ایوب آقاخانی: نیازمند امروزی کردن ادبیات شاهنامه هستیم/ ضعف فنی مهمترین دلیل عدم موفقیت آثار کهن
ایوب آقاخانی، بازیگر، نویسنده و کارگردان تئاتر ضمن تاکید بر لزوم اقتباس بیش از پیش از داستانهای شاهنامه، معتقد است باید در آثار نمایشی که بر گرفته از داستانهای کهن هستند، اجازه داد شخصیتها به سادگی گفت و گو کنند.
سالیان سال است که اجراهای مختلف برروی صحنههای تئاتر کشور با متونی غیر ایرانی اجرا میشوند، دراماتورژی و ترجمه این متون برای اجرا در ایران هم به یکی از اقدامات هنری تبدیل شده که البته از ارزشهای هنری هم خالی نیست، اما در این میان نکتهای که قابل بررسی است جایگاه این آثار در مقابل با آثاری است که نویسندهای ایرانی دارد، اتفاقی که به اشتباه باعث میشود تا آثاری که متون غیر ایرانی دارند ارزش بیشتری پیدا کنند.
یکی از موارد قابل توجه در این رابطه نیز متونی است که بهاصطلاح بهعنوان آثار کلاسیک شناخته میشوند و البته اجرای آنها نیز تبحر بالایی را در امر اجرا میطلبد، شاید اجرای یک متن از شکسپیر یا یکی دیگر از نویسندگان کلاسیک اروپایی و یا آمریکایی رزومه خوبی برای کارگردان آن اثر بهحساب آید.
اما در این رابطه هم نکته مغفول مانده آثار بسیار فاخر و البته پرمحتوای کلاسیک و البته اصیل ایرانی است، شاید اگر کمترین ارتباطی هم با هنر نمایش و تئاتر داشته باشید یکبار این موضوع را شنیدهاید که چرا در تئاتر از متون ایرانی و به قول معروف از متون خودمان استفاده نمیشود.
*نمونههایی که موفق نشدند
باید گفت که این کار چندباری در تئاتر و سینما کودک و نوجوان انجام شد تا راه ورودی برای داستانهای اصیل ایرانی به هنر امروزی باشد، انیمیشن «آخرین داستان» ساخته اشکان رهگذر یکی از این ساختهها بود که به فهرست مقدماتی 32 فیلم انیمیشن آکادمی علوم و هنرهای سینمایی (اسکار) هم راه یافت.
«آخرین داستان»، برداشتی آزاد از داستان ضحاک ماردوش در شاهنامه، اثر ابوالقاسم فردوسی بود، اما در تیزری که از این فیلم نمایش داده شده، وفاداری چندانی به شاهنامه فردوسی حتی در سر و شکل شخصیتها هم به چشم نمیخورد و داستان آن اقتباسی بود که وفاداری زیادی به متن اصلی نداشت.
استفاده از شاهنامه در آثار مختلف حتی تا بیرون از مرزهای ایران هم رفته و برای مثال 4 فیلم روسی با این موضوع وجود دارد، چهار فیلم «پرچم کاوه»، «افسانه رستم»، «رستم و سهراب» و «افسانه سیاوش» توسط بوریس کیمیاگروف در استودیو تاجیک فیلم در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی ساخته شده اند.
فیلم های کیمیاگروف با وجود تبلیغات روسها، شاید ارزش سینمایی چندانی نداشته باشد. این فیلمها که در سالهای گذشته بارها در ایران به نمایش در آمدهاند، بیشتر به کارهایی پرزرق و برق با سیاهی لشکرهای فراوان میمانند.
کیمیاگروف تنها برای داستان رستم و سهراب،سه و نیم میلیون دلارهزینه کرده که البته هزینه را دولت شوروی سابق تقبل کرده است. در فیلمهای او گاه متن فردوسی با تسامح و بیاعتنایی روبه رو شده و تیپسازی و شخصیت پردازی چندان مناسب نیست. مثلاً رستم به جای آن که پهلوان زابلی شاهنامه باشد، تیپی مرکب از گاوچران غربی و تاتار وحشی دارد.
کیمیاگروف در مورد هدف از اقتباس شاهنامه و این که چه پیامی را در شعرهای آن در جهت دیدگاه های معاصر دنبال میکند، میگوید: «طی ساخت فیلمهایم مدام این سؤال از من میشود. من همواره حس میکنم همه دنیا در نام رستم جمع شده، رستم گوهر شاهنامه است. او نماد شاهنامه است و برای مردم اسطوره و پاسدار ارزشها محسوب میشود. رستم انسان گرا و روشنفکری است و در ظاهر یک دلاور افسانهای. سیاوش، قهرمان آخرین فیلمم، در جهت به کارگیری عقاید رستم در زندگی واقعی تلاش میکند. او همواره طرف خوبی و عدالت را می گیرد و رویای ساختن شهر جوانی را در سر می پروراند؛ شهر خورشید، جایی که مردم در شادی و تفاهم زندگی می کنند و ذهن و روحشان را به بهترین وجه آشکار میکنند.»
اما نکته مهم فارغ از این مسائل عدم موفقیت انیمیشن ایرانی و فیلمهای روسی بهعنوان دو نمونه در گیشه و جذب مخاطب بود، اتفاقی که بارها در دیگر مدیومهای نمایشی هم اتفاق افتاده و عدم موفقیت این آثار را تبدیل به رویه کرده است.
حال همین اتفاق رخ داده و حسین پارسایی که خودش هم در اجرای متونی با مبدا غیر ایرانی ید طولایی دارد نمایشی را با اقتباس از شاهنامه روی صحنه برده است.
نمایش موزیکال «هفت خان اسفندیار» تازه ترین تلاش برای اقتباس از شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی است که قرار است اردیبهشت ماه به کارگردانی حسین پارسایی در تالار وحدت اجرا شود. این داستان، حکایت سفر پرماجرای اسفندیارِ روئین تن برای رهاندن خواهرانش همای و به آفرید از چنگ تورانیان است.این اثر محصول سازمان هنری رسانهای اوج است و با همکاری بنیاد فرهنگی هنری رودکی از اردیبهشت ۱۴۰۲ روی صحنه تالار وحدت در حال اجرا است.
در همین رابطه با ایوب آقاخانی بازیگر، کارگردان و نویسنده تئاتر که یکی از دراماتورژهای خوب تئاتر ایران هم هست گفتگویی کردیم تا ابعاد این اتفاق را بررسی کنیم.
در ادامه مشروح این گفت وگو را میخوانید.
آقای آقاخانی شما به عنوان فعال در حوزه تئاتر چقدر جای خالی ساخت نمایشهایی با محتوای قصههای کهن را احساس میکنید؟
من نهتنها بهعنوان یک فرد تئاتری که سه دهه از عمر فعالیتام در آن میگذرد؛ بلکه بهعنوان شخصی که با همین دغدغهها پایان نامه مقطع فوق لیسانسم را بر اساس داستان رستم و سهراب، گرایش ادبیات نمایشی به نام «ماه و مه» نوشتهام، شاهنامه فردوسی را در ۴۷۰ قسمتِ نیم ساعته برای هموطنان خارج از ایران از طریق رادیو صدای آشنا که البته این روزها این شبکه را نداریم بازخوانی و روایت کردهام؛ بدیهی است معتقدم باید بر روی چنین کارهایی تامل بیشتری صورت گیرد. یادمان نرود که شاهنامه فردوسی یکی از ۵ رکن اساسی ادبیات نمایشی در جهان است و این رتبهای نیست که در ایران و داخل کشور به آن داده باشند بلکه کاملا رتبهای جهانی است و در جهان بهعنوان نگین ادبی از آن صحبت میشود. در نتیجه پرداختن به داستانهای مانند شاهنامه فردوسی یک ضرورت است. متاسفانه ما آنطور که باید به آن نپرداختهایم.
بهنظر شما علت این ضعف و عدم پرداخت به این داستانها چیست؟
مهمترین علت به ضعف فنی برمیگردد. این ضعف چه از نظر نگارش نمایشنامه، چه از نظر تولید و چه از نظر پروداکشن وجود دارد. به عبارت دیگر این جنس از خوانش آثار، یعنی جنسی که تا کنون سابقه داشته؛ چندان مورد لطف و نظر مخاطب نبوده است. چراکه بیشتر آثاری که تاکنون سازندگان و هنرمندان بر اساس شاهنامه فردوسی ساخته و این آثار و به روی صحنه رفته است، به شکلی بوده که شخصیتها نمایش، اشعار فردوسی را به صورت دیالوگ گفتهاند و هیچ تغییری در اصل شعر ایجاد نشده که در این سبک هیچ طراوت اقتباسی وجود ندارد.
