فروغ فرخزاد چگونه مرگ خود را پیش‌بینی کرد؟

شاعران گاهی چیزی را حس می‌کنند، مثل پیش‌بینی ساعت چهار که ساعت مرگ فروغ بود و پیش‌بینی بارش برف در روز دفن او در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»

آینده‌بینی کار من نیست. کار هیچ شاعری نیست. هرچند گاهی شاعران چیزی را حس می‌کنند و به اشاره از کنار آن در شعرشان می‌گذرند که بعدها اتفاق می‌افتد. مثل پیش‌بینی ساعت چهار که ساعت مرگ فروغ بود و پیش‌بینی بارش برف در روز دفن او در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد».

حال و هوای برفی که فروغ در شعرش برای تدفینش مجسم کرده بود

با خواندن این شعر، با هر بار خواندن این شعر و خواندن خاطرات شاعران از ساعت مرگ و حال و هوای برفی هنگام دفن فروغ، خواب اتفاقی را می‌بینم که سال‌ها است افتاده و نباید می‌افتاد. شعر، این لحظه جادویی را برای همیشه در خواندن تکرار می‌کند.

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

حس می‌کنی زمان برای همیشه در ساعت چهار در حال تکرار است. مرگ و زندگی چنان با هم یکی شده‌اند که نمی‌شود به کسی که این‌سان صبور، سنگین، سرگردان به روایت خودش ادامه می‌دهد، گفت که او زنده نیست ولی سال‌ها است که به زندگی در این لحظه جادویی ادامه می‌دهد. می‌گویند آن روز سرد ۲۶ بهمن ۴۵ که فروغ را در گور نهادند، ناگهان همه شاعران پیر شده بودند، موهایشان سفید شده بود اما نه از برف، شکسته بودند اما نه از سکوت. از صدای ناآرام فروغ که از نواری پخش می‌شد و از زندگی حرف می‌زد. شاید با خود فکر می‌کردند جهش بعدی شعر او چه دستاورد تازه‌ای برای شعر نیمایی به ارمغان می‌آورد؟

فروغ شاعری عاطفی بود که فرم شعرهایش را از هیجانات درونی‌اش می‌ساخت. به فرم‌هایی که بیرون از وجود او بودند توجه نمی‌کرد. هر حرکت زبانی را باید تجربه می‌کرد و از درون به آن نزدیک می‌شد وگرنه محال بود آن تکنیک یا رفتار زبانی سر از شعرش درآورد. در اواخر عمرش با «یدالله رویایی» شعرهای مشترکی نوشته بود و تفاوت نگاه وادارش کرده بود سطرهای خودش را از کار مشترک کنار بگذارد تا جداگانه چاپ شود. و چاپ نشده بود. تا امروز هم نشده است.

رویایی شعر «در چترهای بسته» را در کتاب «دلتنگی‌ها» سال ۱۳۴۶ منتشر کرد. در سطری از این شعر می‌خوانیم: در چترهای بسته باران است. حرف‌های رویایی را دو سال بعد از مرگ فروغ در مجله فردوسی/ بهمن ۱۳۴۷ دنبال می‌کنیم، شاید به نشانه‌ای از سطرهایی که فروغ نوشته بود برسیم:

در چترهای بسته/ کفش‌های تو سنگین‌تراند.

یکی از سطرهایی است که فروغ نوشته:

«سنگینی» چیزی است که باید حس کرد، «باران» چیزی است که دیده می‌شود. تلاقی دو نگاه متفاوت در شعر، در یک شعر ایده جالبی بوده ولی به خاطر جدا ماندن نگاه‌ها، به خاطر یکی نشدن سطرها و پنهان نماندن شاعران، ظاهراً به جایی که باید نرسیده. امروز در دونفره‌نویسی‌هایم با شاعران دیگر، در بداهه‌نویسی‌هایی که سعی می‌کنیم زمان فکر کردن و نوشتن را تا جایی که می‌توانیم به هم نزدیک کنیم، این تلاقی نگاه‌های متفاوت را پی ‌می‌گیرم. فروغ شاعری بود که از چارپاره‌نویسی به شعر « تولدی دیگر» رسید. از رمانتیسمی کلیشه‌ای به بیانی حسی. چرا نتواند از «ایمان بیاوریم» فراتر برود. شاعری که در کتاب «تولدی دیگر» سری به انواع قالب‌های شعری می‌زند و با زبانی که بین امروز و گذشته در نوسان است، آن‌ها را یکی یکی آزمایش می‌کند، چرا نتواند در شعرهای بعد از «ایمان بیاوریم» تنوع فرم را تجربه کند.سال‌ها پیش از «غلامحسین نصیری‌پور» شاعر شنیده بودم که فروغ شعری دارد که در آن با صدای چرخ‌خیاطی تصویری صوتی از حرکت چرخ خیاطی ساخته می‌شود و هم‌زمان گلدوزی لباسی با گفتن کلمات در شعر، شکل می‌گیرد.

