمها تصمیم میگیرند، یک عده هم هیات انتخاب جشنواره هستند. هر کدام از این دو گروه کار خود را میکند و به خاطر اینکه کل سینما کم اهمیت شده - حداقل در ۱۰ سال اخیر واقعا اهمیت سینما بسیار کم شده - دلیلی ندارد که همه چیز را نگوییم و نکتهای پنهان بماند. به نظر میآید برخی بر اساس عادت، عمل میکنند همانطور که بعضیها بر اساس عادت همچنان فیلم میسازند و فکر میکنند فیلمهایشان میتواند دورانساز و بزرگ باشد؛ در حالی که گسترش قارچ گونهی وسایل مختلف ارتباطی این موضوع را منتفی کرده و امکان اینکه بتوان یک فیلم دورانساز ساخت دیگر وجود ندارد. همچنین به نظر میآید مسئولان سینمایی وزارت ارشاد فکر میکنند یکی از حساسترین بخشهای فرهنگی در مملکت را اداره میکنند در حالی که این طور نیست.
با وجود تمام این حرفها به نظر میرسد در مجموع از فیلمهای جشنواره امسال رضایت دارید؟
بله، درست است و خیلی هم برای خودم عجیب بود، یعنی ما (اعضای هیات انتخاب) در روز اول آماده شده بودیم تا یک بیانیه بدهیم و بگوییم متاسفانه بیشتر از ۱۲ فیلم برای بخش مسابقه جشنواره پیدا نشد. البته میدانستیم با این اتفاق به اعتبار جشنواره خیلی لطمه خواهد خورد و کلا به یک جشنواره محلی تبدیل میشود. ما در آن روزهای اول براساس آنچه دیدیم، فکر میکردیم فیلمها آنقدر بد باشد که اگر خیلی شانس بیاوریم شاید ۱۶ فیلم را بتوانیم انتخاب کنیم، هرچند همین تعداد هم در حد استاندارد نیست. دبیر جشنواره (مسعود نقاشزاده) میگفت، سعی کنید ۱۸ فیلم را انتخاب کنید، چون معمولا بخش مسابقه با تعداد بین ۱۸ تا ۲۲ فیلم حرفهای است و با بیشتر از ۲۲ فیلم هم داوری چنان مشکل میشود که چارهای جز ظلم کردن باقی نمیماند و بالاخره مجبور میشوید که حداقل در حد کاندیداتوری به بعضی فیلمها ظلم کنید؛ ولی چند روز که گذشت به نظر رسید اسمهایی (کارگردانهایی) که ما نمیشناسیم یا حداکثر یک فیلم از آنها دیدهایم کارهای خوبی ساختهاند. از هفته دوم فکر کردیم در همین مرحله انتخاب ممکن است مجبور شویم به بعضی فیلمها ظلم کنیم و نمیتوانیم همه فیلمهای خوب را در بین ۲۲ فیلم بگنجانیم.
