نگاهی به جذابیتهای ماندگار «ریوبراوو»/ وسترن با طعم شکلات
فیلمی سرشار از آیکونها و نشانههایی که بعید است دیگر اینچنین زیبا کنار یکدیگر قرار گیرند. از قهرمان تنهای سوار بر اسب تا غروب قهوهایرنگ خورشید.
محسن خیمه دوز در روزنامه اعتماد نوشت: وسترن یک ژانر سینمایی است که هر چند از شمایل کابوهای اسبسوار ششلولبند برآمده، اما با جادوی سینما و هنرنماییهای چندوجهیاش تبدیل به نوعی روایت شده که از زمان ارسطو تا زمان پستمدرن بیسابقه مانده و در هیچ دستهبندی روایتی نمیگنجد، نه در ساختار روایتی ارسطویی، مدرن و پست مدرن، نه در فرمهای چندگانه تجربهشدهای که این ساختارها تجربه کردهاند و این ویژگی سینمای وسترن است، سینمایی که اگر بخواهیم بهترین یا یکی از بهترینهایش را انتخاب کنیم بیشک به «ریوبراوو» (Rio bravo (1959 میرسیم. به یکی از ماندگارهای وسترن و از نگاه برخی، بهترین وسترن سینما. ساخته هوارد هاکس، با بازی: جان وین، دین مارتین، آنجی دیکنسون، ریکی نلسون، والتر برنان.
فیلمی سرشار از آیکونها و نشانههایی که بعید است دیگر اینچنین زیبا کنار یکدیگر قرار گیرند. از قهرمان تنهای سوار بر اسب تا غروب قهوهایرنگ خورشید، از خیابانهای خاکی پر گرد و غبار تا تفنگهای ریز و درشت، از شلوار پاچهگشاد کابوی تا پوتین چرمیاش با چرخدنده کوچک پشت پوتین برای زدن زیر شکم اسب که تندتر بدوند، از کافههای پر دود و پر سر و صدا تا انبار علوفه و کاه و یونجه در گوشهای از یک خیابان، از خانههای چوبی تا شیشههایی که هنگام زد و خورد خیلی زود متلاشی میشوند، از صدای وزش باد که مقدمه توفان درگیریهاست تا صدای شلیک گلوله و انفجارهای دینامیت، همه از آیکونهای به یادماندنی وسترناند.
از دیگر ماندگارهای سینمای وسترن، یکی تیتراژهای جذاب آنهاست و دیگری موسیقی متن فیلمهاست که انگار فقط برای خود آنها ساخته شده و مثل خود وسترن بیهمتاست. از موسیقیهای جذاب انیوموریکونه (به ویژه برای سهگانهای که سرجیو لئونه ساخت) تا موسیقی ترانههای کانتری که در لحظات فیلمهای وسترن جاری است. ترکیب چنین اجزایی برای مخاطبان هر کشوری خاطرهانگیز است بهطوری که هر کشوری سعی کرد یک بار هم که شده شانس خودش را در این ژانر بیازماید. ایتالیا با سرجیو لئونه و سرجیو کوروبوچی و فیلمهای موسوم به وسترن اسپاگتی، هند با فیلم شعله، ایران و ایتالیا با فیلم «مردانه بکش» با شرکت محمدعلی فردین، همه با الهام از وسترن امریکایی و در راس همه آنها، ریوبراوو ساخته شدند.
داستان ریوبراوو قصه درگیری کلانتر چنس (جان وین) است با گروهی خلافکار در یک شهر کوچ در تگزاس که نهایتا درگیریشان باید به نفع قانون تمام شود، اما مامور قانون امکاناتش محدود است، همراهانش یکی پیر است و لنگ (استامپی با بازی والتر برنان در یکی از بهترین بازیهایش)، یکی معتاد به الکل است و ناتوان در استفاده درست از اسلحه (با بازی دین مارتین در نقش دود، یکی از بهترین شخصیتهای وسترن که تاکنون خلق شده) و دیگری جوان فرز و باهوشی است (با بازی ریکی نلسون در نقش کلورادو) در نقطه مقابل دود.