چه بسا ممکن است نمایش «هفت خان اسفندیار» هم همین ویژگی را داشته باشد و باز هم شخصیتها به جای دیالوگهایی که برگرفته از اشعار اصلی است، شعرهای حکیم فردوسی را بخوانند که از نظر من این شیوه اقتباسی، جذابیتی برای مخاطب نخواهد داشت.
امروز نمایشی با محوریت شاهنامه فردوسی روی صحنه است، بهنظر شما چه باید کرد که نمایش نوآورانه و جذاب باشد؟
در نمایش «هفت خان اسفندیار» میتوان از ترفندی استفاده کرد که دچار این ضعف نشود. یکی از این ترفندها، استفاده از ابزارموسیقی و موسیقیایی کردن جانِ نمایش است. همچنان اعتقاد دارم چنین منش و روشی در اقتباس که خواندن شعر از زبان بازیگران است بسیار نخ نما، کلیشه و خلاف مسیر جهانی شده. اما در کاری که ادعا دارد نمایش-موسیقی است.
متاسفانه ما در سینما و تئاتر به دلیل جنس برخورد نه چندان مورد پسند مخاطب، هرگز نه اقبال و استقبالی از این آثار دیدهایم و نه انگیزهای برای تداوم آن ایجاد شده است.
به عبارتی قرار است حتی این دیالوگها به آواز خوانده شود؛ بدیهی است از اشعار فردوسی استفاده شود و بهتر از این است که به نثر برگردانده شده و مجدد وارد فرآیند آواز شود. به هر حال آنچه تاکنون باعث ضعف یا عدم استقبال مخاطبان بوده این جنس از برخورد کلیشهای و نخ نماست که شاید استفاده از فرایندهای نمایشی مانند موسیقی- نمایش، کاری مانند «هفت خان اسفندیار» را بتواند تلطیف کند.
البته بو و رنگ بیرونی اجرای «هفت خان اسفندریار» به نظر گوش نواز و چشم نواز است که چون در کنار محور خود شاهنامه قرار میگیرد میتواند تبدیل به اثری جذاب برای مخاطب شود. مخاطبی که به دنبال چنین جاذبههایی هست. متاسفانه ما در سینما و تئاتر به دلیل جنس برخورد نه چندان مورد پسند مخاطب، هرگز نه اقبال و استقبالی از این آثار دیدهایم و نه انگیزهای برای تداوم آن ایجاد شده است. آرزوی قلبی من این است که «هفت خان اسفندیار» در کنار پروژههای مشابه، بتواند یک بار دیگر این انگیزه را برای مخاطبهای ایرانی زنده کند تا دوست داشته باشند نسخههای روی صحنه یا روی پرده از این آثار ببینند. طبیعتا این انگیزهها به صاحبان سرمایه و صاحبان هنر و کسانی که قلمی در دست دارند انگیزهای خواهد داد تا بهعنوان مبدا و مرجع به آثاری همچون شاهنامه فرودسی رجوع کنند و تنور این آتش گرم شود.
سهعنصر سازنده، تماشاگر و صاحبان سرمایه ارکان تولید یک نمایش هستند، برای آنکه بتوان هر سه گروه را مجاب کرد تا به سمت قصههای کهن و آثار گذشته بروند چه ساز و کاری باید در نظر گرفت؟
آنچه تجربه شخصی من در «ماه و مه» که نمایشنامه رستم و سهراب در ۴۷۰ قسمت بود نشان داد این است که برای مخاطب، خط روایت مهمتر از ساز و برگ روایی اصل شاعری همچون حکیم فردوسی است. به عبارتی باید زاویه نگاه و ملاحظه ویژه نویسنده که اقتباسگر محسوب میشود در اثر دیده شود که به کدام قسمت از اثر نزدیک میشود و چرا؟
روایت مبتنیبر اقتباسگر باعث میشود نحوه امضا زدن و نحوه پرداخت روانشناسانه یک شخصیت که در شاهنامه فردوسی کمرنگ است به خوبی دیده شود.