به استاندارد جشنواره و تعداد کم ۱۲ فیلم اشاره کردید، در حالی که جشنوارههای الف خارجی بخش مسابقه را با حدود همین تعداد فیلم برگزار میکنند و در کنارش بخشهای غیررقابتی جایگاه ویژهای دارند. در ایران ظاهراً مدل برگزاری جشنواره فجر مثل آنهاست که یک هیات انتخاب و داوری وجود دارد، نوع جایزه دادنهای ما بعضا مثل اسکار است در صورتی که شبیه آن نیست و در مجموع یک ترکیب من درآوردی و ملغمه است که در تمام بخشهای فنی هم جایزه میدهیم. شما این مدلِ ملی را میپسندید و مفید میدانید؟
چارهای جز این نیست، یعنی نمیتوانید جایزههای فنی را ندهید چون اگر مثلاً جایزه جلوههای ویژه حذف شود، باید پرسید که آیا خانه سینما باید این جایزه را بدهد؟ خانه سینمایی که هنوز آمادگی کافی و حرفهای ندارد تا تعداد زیادی متخصص فنی داشته باشد و بدون گاوبندی کردن، کسی را از دور خارج کردن و بیخودی فردی را مطرح کردن این مسئولیت را انجام دهد. این اتفاقها در دورههای قبلی خانه سینما رخ داده و جایزههای حرفهای خانه سینما جایزههای معتبری نشدند. در چنین شرایطی بسیاری میگویند بودن جایزه فجر از نبودنش بهتر است. بنابراین جشنواره فجر در این ۴۰ سال به تدریج بر اساس ضرورتها و نیازهای داخلی شکل گرفته و اتفاقاً به نظرم بخشی از جنبههای بدش یا کم شده یا تلطیف شده است، مثل سیاستزده بودن که در دورههای اول جشنواره ممکن بود از جمهوری اسلامی خیلی انتظار برود با فیلمها سیاسی برخورد کند و گاهی هم این کار را انجام میداد، اما با انتقادهایی که نسبت به سیاستزدگی در جشنواره به حق یا ناحق وجود داشت، باعث شد هیأت داوران حرفهایتر شود و این مسئله سیاستزدگی اگر کم نشده باشد تشدید هم نشده است. در حالی که میبینیم جشنواره کن خیلی سیاستزدهتر
شده و حتی اسکار هم به گندِ سیاست کشیده شده است. در ۱۰ - ۱۵ سال اخیر اسکار دیگر هیچ شباهتی به ۵۰ سال قبل خود که کاملاً حرفهای برگزار میشد ندارد یعنی زمانی که به فیلمهایی که در تراز سینمای کلاسیک هالیوود بودند، بیشتر توجه میشد ولی الان مسائلی مثل همجنسگرایی داخل سیاستهای آکادمی شده و فیلمها بدون توجه به ارزشهای سینمایی و فقط بخاطر جسارت در طرح موضوعهایی که سیاسی شدهاند مورد توجه قرار میگیرند. در جشنوارههای کن و برلین هم همینطور است و اگر فیلمی در مخالفت با موضوعی مثل همجنسگرایی داشته باشید جایی در آن فستیوالها ندارد. قبلا هم یک بار به شوخی گفته بودم که جشنواره فجر ایران موفق شده جشنوارههای دیگر را هم خراب کند. آنها کم کم از ما یاد گرفتند که سیاست را در انتخاب فیلمها مدنظر قرار دهند.
برویم سراغ «فرزند صبح» که پس از ۱۱ سال نسخهای که مد نظر شماست در افتتاحیه جشنواره فیلم عمار رونمایی شد. اولین سوالی که به ذهن میرسد به عنوان مخاطبی که در سال ۸۹ هم فیلم را ندیده، این است که پیش فرض شما برای چیدمان ساختار فیلم چه بود؟ چون هر کسی که فیلم را ببیند احساس میکند این کار میتوانست یک اثر درام رایج از جنس سریالهای تلویزیونی که مخاطب هم خیلی بپسندد باشد، ولی برای ۱۱ سال پیش که سینمای هنری اینقدر جایگاه نداشت، انگار سیالیتی را قائل بودید تا فیلم خطی نباشد و فضای نیمهانتزاعی ایجاد کند. آن نگاه چه بود که شما را برای ساخت یک چنین سوژهی حساسی در ریسک ساخت یک فیلم مألوف قرار نداد؟
شاید حساسیت سوژه باشد که از خیلی جهات نمیتوان به آن نزدیک شد و مثلاً فیلمی در مدل یک مستند سیاسی ساخت. علتش تمام اختلافنظرها و حساسیتها و کوششها برای مصادرهی شخصیت امام (ره) از طرف جریانهای مختلف است که سبب میشود فکر کنی اگر بخواهی وارد این عرصه شوی، از همه طرف تیر میخوری پس نمیتوانی فیلم بسازی. یعنی ممکن است کار باعث سوءتفاهم شود، هرچند شاید به عنوان یک سیاستمدار یا فیلمساز سیاسی شهرت پیدا کنی ولی فیلم به نتیجه نمیرسد و دعوا راه میافتد و کار داستانپردازی و فیلمسازی در این میان فراموش خواهد شد.