اگر فروغ در ۲۴ بهمن ۴۵ در قلهک با مرگ تصادف نمی‌کرد، شاید امروز به جای بحث درباره «ایمان بیاوریم» همه از شعرهای نوشتاری فروغ حرف می‌زدند.

فروغ که بدون آموختن عروض فارسی، وزن شعر را می‌شناخت و در آثار متاخرش به توسعه وزن نیمایی رسیده بود، اگر در ۲۴ بهن ۴۵ سرعت کمتری داشت یا فرمان لندرور را با کنترل بیشتری چرخانده بود، شاید سال‌ها پیش در دهه پنجاه حرکت تازه‌ای را در شعر غیر عروضی شروع کرده بود. می‌گویند بارها به «احمدرضا احمدی» تاکید کرده بود:

احمدرضا وزن! وزن! وزن!

شاید اگر حادثه، پیش از آن که فکر کنیم اتفاق نمی‌افتاد، فروغ تعریف‌های تازه‌تری از وزن شعر پیدا می‌کرد و به شعرهایی با وزن‌های متغیر زبانی می‌رسید. اگر فروغ در ۲۴ بهمن ۴۵ اصلاً سوار اتومبیلش نمی‌شد، شاید امروز شعرهایی از او می‌خواندیم که زبان حسی را با بیان عینی ترکیب کرده بود. شاید اصلاً آن‌قدر همه‌ جور فرمی را در شعر تجربه کرده بود که دیگر چیزی جز شعرهای آبستره نمی‌نوشت. شاید به نابیان‌گری در شعر می‌رسید.

عده‌ای بعد از مرگش گفته بودند که در اوج مرده است ولی داوری درباره شاعری ۳۲ ساله که در هر مرحله از شعر، جهشی بلند داشته، این طور قاطعانه امکان‌پذیر نیست.

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

«ایمان بیاوریم» شعری در اوج است اما نه اوج فروغ. اوج یک دوره شعری او. حدس‌های هیچ‌کس حتی شاعران نمی‌تواند سقف پرواز این پرنده را تعیین کند. وقتی شاعری تمام زندگی‌اش شعر می‌شود، و شعر در تازگی و تحول برایش معنا می‌دهد، وقتی فکری جز جذب تازگی‌ها در شعر ندارد، دیگر برای شعرش سقف نمی‌سازد تا در اوجی محدود متوقف شود.

اگر فروغ ۲۴ بهمن ۴۵ می‌توانست از مرگ سبقت بگیرد یا با آن روبه‌رو نشود، شاید شعر فارسی، دهه ۶۰ متفاوتی را تجربه می‌کرد. این همه دیر از سیطره زبان مطنطن بیرون نمی‌آمد. این همه دیر برای رسیدن به فرم‌های گفتاری وقت تلف نمی‌کرد. اگر آن روز مرگ کمی زودتر یا دیرتر از آن خیابان رد می‌شد، شاید امروز شعر متعهد، مسیر مطمئن‌تری طی می‌کرد و در « احمد شاملو» خلاصه نمی‌شد. شاید شعر متافیزیکی «سهراب سپهری» این همه در رسانه‌های شعار، به شعورش توهین نمی‌شد.

شاید اگر مرگ چند دهه دیرتر به ملاقات فروغ می‌آمد، دهه هفتاد پرکارتر و پربارتری داشتیم و این همه در سکوتٍ به هر دلیل دهه هشتاد به هر طرف نگاه نمی‌کردیم. فروغ که در عصر پسند شعر تغزلی، فیلم «خانه سیاه است» را ساخت در عصر ارتباطات اینترنتی به نوشتن تنها روی کاعذهای جوهری اکتفا می‌کرد؟ پاسخ را از خود فروغ بپرسیم. آخرین سطر از کتاب «ایمان بیاوریم» را به یاد آوریم:

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم

و انگشتانم را

بر پوست کشیده ی شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی ست .

منبع: یادداشت‌های احمدرضا احمدی

کد مطلب: ۱۳۳۹۳۷
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت