بنیان و شکلگیری حکومتها را سرآغاز تمدن ندانیم
سرنا_یکسانانگاری حکومت و تمدن هم پندارهای ناصواب است. حکومت تنها یکی از دستاوردهای نرم یک تمدن است و جوهره مولد در یک تمدن همان بنیانهای اندیشهای آن است.
به گزارش سرنا، حجت الاسلام محسن الویری استاد دانشگاه باقرالعلوم (ع) در دوره کوتاه مدت آموزشی سیاست و تمدن که به صورت حضوری و مجازی برگزار شد، درباره نگاهی تاریخی به رابطه حکومت و تمدن به ارائه سخن پرداخت که در ادامه متن کامل آن از نظر شما می گذرد:
چکیده
شاید هیچ تمدنپژوهی را نتوان یافت که به نقش محوری حکومتها در پیدایش و پایایی تمدنها باور نداشته باشد. در نگاهی تاریخی نیز، بخشی چشمگیر از گزارش تمدنها به معرفی حکومتها در قلمرو آن تمدن اختصاص مییابد. انکار نمیتوان کرد که حکومت یکی از مؤلفههای بنیادین در هر تمدنی است، اما یکسانانگاری حکومت و تمدن هم پندارهای ناصواب است که محروم شدن بشر امروز به ویژه مسلمانان امروز را از تجربههای گرانقدر تمدنهای دیگر به ویژه تمدن پیشین اسلامی به دنبال دارد. حکومت تنها یکی از دستاوردهای نرم یک تمدن است و جوهره مولد در یک تمدن همان بنیانهای اندیشهای آن است. توجه بایسته به این موضوع این مجال را برای ما فراهم میآورد که با حفظ هویتی جامعه اسلامی خود به بازخوانی تمدن پیشینی اسلامی به عنوان یک ضرورت بنگریم.
مقدمه و بیان مسأله
اگر قرار باشد برای پرهیز از بحثهای تفصیلی و تخصصی به تعریفی از تمدن که برای مفاهمه اولیه در این بحث بسنده باشد، اشاره کنیم میتوانیم تمدن را اینگونه تعریف کنیم: یک وضعیت اجتماعی حکایتگر انباشت توسعهیافتگی و مرحله کمالیافته آنکه در یک فرایند پدید آمده است. برای اختصار بیشتر میتوان به همان ترکیب اضافی دو کلمهای انباشت توسعهیافتگی هم اکتفا کرد. طبعاً این تعریف ابهامها و خلأهای زیادی دارد و از دقت لازم برخوردار نیست، ولی برای نشان دادن آنچه در این بحث مد نظر ماست، کفایت میکند. در ادامه بحث و در صورت نیاز به تعریفی دقیقتر اشاره خواهد شد. مراد از حکومت هم در بیانی ساده و دور از پیچیدگیهای اندیشهای هم بالاترین سطح نظام اداره یک جامعه است. بنا بر این وقتی میخواهیم از رابطه حکومت و تمدن سخن بگوییم در حقیقت میخواهیم از رابطه بالاترین سطح نظام اداره یک جامعه با انباشت توسعهیافتگی سخن بگوییم.