اما گذشته از اینها، وقتی ۲۵ سال قبل اولین بار پیشنهاد ساخت فیلمی درباره زندگی امام مطرح شد همان موقع شرایط اولیه خود را گفتم، یعنی تاکید کردم که درباره دوران حکومت امام فیلم نمیسازم و ممکن است درباره دوران تبعید یعنی از زمان فوت آقای بروجردی تا تبعید امام - از اواخر سال ۳۹ تا اواسط سال ۴۳ - یا در دوران کودکی کارهایی بکنم و عملاً در زمان فیلمنامه نوشتن دوران کودکی مسلط شد؛ یعنی متوجه شدم درباره چنین شخصیتی نمیشود با وضوح و با تاکید بر وقایع سیاسیِ شناسنامهدار فیلم ساخت، چون خیلیها در آن دوران کارهایی کردهاند و الان در رأس قدرت هستند یا در سال ۴۲ و ۴۳ افرادی مخالف امام بودند و الان جزء مراجع عالیقدر هستند و اینها را نمیتوان در فیلم نشان داد. پس در زمان نوشتن فیلمنامه عملاً به سمتی رفتم که خودم هم بیشتر دوست داشتم یعنی فیلم ساختن درباره یک کودک که در دورانی چشم به جهان باز میکند که دنیا به سرعت در حال ویران شدن است، در آستانه جنگ جهانی اول. پدر این کودک مجتهد است ولی ترور شده، یعنی دورانی است که مجتهدکُشی در کشوری که به شدت مذهبی و سنتی بوده شروع شده، تلاشها براین است که نظام ملوکالطوایفی از بین برود و کشوری مدرن به معنای امروزی درست شود. خانهای که این کودک در آن زندگی میکند یک عمارت بزرگِ خانی با دیوارهای بلند و برجهای تیر است. او در چنین خانهای بزرگ میشود و به دلیل آشوبها و ناامنیها اجازه بیرون رفتن هم ندارد. چون راهزنها همیشه به خمین حمله میکردند ولی در نهایت این بچه در خانهای بزرگ می شود که تمام عالم اوست و «خانه» برای خود نوعی شخصیت دارد و کاراکتر اصلی فیلم است. اینها تمام چیزهایی بود که من بیشتر از طرح مسائل سیاسی دوست داشتم یعنی به دنیا آمدن در دنیایی که در حال ویرانی است. خلاصه اینکه موضوع طبیعت و زندگی پیش از دوران مدرن که در حال از هم پاشیدن است و اتفاقا از آنچه امروز در آن زندگی میکنیم خیلی جای زیباتری است، مضمون اصلی فیلم «فرزند صبح» است که ساختم.
در کل فکر میکنم سناریو خیلی راحت پیش رفت و با اینکه معمولا منابع اقتباسی دارم، در این فیلم تا جایی که خودم تشخیص میدهم، اقتباسی نداشتم، غیر از اینکه یک فیلم وسترن شاعرانه به اسم پت گرت و بیلی دِ کید ( Pat Garrett and Billy the Kid) ساخته سم پکینپا در سال ۱۹۷۳ هست که «فرزند صبح» شباهتهایی به آن دارد. این نگاه به طبیعت، منظرهها، لحظات نوری گذرا و فرّار، خانههای قلعهای شکل که مدام منتظر حمله راهزنها هستند، آدمهای طبیعی و کوه نشین که همیشه اسلحه کنار دستشان است، از شباهتهای این دو فیلم هستند. البته در فیلم پِکینپا، خواننده معروف آن دوران که بعدا برنده جایزه نوبل شد، یعنی باب دیلن ۶ آهنگ خوانده و درواقع یک آلبوم مخصوص به این فیلم دارد، ضمن اینکه خودش هم نقش کوتاهی در فیلم بازی کرده است. در مجموع فکر میکنم زمانی که فیلمنامه «فرزند صبح» را مینوشتم حال و هوای «پت گرت و بیلی د کید» در ذهنم بود.
چه شد که صاحب و سرمایهگذار فیلم این اثر را نپذیرفتند، چون به نظر میرسد مقاومتی دربرابر آن وجود داشت؟
شاید دلیل اصلی این باشد که از اسم امام هم میترسند، یعنی نه تنها تهیهکننده، بلکه دیگران هم از اسم ایشان میترسند. فرض کنید گروهی از بچههای خیلی مذهبی و متعصب را جمع کنید و این فیلم را به آنها نشان دهید. بعضیشان میگویند مگر تصویر امام این بوده؟ حالا اگر بپرسی در زمان حیات امام مگر تو چند ساله بودی و حتی موقع فوت ایشان کجا بودی، پاسخی ندارند ولی میگویند اسلام همان چیزی است که من فکر میکنم. بنابراین کسی که درباره حضرت خمینی فیلم میسازد از همان اول باید صابون تیر خوردن از همه طرف را بر تن خود بمالد و بر همین اساس پس از مطالعه و تحقیق به انتخاب این مقطع از زندگی ایشان رسیدم و فیلمی ساختم که با وجود همه سختیها به مرحلهای رسیده که در حال دیده شدن است. فکر هم میکنم «فرزند صبح» بهترین فیلمی است که ساختهام و دوست دارم این آخرین فیلم من به عنوان کارگردان سینما در ایران باشد. شاید اگر عمری بود در خارج از کشور فیلم سینمایی برای پخش جهانی و عرضه در پلتفرمها بسازم و فکرهایی هم از این بابت دارم، اما در سینمای ایران دوست دارم با همین «فرزند صبح» کارگردانی را تمام کرده باشم.
اما انگار یکی دو سال قبل پروانه ساخت یک فیلم جدید را گرفته بودید؟
بله برای «کاغذ شطرنجی» بود که دو سال قبل و پیش از سریال «رعد و برق» میخواستم بسازم، اما دیگر زیاد در حال و هوای آن نیستم، شاید به خاطر همین زمانی باشد که طی شده و ممکن است فیلمنامه را به یکی از همین فیلمسازهای جوان بدهم که میخواهند کار دوم یا سوم خود را بسازند و بعد خودم تهیهکننده باشم.
کلا کارگردانی را کنار میگذارید یا کارگردانی فیلم سینمایی را؟
تهیهکنندگی و کارگردانی سریال را کنار نمیگذارم فقط کارگردانی سینما را در ایران نمیخواهم ادامه دهم، چون وقتی میگویم سینما دیگر نمیتواند هیجانانگیز و دورانساز باشد، طبیعتاً خودم اگر به آن اعتقاد دارم، باید اولین کسی باشم که به آن عمل میکنم. در نتیجه فکر میکنم ممکن است سریال بسازم و حتی ممکن است تئاتر اجرا کنم اما برای کارگردانی سینما فکر میکنم «فرزند صبح» پایان خوبی است بخصوص آنکه روی پرده هم خیلی جلوه دارد.
قبلا درباره ساخت اثری با موضوع شاهنامه صحبت کرده بودید. این با سینما ارتباطی ندارد؟
این کار ترکیبی است و میتواند با امکانات سینما برای صحنه تئاتر اجرا شود، یعنی ممکن است اجرای صحنهای باشد یا حتی یک فیلم سینمایی موزیکال که اول خودم بسازم و بعد از سری دوم به بعد به کسانی که کار دستشان آماده باشد بسپارم و خودم فقط تهیهکننده باشم، چون شاهنامه کار بسیار بزرگی است و حتی به نیمه رساندن آن هم به عمر من قد نمیدهد. شاید بیش از ۲۰ سال طول بکشد که این کار انجام شود. اصولا معتقدم فیلمسازی در ایران به شاهنامه بدهکار است و خجالتآور است که در سینمای ایران شاهنامه مثل یک چیز دور از دسترس باقی مانده که انگار کسی جرات ندارد به آن دست بزند و روی همان طاقچه باقی مانده است.