در کنار اینها خردهروایت عشق یک زن خلافکار (با بازی آنجی دیکنسون در نقش فدرز) به کلانتر وجود دارد که به نمک فیلم میافزاید و به آن طعمی از شکلات میدهد، بهطوری که بار خشونت وسترن را کم میکند بیآنکه لطمهای به شمایل وسترن وارد کند و این جدا از هنرنمایی دین مارتین و ریکی نلسون در خوانندگی و نوازندگی است که یک مورد آن را در سکانس درون کلانتری میبینیم. یک دلیل استقبال از ریوبراوو و ماندگاریاش در همین خردهروایتهای تسهیلگر فیلم است. به این معنا، ریوبراوو سرگرم میکند و در بازار تجاری فیلم موفق است ولی به ابتذال نزدیک نمیشود، زیرا ردپای تکنیک در همه بخشهایش دیده میشود و نیز گاه اشارههایی هوشمندانه به روانشناسی شخصیتها دارد. روانشناسی کلانتر و زنی که عاشقش شده و جدالهای عاشقانه مخفی و زیرپوستی آن دو، روانشناسی اعتماد به نفس و عدم اعتماد به نفس در کاراکتر دود، روانشناسی محافظهکار بودن مردم شهر و شجاعت جوان تجربهگرا (کلورادو با بازی ریکی نلسون) که تشنه تجربه کردن و آموختن است، روانشناسی کلانتر با سابقه و جدال او با جوان جویای تجربه و این همه بدون شعارهای گلدرشت، زیرا مخاطب در نهایت برای دیدن سرگرمی و در نهایت برای لذت بردن از نوعی زیباشناسی سینمایی به سالن آمده است، آن هم سالنی با پرده عریض که تنها مکان مناسب برای دیدن وسترن است. پدیدهای که نسل امروز هیچ شناخت و تجربهای از آن ندارد و نمیداند که وسترن بدون پرده عریض تقریبا بیمعنی است و سینما هم بدون وسترن حتما چیزی کم دارد و شاید بشر امروز اگر فیلم میسازد و در آن از انواع خشونت بدون قهرمان، تاریکی بدون رنگ، بدبینی بدون هدف و سرو صدای بدون موسیقی ماندگار استفاده میکند انگار که گویی دنبال اصل خودش میگردد و نمییابد، خویشتنی به نام وسترن. دنیای رنگ، موسیقی، طنز، شلیک، بدمن، قهرمان، عشق و لطافت در کنار هم مثل ریوبراوو.
قهرمان ریوبراوو، قهرمان پوشالی، کارتونی و سورئالیستی نیست، بلکه از جنس انسان معمولی است که ضعف دارد، کتک میخورد، زمین میافتد و در برابر زیبایی و کشش جنسی عاطفی جنس مخالف دچار تشویش و اضطراب میشود و باز همچنان قهرمان میماند و بر مشکلات غلبه میکند. دو عامل در چنین معجون خوشریختی دخالت تام دارد. اول هوارد هاکس است با فیلمنامه، کارگردانی و مدیریت دوربین او در دکوپاژ و میزانسنهایی که داده و دوم اسطوره تکرارنشدنی بازیگری سینمای وسترن، جان وین است. کسی که شمایل وسترن بدون او نه هویت دارد، نه عینیت. اسطوره جان وین آنقدر بر سینمای وسترن و بر سینمای هوارد هاکس (و جان فورد) و بر فیلم ریوبراوو سایه انداخته که نه تنها مردم دیگر کشورهای جهان که خود مردم غرب هم، وسترن را با شمایل جان وین میشناسند، نه جان وین را با وسترن. بنابراین وقتی ترکیب هوارد هاکس و جان وین در کنار کستینگ جذاب و با نمک دین مارتین، ریکی نلسون، آنجی دیکنسون و والتر برنان قرار میگیرد شاهکاری فراموشنشدنی به نام ریوبراوو خلق میشود که هم گیشه را فتح میکند، هم خاطره میسازد، هم از مرزهای زیباشناسی به نفع ابتذال عبور نمیکند، هم ادعاهای شعارگونه برای «خود را متفاوت نشان دادن» ندارد. راز اینکه چنین فیلمی از زمان ساختش فراتر میرود همین است. چنین فیلمی دو حیات متفاوت پیدا میکند.