آیا این دو یکی هستند؟ آیا حکومت به عنوان بالاترین سطح نظام اداره یک کشور تنها عامل توسعهیافتگی و انباشت آن است یا غیر از حکومت عوامل دیگری هم در این زمینه نقشآفرین هستند؟ در اینکه حکومتها یکی از عوامل اصلی تمدنها به شمار میروند، ابهامی وجود ندارد. چه در متونی که به بررسی نظری تمدن پرداختهاند و چه در منابع و مصادر مربوط به بررسی عینی و تاریخی تمدن، همواره صفحات قابل توجهی به حکومتها اختصاص یافته است، بنا بر این تردیدی در اصل نقش حکومت در تمدن وجود ندارد، ولی سخن در میزان این نقشآفرینی و انحصار این نقشآفرینی و یکسان بودن یا نبودن دو مقوله حکومت و تمدن است. پرسش کانونی این جستار را میتوان این گونه بیان کرد: با توجه به جایگاه بسیار بالای حکومتها در پیدایش و پایایی تمدنها، آیا میتوان آن دو را یکسان شمرد؟ پیامدهای هر یک از این دو چیست؟ انتخاب این موضوع برای بحث تنها یک بحث نظری و یا تاریخی نیست، بلکه پرتوافکنی بر یکی از مهمترین پرسشهای چالشبرانگیز کنونی جامعه ما در باره ارزش تمدن پیشین اسلامی و نیز بهرهگیری از دستاوردهای دیگر تمدنهاست. زیرا به نظر میرسد یکی از مهمترین مبانی مؤثر در پاسخ به این پرسش که آیا میتوان از تمدن پیشین اسلامی و یا از دیگر تمدنها بهره برد یا نه ریشه در نوع نگاه ما به رابطه تمدن و حکومت دارد.
یکسانانگاری حکومت و تمدن و پیامدهای آن
شاید کسی را نیافت که صریحاً به یکی بودن تمدن و حکومت حکم کند، ولی به استناد نوشتههای موجود میتوان چنین برداشت کرد که گویی پیشفرض برخی تمدنپژوهان چنین است، به عنوان مثال وقتی تقسیمبندی ادوار تمدنها بر پایه آمد و شد حکومتها صورت میگیرد و وقتی ارزیابی تمدنها بر پایه خوب و بد حکومتها صورت میگیرد، گویی هیچ جدایی و تمایزی بین اینها در ذهن وجود ندارد. بیشتر منابعی که به دورهبندی تمدنی ایران باستان پرداختهاند آن را بر مبنای حکومتهای آن دوره یعنی مادها و هخامنشیان و سلوکیان و اشکانیان و ساسانیان یعنی سلسلههای حکومتی ساماندهی کردهاند. دورهبندی تمدنی تمدن اسلامی هم در بسیاری از منابع چنین است و برپایه عهد نبوی و عهد خلفاء و عهد اموی و عهد عباسی و عهد عثمانی صورت گرفته است. در داوریهای متعارف در باره تمدن غرب و تمدن اسلامی هم معمولاً همین نکته به چشم میخورد، به این معنی که معیار و ملاک فاقد ارزش شمرده شدن تمدنی پیشین اسلامی این دانسته میشود که آن دوران دوران سلطه حکومتهای جائر و غاصب بوده است. این نگاه که لازمه آن تعمیم دادن کژیهای حکومتها به دیگر آوردههای یک تمدن است، پیامدهای قابل تأملی دارد که به عنوان مثال به مهمترین پیامدهای آن در گستره تمدن اسلامی اشاره میشود:
بیاعتبار شمردن ارزش تمدن پیشین اسلامی به دلیل غاصبانه بودن حکومتها و یا فساد حکومتها با توجه به مبنای ویژه مکتب اهل بیت علیهم السلام در مشروع شمردن حکومتها و عدم تطبیق این مبنا بر اکثریت قریب به اتفاق حکومتها و به ویژه دستگاههای خلافت، این سخن به فراوانی در رسانههای ما شنیده میشود که دستاوردهای علمی و فرهنگی و اجتماعی ادوار پیشین اسلامی مثلاً عهد اموی و عباسی به دلیل غاصب و ظالم بودن حاکمان آن دوره هیچ شایسته اعتناء نیست. بنا بر این هر پیشرفت سیاسی و نظامی و علمی و فرهنگی که در آن دوره صورت گرفته است نه فقط شایسته الگوبرداری نیست بلکه حتی به عنوان یک پدیده ارزشمند نیز شناخته نمیشود.
ایجاد یک گسست هویتی بین اکنون امت اسلامی و گذشته آن لازمه طبیعی این دیدگاه و فاقد اعتبار و ارزش شمردن مجموعه دستاوردهای فاصله رحلت پیامبر تا کنون (جز چند سال خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و چند ماه خلافت امام حسن علیه السلام) این است یک گسست کامل هویتی بین اکنون ما و گذشته قابل دفاع ما که همان عهد نبوی است پدید آید، یعنی گویی با رحلت پیامبر همه چیز به پایان رسیده است و همه ارزشها محو و از دسترس خارج شده است و به یکباره در دهههای اخیر دوباره از حالت مکنون و پنهان بودن بیرون آمده و دوباره تجلی کرده است. باور به این گسست هویتی لوازمی دارد که به هیچ روی نمیتوان به آن پایبند بود. یکی از این لوازم متهم ساختن پیامبر به ناکارآمدی و ناتوانی از ساختن یک جامعه پایا و ماندگار است، بر پایه این باور پیامبر تنها توانست جامعهای بسازد که تا زمان حیاتشان دوام آورد و پس از آن از بین رفت تا زمان ولادت صاحبان این تفکر.
محروم کردن جامعه شیعی از تجربیات یک تاریخ بزرگ درسآموز پیامد سوم این دیدگاه محروم ساختن جامعه ما و به صورت مشخص ایران اسلامی ما که قرار بود و هست بر پایه مکتب اهل بیت علیهم السلام یک الگوی کارآمد دینمحور برای اداره جامعه ارائه کند از انبوه تجربیات یک تمدن بزرگ است که به اعتراف همه تمدنپژوهان بزرگترین و یا یکی از بزرگترین تمدنهای تاریخ بشریت بوده است. ما هیچ مسألهای در جامعه امروزمان نداریم مگر اینکه دست کم یک بار پیش از این با آن روبرو بودهایم و تجربهای درخور توجه برای چگونگی رویارویی با آن داریم و دریغ است که با چشم پوشیدن از این تجربه همه چیز را از نو تجربه کنیم و متأسفانه در عمل چنین است که توجه بایستهای به تجربه پیشین نداریم.
یکساننیانگاری حکومت و تمدن و پیامدهای آن
در برابر دیدگاه پیشین، دیدگاه دیگری هست که بر پایه فهمی که از چیستی تمدن دارد، ضمن پذیرش جایگاه و اثر عمیق حکومتها بر تمدن، این دو را یکسان نمیشمرد و لذا همزمان با نقد زشتیها و ستمها و پلشتیهای حکومتهای اموی و عباسی و اروپایی از دستاوردهای تمدنی عصر آنها چشم نمیپوشد و آنها را شایسته شناختن و بهرهگیری میداند. اگر چهار رکن اصلی یک تمدن سرمایههای سخت و سرمایههای نرم و دستاوردهای سخت و دستاوردهای نرم باشد، حکومت تنها بخشی از دستاوردهای نرم به حساب میرود و به عبارت دیگر در این نگاه، حکومت جزئی از یکی از اجزای تمدن است و به هیچ وجه با آن برابری نمیکند و به هیچوجه تنها عامل پیدایش و زوال یک تمدن هم نیست. درست است که حکومت مهمترین نهاد اجتماعی و اثرگذارترین آنهاست ولی وقتی در مقیاس تمدنی به حکومت نگاه کنیم، حکومت به عنوان یک دستاورد نرم در کنار مؤلفههایی مانند فرهنگ و هنر و علم و سبک زندگی قرار میگیرد.
مهمترین پیامد یکسان نیانگاری حکومت و تمدن همین است که آوردههای تمدنی یک جامعه را برآمده از ابتکار و برنامهریزی و اقدامات دست اندرکاران طبقه حاکم بر آن جامعه نمیداند، بلکه در کنار آن دستاندرکاران عرصههایی مثل فرهنگ و هنر و علم و حتی زیست توده مردم هم در آن مؤثر است. روشن است که این سخن به معنای نادیده گرفتن تأثیر حکومت در این عرصهها نیست، بلکه سخن در یکسان شمردن تمدن با حکومت است. اگر بخواهیم این موضوع را با چند مثال روشنتر کنیم میتوانیم به نمونههایی از دستاوردهای تمدن پیشین اسلامی، مانند قدسیگرایی مسلمانان، روح عبادت، علمدوستی، روحیه مواخات و مواسات اشاره کنیم. بر پایه این نگاه این دستاوردها و ویژگیهای تمدنی امت اسلامی در گذشته نتیجه ابتکار و اقدامات حکومتها نبود، بلکه ریشه در آموزههای اسلامی داشت، بنا بر این هر چند ظلم بنیامیه و بنی العباس نه قابل انکار است و نه قابل دفاع ولی این موضوع ربطی به این ندارد که فعالیتهای مسلمانان در آن دوران در زمینه خداگرایی و روشهای علمآموزی و ترویج روح عبادت و جهاد با کفار و تقویت انسجام اجتماعی و دهها مانند آن را دستاوردهایی قابل اعتناء و شایسته بازخوانی بدانیم، هر چند تجملات و تشریفات و ساختن بناهای باشکوه ولی دنیاگرایانه را هم نکوهش کنیم.
برای چندمین بار تأکید میکنم که فراخواندن به مطالعه گسترده و عمیق تجربه پیشین تمدن اسلامی به مفهوم تطهیر حکومتها نیست، بلکه مدعای اصلی این است که این ارزشهای تمدنی موجود در جامعه اسلامی از ثمرات همان بذری است که پیامبر افشاندند و شاخ و برگ این تمدن برآمده از نهالی است که با دستان مبارک پیامبر نشانده شد، نهالی که به تدریج به یک درخت تنومند و پرشاخسار تبدیل شد و روشهای نادرست حاکمان هر چند به این درخت آسیب رساند و شاخهای از آن شکست و شاخهای دیگر در آتش سوخت و میوه شاخهای دیگر نارس چیده شد و میوه شاخهای دیگر به سم آغشته شد ولی این درخت یادگار پیامبر در طول تاریخ باقی ماند و اکنون هم شکوفههای جدید مجد امت اسلامی در همان درخت چشمنواز شده است.
سخن آخر
پذیرش مبنای یکسان نشمردن حکومت و تفکیک حکومت و تمدن سبب میشود که ضمن پذیرش سهم بالای حکومتها در پویایی و ایستایی تمدنها، میتوان با نگاهی واقعبینانهتر و همدلانهتر به بازخوانی تمدنها و بهرهمندی از دستاوردهای آنها بپردازیم. در مباحث معطوف به تمدن نوین اسلامی، هم بر پایه این نگاه کسی نباید گمان برد که سنگینی مسؤولیت تحقق این تمدن تنها بر دوش حکومتهاست، بلکه نخبگان و غیرنخبگان همه عرصههای علمی و هنری و فرهنگی و … میتوانند و باید سهم خود را در این زمینه ادا کنند. این مسأله یک عرصه فراخ فعالیت تمدنی در برابر نخبگان میگشاید.
در پایان این بحث در پاسخ به پرسشهای کتبی حاضران به این نکات نیز اشاره شد: نقش نخبگان و زمینههای اجتماعی به عنوان مهمترین عوامل غیرحکومتی فراز و فرود علم و هنر در حکومتهای مختلف، تفدم یا تأخر فرهنگ و تمدن نسبت به یکدیگر، لوازم دو دیدگاه متفاوت قائل به حکومت به عنوان عامل بود یک تمدن و حکومت به عنوان نمود یک تمدن و رابطه رفت و برگشتی بین این دو، مفهوم عدم گسستی هویتی امروز ما با عصر نبوی بر پایه تقریری از امت به مثابه جوهر و ذات و تمدن اسلامی به مثابه عرض، ملاک اندیشهای وحدت تمدنی در صورت کنار گذاشتن ملاک حکومتی، و تعمیمپذیری دو نگاه ذکر شده درباره رابطه حکومت و تمدن در تمدن غرب و دیگر تمدنهای شرقی.
منبع: مهر
دیدگاه