محمدعلی شیرازی، شاعر ترانه‌های ماندگار، در ۸۱‌ سالگی درگذشت

آخر قصه «سلطان قلب‌ها»

«یه دل میگه برم،‌ برم!‌ یه دل می‌گه نرم! نرم! طاقت نداره دلم،‌ بی تو چه کنم؟» این شاید معروف‌ترین ترانه محمدعلی شیرازی بود. ترانه‌سرایی که آثارش بسیار بیشتر از خودش معروف شدند و شاید هرگز مزه شهرت را نچشید.

آخر قصه «سلطان قلب‌ها»

ساعاتی از جمعه‌شب گذشته بود که دکترها پس از آخرین نفسش در این جهان، ماسک دستگاه اکسیژن را از صورتش جدا کردند تا سراینده ترانه‌های دیرآشنا،‌ سایه‌اش را برای همیشه از زمین بردارد. در کارنامه محمدعلی شیرازی ده‌ها ترانه به چشم می‌خورد که هر کدام از آنها به خاطره جمعی مردم ایران بدل شده‌اند. «شکار» با مطلع وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت، «سلطان قلب‌ها» با مطلع یه دل می‌گه برم برم، «روزی تو خواهی آمد» با مطلع روزی تو خواهی آمد از کوچه‌های باران، «چرا نمی‌رقصی» با مطلع قد و بالای تو رعنا رو بنازم، «زندونی» با مطلع وقتی که دل تنگه فایدش چیه آزادی، «ای‌خدا» با مطلع دیگه دنیا واسه من تاریکه و ... تنها بخشی از کارنامه پروپیمان محمدعلی شیرازی است. او انسانی گوشه‌گیر بود و زندگی دور از حاشیه را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌داد اما حاصل همکاری‌اش با آهنگسازان بزرگی همچون همایون خرم، انوشیروان روحانی، زاون و ... آثاری بودند که برای همیشه ماندگار خواهند بود.

آخر قصه «سلطان قلب‌ها»

شیرازی سال‌ها بود که بیماری ریوی داشت و این موضوع زندگی‌اش را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود. بیماری او در یک ماه اخیر وخیم‌تر شد و قلبش سرانجام در ۸۱سالگی، در آخرین جمعه پاییز و در بخش آی‌سی‌یوی بیمارستان محب مهر تهران از تپیدن ایستاد.

 از زندگی

 سال ۱۳۱۹ سال تولد بسیاری از چهره‌های نامدار فرهنگ و هنر ایران است. از محمدرضا شجریان تا عباس کیارستمی، از احمدرضا احمدی تا اسفندیار منفردزاده، از محمود دولت‌آبادی تا انوشیروان روحانی، از محمدعلی سپانلو تا آیدین آغداشلو، از اینان یکی شیرازی بود. جوان‌تر از همه. او در آخرین روزهای این سال و در شیراز به دنیا آمد. نام اصلی‌اش محمدعلی حافظ الکتب بود اما به فراخور آن سال‌ها،‌ با نامی ساده‌تر، شناخته شد؛ محمدعلی شیرازی! پدربزرگش موذن مسجد شاهچراغ بود و محمدعلی از کودکی با آوای خوش او آشنا شده بود. خودش گفته: «هم پدرم و هم پدربزرگم طبع شعر داشتند و در کار چاپ و نشریات آن موقع بودند. آدم‌های بسیار پرهیزگار و درستکاری بودند. آثاری هم از هر دو هست. چندان البته قدرتی ندارد آثار. چون حتی پدرم هم مدرسه نرفته بود. مادرم هم سواد کمی داشت و اما خیلی به شعر علاقه داشت. همیشه در کنار سجاده‌اش دیوان حافظ و مصیبت‌نامه شیخ عطار داشت.»