حیات زمان اکرانش برای کسانی که در زمان ساخت ریوبراوو میزیستند و اغلب دیگر نیستند و دوم حیات پس از اکرانش که تنها اندکی از انبوه فیلمهای تاریخ سینما به آن میرسند. آن همزمانی که انبار راکد در انتظار فیلمهای فراموششدنی است که پس از حیات اول در انتظار آنهاست. ولی ریوبراوو انگار هرگز به انبار راکد فیلمهای اکرانشده نرفته و نمیرود، زیرا پس از گذشت نزدیک به یک قرن که از تولید این فیلم میگذرد، همچنان زنده و شاداب در حیات دوم اکران خود قرار دارد.
ریوبراوو برخلاف وسترهای شلوغ پر سرو صدا، وسترنی آرام است. ترکیب وسترن و آرامش، نه تنها ریتم فیلم را کند نمیکند و هیجانش را نمیگیرد، بلکه آن را دیدنیتر هم میکند. یک راز دیگر از ماندگاری ریوبراوو همین است. در این نکته عجیب پر از ریسک که فیلم با آرامش و بدون دیالوگ آغاز میشود. هم در تیتراژ فیلم که گروهی از کابوهای مسلح به آرامی در یک جاده تپهای با اسب حرکت میکنند و موسیقی مینوازد، هم بعد از تیتراژ که انگار دردسرهای کلانتر یا همان قهرمان فیلم (با بازی جان وین) را بدون حضور خود قهرمان و در روایتی صامت و بدون کلمه و عبارت و فقط با تکیه با تصاویر سینمایی میبینیم و این همان تمایز اساسی وسترن با ادبیات و با دیگر ژانرهای سینمایی است که در ریوبراوو به زیبایی به تصویر درآمده است؛ در هنگام نگارش این متن متوجه شدم که از دوران نوجوانی که این فیلم را میدیدم دقیقا نمیدانم چندبار این فیلم را دیدم، همواره مجذوب سکانس آغازین فیلم بودم ولی از ماهیت این جذابیت اطلاعی نداشتم و هر بار که این سکانس بدون کلام افتتاحیه را میدیدم انگار قلابی از درون فیلم به سمت من پرتاب میشود و مرا تا پایان فیلم با خودش میبرد. هوارد هاکس با این ترفند سینمایی نه تنها جذابیت متفاوتی در سینمای وسترن خلق کرده، بلکه راه شخصیتپردازی در سینمای تیپمحور وسترن متعارف را نیز هموار کرده و وسترن را به سینمای شخصیتپرداز ارتقا داده است. ریوبراوو به دلیل همین جادوی نامرئی است که تاریخ مصرف ندارد و همچنان دیدنی است. به ویژه روی پرده عریض.
و شاید جادوی ریوبراوو برای مخاطبان ایرانی بیشتر باشد وقتی که فیلم را با دوبله درخشان صداهای جادویی دوبله دهه چهل روی پرده عریض دیدند. ایرج دوستدار به جای جان وین (در نقش کلانتر چنس)، چنگیز جلیلوند به جای دین مارتین (در نقش دود، معاون کلانتر)، رفعت هاشمپور به جای آنجی دیکنسون (در نقش فدرز، زن خلافکاری که عاشق کلانتر چنس میشود)، عزتالله مقبلی به جای والتر برنان (استامپی غرغروی معاون کلانتر) و عزتالله انتظامی به جای هری کاری (در نقش هارولد رییس باند خلافکاران) خاطره جذاب و مضاعفی برای سینماگران ایرانی برجای گذاشتند.
دیدگاه