برگردیم به این که گفتید از امام میترسند، آیا در مواجههها به شما نگفتند که اگر مثلا فلان بخش فیلم به این شکل نبود با آن مشکلی نداشتند؟
هیچ کس به من نگفته که فیلم مشکل دارد. یعنی اصلاً حرف روشنی نزدند، فقط موقعی که فیلمبرداری را تمام کردیم، نزدیک به دوسال من ایران بودم ولی پولی که برای مرحله پستپروداکشن لازم بود پرداخت نشد. به محض اینکه به کانادا رفتم شروع کردند به مونتاژ دلخواه خودشان که از لحاظ تصویر، صدا، موسیقی، دوبله و کلا همه چیز افتضاح بود. به نظر میآمد چنین کاری فقط برای از بین بردن فیلم طراحی شده است چون در حالی که مونتاژ سیفالله داد ۹۶ دقیقه بود، یک فیلم ۱۴۰ دقیقهای را - که حدود پنجاه دقیقه آن اضافه بود - آماده کردند. البته برای نسخه نهایی ما پنج دقیقه از تدوین سیفالله داد را کم کردیم و الان به ۹۱ دقیقه رسیده اما اینکه یک فیلم ۹۶ دقیقهای را به ۱۴۰ دقیقه تبدیل کنید چه معنایی دارد جز اینکه آن را غیرقابل نمایش کنید؟ بعد هم آن فیلم برای پرده عریض است و براساس فیلمبرداری قرار بود سوپر ۳۵ آف سنتر باشد ولی بدون در نظر گرفتن چنین نکاتی نسخهای را آماده کردند که از یک گوشه کادر، ریل معلوم بود و از بالا پروژکتور و در جایی دیگر شلوار جین هدیه تهرانی! درواقع این نسخه عبرتآموز بیش از ۴۰ دقیقه اوتی وارد فیلم کرده بود که باید در مونتاژ حذف میشد. آن زمان به محض اینکه شنیدم کارهای لابراتواری فیلم در ایران در حال انجام است یک نامه نوشتم و گفتم که اصلاً در لابراتورهای ایران اسکنر مناسب برای این فیلم وجود ندارد و نمیتوان کارهای لابراتواری را در داخل کشور انجام داد. یک ماه پیش از نمایش فیلم درجشنواره به ایران برگشتم و فهمیدم آنها واقعاً به همان شکل افتضاح فیلم را برای جشنواره آماده کردهاند. اول فکر کردم در جشنواره آنقدر آدم عاقل وجود دارد که توصیه کند این کار را نکنید ولی ظاهراً هر کس کار خود را میکرد و به دیگری کاری نداشت. میگفتند اگر تهیهکننده میخواهد فیلمش را بفرستد چرا ما مخالفت کنیم؟ درنتیجه در کمال ناباوریِ من، فیلم به همان شکل در جشنواره نمایش داده شد در حالی که به جای پرده مستطیل پرده مربع داشتیم، تصاویر از چپ بریده و از
بالا و پایین گشاد شده بود و یک نسخه بد رنگ و کپی از کپی، بدون کیفیت و با دوبلهای که بعضیها لهجه داشتند و بعضی دیگر نداشتند و خلاصه با هر افتضاحی که ممکن بود مرتکب شوند آن را به جشنواره فرستادند. هرچقدر من نامه نوشتم که حیثیت ماهیچ، ساحت امام در خطر است و نمایش این فیلم به این شکل وهن امام است، کسی توجه نکرد.
این نسخه را چه کسی تدوین کرده بود؟
دوست ندارم در اینباره صحبت کنم. فرد ناشناختهای نبود.
آقای محمدرضا شرفالدین (تهیهکننده) سال گذشته مطرح کرد که سه نسخه از «فرزند صبح» موجود است؛ یکی ادیت خودشان که به نظر در زمان جشنواره انجام شده، یکی تدوین سیفالله داد و سومی هم تدوین خود کارگردان ولی شما تاکید دارید که تدوین فیلم آماده شده برای نمایش همان نسخه تدوین شده سیفالله داد است.
دو نسخه از فیلم بیشتر وجود ندارد؛ البته نمیدانم آن نسخه ۱۴۰ دقیقهای را حفظ کردند یا خیر ولی اگر موجود باشد، میتوان گفت که فقط دو نسخه داریم، مگر اینکه همین پنج دقیقهای را که ما از فیلم (نسخه تدوین شده سیفالله داد) کم کردیم به حساب یک نسخه جدید بگذارند که واقعیت این طور نیست، چون فیلم از کار سیفالله داد فاصله نگرفته است. درباره آقای شرفالدین فقط همین را میتوانم بگویم که او در نقش تهیهکننده به عنوان کسی که مسئول فیلم است، حرفهای رفتار کرده ولی کسی که فیلم را در آن زمان تدوین کرد، شرفالدین نبود. نمیخواهم فرد اصلی را هم متهم کنم، چون بالاخره الان فیلمساز خوبی شده است.
چرا در نسخه جدید نقش محمدعلی کشاورز حذف شده است؟
محمدعلی کشاورز نقش حاج علی اکبر معلم را داشت که هنوز هم اشارهای به این شخصیت میشود ولی واقعیت این است که آقای کشاورز در آن مقطع کم و بیش دچار فراموشی بود و در حفظ کردن دیالوگها مشکل داشتیم و جوری نبود که بتوانیم نماها را حتی به شرط دوبله حفظ کنیم. ما تا وقتی تجربه نکردیم متوجه نشدیم که شرایط به چه شکل است ولی سکانس خوب نشد و در همان روز اول متوجه شدم که نمیتوان آن را نگه داشت و فقط به احترام آقای کشاورز فیلمبرداری کردیم تا اگر با دوبله نتوانستیم کاری بکنیم، حذف شود.
باب دیلن در فیلم شما چطور به فرهاد مهراد تبدیل شد؟
از همان ابتدا که فیلمنامه را مینوشتم به فرهاد مهراد فکر میکردم. شاید اگر کسی بگوید که من در فیلم «فرزند صبح» از آلبوم «برف» فرهاد اقتباس کردهام بیراه نگفته باشد، چون خیلی تحتتاثیر این آلبوم بودم. اصلا در ابتدا با گوش دادن این آهنگها فیلم نامه نوشته شد بعد بر اساس فیلمنامه، خانه معماری شد و تصاویر را که در فصلها و رنگهای مختلف گرفتیم مشخص شد که هرکدام متعلق به کدام آهنگ آلبوم است.
آلبوم برف زمانی که در میانههای فیلمبرداری «شوکران» بودم یعنی حدود سال ۷۸ و اولین بار هم در لسآنجلس پخش شد و به دست من هم رسید. خیلی از این آلبوم خوشم آمد و فکر کردم «برف» نشان میدهد که فرهاد جدا از اینکه خواننده خوبی بوده، آهنگساز بزرگی هم بوده است ولی زیر سایه اسفندیار منفردزاده هیچگاه به این حس نرسیده بود که خودش آهنگهایش را بسازد تا بعد از انقلاب که خودش آهنگسازی کرد و در این آلبوم «برف» به پختگی رسید. پس از شنیدن این آلبوم اولین و البته آخرین باری که با فرهاد تماس گرفتم همان زمان ساخت «شوکران» بود و به او زنگ زدم و گفتم میخواهم فیلمی بسازم و خواستم که او برای فیلم موسیقی بسازد. آن زمان او بخاطر لغو کنسرتش که مجوز داشت و بلیتفروشی هم انجام شده بود و در آخرین ساعتها اجازه برگزاری را پس گرفته بودند بسبار عصبانی بود بخصوص آنکه نمیخواست مردم ناراضی باشند و برای پس دادن پول بلیتها گرفتاری زیادی کشید.
فرهاد میدانست فیلم درباره کیست؟
بله، فرهاد از ابتدا به امام و انقلاب علاقهمندی داشت و با سید مرتضی آوینی هم رفیق بود. به او گفتم که فیلم درباره چه موضوعی است ولی آنقدر عصبانی بود که پرسید الان چه میکنی؟ گفتم فعلا مشغول ساخت شوکران هستم. گفت پس حالا نه به دار است و نه به بار. باید اول سناریو را بخوانم و فیلم را ببینم، که متاسفانه کار ما آنقدر طول کشید که فرهاد از دنیا رفت.
نگران نیستید اگر همسر فرهاد مهراد بابت پخش صدای او و استفاده از آلبوم در فیلم «فرزند صبح» اجازه ندهد؟
طبق قانون حقوق مؤلف و مصنف در ایران همسر فرهاد صاحب آلبوم «برف» نیست و در این مورد نمیتواند ادعایی داشته باشد. حتی درباره آهنگهای قبل از انقلاب هم نمیتواند ادعایی داشته باشد، به دلیل آنکه هر اثری که یک بار در تلویزیون اجرا میشد، مطابق با شرایط عمومی قراردادها پخش آن در اختیار تلویزیون بود و بعد از انقلاب هم این ماجرا ادامه پیدا کرد و هنوز هم ادامه دارد. حال اینکه امور حقوقی تلویزیون خواست در مورد همسر فرهاد سختگیری و کنکاش نکند بماند، چون نتیجه این شد که فرهاد در حال فراموشی است و نسل جوان شناختی از فرهاد مهراد ندارد. به نظر من همسر فرهاد با منع تلویزیون از پخش آثار فرهاد اشتباه بزرگی کرد. تلویزیون هم لابد گفته سری را که درد نمیکند، دستمال نمیبندند، پس هیچ دفاعی از خود نکرده و آهنگهای فرهاد را پخش نمیکند درحالی که اگر امور حقوقی تلویزیون وارد پروسه دفاع از خود میشد، اولین چیزی که میپرسید این بود که همسر فرهاد را با کدام مدرک باید وارث او دانست؟ آن هم وقتی فرهاد هشت خواهر و برادر دارد. آیا همه آنها حقوق خود را به همسر فرهاد واگذار کردهاند؟ گذشته از این آلبوم برف اولین بار در امریکا و به وسیله شرکت آونگ موزیک عرضه شده و طبق قانون حقوق مولف و مصنف ایران مورد حمایت قرار نمیگیرد، اما اگر بخواهیم فیلم را پخش جهانی کنیم باید با شرکت آونگ موزیک کنار بیاییم.
و سوال آخر اینکه، خود شما الان دچار پختگی سیاسی شدهاید که دیگر سراغ سیاست و نمایندگی مجلس نرفتید؟ ممکن است یک زمان دوباره برای نامزد انتخابات ریاستجمهوری فیلم تبلیغاتی بسازید؟
امیدوارم دیگر هیچ وقت به سیاست برنگردم، الان هم چون بحث سیاسی شد، مجبور شدم جواب سیاسی دهم اما دیگر کاری با سیاست ندارم و فکر میکنم هر بلایی که سر اصلاحطلبها آمد بخاطر کارهای خودشان بود که افرادی مثل احمدینژاد را هم برای ما گذاشت و کروبی را از لحاظ سیاسی ساقط کرد. من موقعی که وارد مجلس شدم گفتم او (مهدی کروبی) بهترین فرد برای ریاست جمهوری است، چون از هفته دوم جلسههای مجلس، تمام نمایندهها را که ۲۷۰ نفر بودند و ۲۰۰ نفر هم هیچ سابقه سیاسی نداشتند، به اسم صدا میکرد. کمکم متوجه شدم همه از حافظه کروبی حساب میبرند، چون مثلا میداند کسی که الان اصلاحطلب شده در دادگاه انقلاب سال ۶۰ چه کارهایی کرده و چه موضعگیریهایی داشته است. برای همین سر بزنگاه همه چیز را به روی طرف میآورد. در آن زمان با خودم فکر میکردم او دو دوره، رئیس مجلس بوده، بودجه نوشته و مثل مهندسی است که میتواند موتور دولت را پیاده و دوباره جمع کند. حالا اینکه قیافهاش روشنفکر و مدل گفتوگوی تمدنها نیست، نباشد. اگر میخواهید مملکت را اداره کنید، مدیر باید مکانیک باشد که کار عملی را خوب بلد باشد. ولی همان اصلاحطلبان نخواستند که او حتی در مجلس باشد.
دیدگاه