این کار باعث میشود نمایشنامه از یک روایت صرف خارج و مخاطب از آن آگاه میشود که آنچه میبیند یک روایت متفاوت است. این سبک روایت باعث میشود نحوه امضا زدن و نحوه پرداخت روانشناسانه یک شخصیت که در شاهنامه فردوسی کمرنگ است به خوبی دیده شود. به عنوان مثال اگر به رستم نزدیک میشوید مجموعهای از اعمال و کنشمندیهای رستم ترسیم شده؛ اما ممکن است بسیاری از پیچیدگیهای روانی و فرضی نویسنده جدید و اقتباسکننده که پیچیدگیهای روانی معاصر در آن است را نیز در روایت شاهنامه بگنجاند. اینجا نحوه رویکرد به رستم، نحوه جالبتری خواهد بود.
او بهعنوان یک مرد، درست است که از نظر جسمانی دارای تواناییهایی فراتر از یک بشر است؛ اما میتوان او را نزدیک به قهرمانی کرد که در قرن 21 و در ایران بتوان به شکل ملموس او را درک کرد. وقتی چنین زاویهای در روایت قصه گنجانده شود خود به خود مخاطب به آن جذب خواهد شد و برایش دلنشینتر خواهد بود. رویکرد دیگری که لازم است مورد توجه قرار گیرد این است که اصلا نباید روایت، داستان و «یکی بود یکی نبود» را رها کند و درگیر ادبیات نویسنده اصلی اثر یعنی حکیم ابوالقاسم فردوسی شود. باید تلاش کرد جانِ داستان به مخاطب منتقل شود؛ حتی اگر ادبیات آن ادبیات آسانتری باشد.
این شیوهای است که در سینمای جهان مورد استفاده قرار گرفته و بارها درباره ادبیات کلاسیک خود خوانشهایی نو روی پرده آوردهاند. در کشور ما چنین کاری با مقاومت مواجه نمیشود؟
اگر هم بشود وقتی کاری درست است چرا نباید انجام داد. غربیها اگر بخواهند اقتباس یک اثر مهم را بر روی پرده سینما بینند لزوما کلمه به کلمه، وفادارانه واژه به واژه اصل اثر را در روایت قرار نمیدهند.
اشعار فردوسی به دلیل واژگان عمیق و اصیل فارسی که برخی از آنها از دایره کاربرد مخاطب امروز جدا افتاده است برای خیلیها دشوار شده و نیاز به رجوع منابع گوناگون دارد.
اتفاقا با سهولت در گفتار که خود به خود مؤید بر این باشد که این اثر برگرفته شده از یک اثر نسبتا کهن است، آن را پیش میبرند. این رویکردها همان ملاحظاتی است که دقیقا ما در کشورمان برای ساخت آثار کهن انجام نمیدهیم. اشعار فردوسی به دلیل واژگان عمیق و اصیل فارسی که برخی از آنها از دایره کاربرد مخاطب امروز جدا افتاده است برای خیلیها دشوار شده و نیاز به رجوع منابع گوناگون دارد.
اینجاست که به سه شکل میتوان با آن مواجه شد؛ یا این ادبیات را حفظ کرد یا حداقل آن را از نظم به نثر برگرداند یا آن ادبیات را رها کرد و کمی رنگ کهنگی به ادبیات جدید داد و اجازه داد تا شخصیتها به نثر و به سادگی شروع به تلکم و گفتوگو کنند.
در این زمان است که دریافت روایتها بهویژه پیچشهای روایت برای مخاطب سادهتر میشود و مخاطب با آن همراهتر خواهد شد. همراهی مخاطب به صورت خودجوش کاری میکند تا کارگردان و نمایشنامهنویس نیز انگیزه کافی برای تولید محتوا داشته باشند و سرمایهگذار نیز وقتی استقبال مخاطب و سازنده را ببینند برای سرمایه گذاری به این سمت گرایش خواهد یافت. تمام این موارد مانند یک نخ تسبیح به یک دیگر متصل هستند. اگر گامهای نخست به درستی برداشته شود دیگر گامها نیز مسیر را به درستی طی خواهند کرد.
دیدگاه