او ادامه داد: «سال‌های دهه ۳۰ یک رادیو داشتیم که گاهی موسیقی پخش می‌کرد. آهنگ‌هایی را که پخش می‌کرد دوست داشتم. یادم است ترانه‌هایی از قمر هم پخش می‌کرد. ما در شیراز بودیم. پدر بعد از مدتی که در چاپخانه کار می‌کرد،‌ ضرر زیادی کرد و برای اینکه قرض‌هایش را بدهد همه چیز را فروخت و تنها یک خانه ماند. برادر بزرگ در تهران کار می‌کرد، او گفت از شیراز به تهران بیایید و ما هم دسته‌جمعی به تهران آمدیم. در خیابان ری، کوچه آبشار ساکن شدیم.»
شیرازی گفته: «اوایل شعر کار می‌کردم و البته شعرها عموما تلخ هم بودند. در یک مراسمی از من خواستند شعری بخوانم، من هم خواندم و بعد از شعر، آقای حسین صمدی به من گفت شما می‌توانی ترانه هم کار کنی؟ گفتم تا حالا ننوشته‌ام نمی‌دانم. او گفت آهنگی دارم که می‌خواهم به خانم روح‌پرور بدهم تا بخواند، دنبال ترانه‌ خوبی می‌گردم که امیدوارم شما این کار را بکنید. رفتم دفترش و آهنگ را شنیدم و برایش ترانه «دیگر مگو» را ساختم. اینجا سر و کار من با ترانه شروع شد.» او گفته: «یک وقتی شعری نوشته بودم به نام بدگمان، برای زوج‌های جوان که مشکلی بود. بعد از چندین سال یک جا مهمان بودیم. خانم و آقایی آمدند و گفتند شما زندگی ما را نجات دادی. ما اختلاف داشتیم، داشتیم می‌رفتیم که طلاق بگیریم

در ماشین این آهنگ بدگمان را پخش کردند با صدای آقای روانبخش. همین آهنگ باعث دلخوشی آنها شده بود. من تا همیشه به این کار افتخار می‌کنم.»

 گزیده گفته‌ها

«قبل از انقلاب بسیاری از افراد گروهی کار می‌کردند. یعنی چند نفر می‌آمدند و یک خواننده خوب را دوره می‌کردند تا کسی با او کار نکند. من اهل این کار نبودم. اصولا نمی‌توانستم چنین چیزی را بپذیرم. چند بار به من گفتند بیا با ما کار کن که انحصاری کار کنیم اما احمقانه بود.»

«این روزها برنامه‌ای به نام «ممیزی شعر و ترانه» در فضای مجازی در حال پخش است و با وجود محتوای طنزش اما تمام آن واقعیت دارد. در سال ۷۶ که آقای معلم رئیس دفتر موسیقی و سرود صداوسیما بود سراغ من را گرفتند، خواستند دیداری داشته باشیم، من هم دو سه ترانه با موضوع آزاد ساختم که دست خالی نباشم و باهم دیدار کردیم. مدتی به سازمان رفت‌و‌آمد داشتم و همان زمان شورای شعری ایجاد کردند که دیدم به طور کلی از مرحله پرت هستند و مدام می‌خواهند اعمال نظر کنند. من به آقای معلم گفتم اگر بنا باشد ترانه‌های من زیردست این شورا برود، نیستم و او هم قبول کرد و ترانه‌هایم را با خود آقای معلم بررسی می‌کردیم.»

«زمانی که زلزله بم رخ داد من با چشمانی اشک‌بار ترانه‌ای برای این حادثه سرودم که مورد توجه هم قرار گرفت و بنا شد برای ساخت آماده شود. یکسری از کارها زمان‌مند است و اگر زمانش بگذرد دیگر اثرگذار نیست، این قطعه هم وارد پروسه اداری شد و پس از آنکه تب‌و‌تاب زلزله خوابید، یک ماه و نیم بعد آماده شد اما نه ملودی آن چنگی به دل زد و نه خواننده آن. این یک نمونه از اشکال شورای آن زمان بود اما باز هم اوضاع به شوری الان نبود. متاسفانه امروز آثار تیتراژهای تلویزیونی به شکلی شده است که آدم هیچ تمایلی به گوش کردن قطعات ندارد و به راحتی از کنار آنها عبور می‌کند.»

منبع: دنیای اقتصاد
کد مطلب: ۳۶۴۵۷۶
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت