منظومهی «خسرو و شیرین»، از دسیسه تا فنای در عشق
سرنا_بزرگداشت نظامی گنجوی همایش «دیدار خسرو و شیرین در ایران و ارمنستان» با حضور میرجلالالدین کزازی و اصغر دادبه برگزار شد.
مرکز فرهنگی و بینالملل شهر کتاب با همکاری رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در ارمنستان و انستیتو ادبیات آکادمی ملی علوم ارمنستان در آستانهی روز بزرگداشت نظامی گنجوی همایش «دیدار خسرو و شیرین در ایران و ارمنستان» بیستم اسفند و با سخنرانی میرجلالالدین کزازی، سعید حمیدیان، اصغر دادبه، زهرا پارساپور، اصغر نوری، علیرضا پورمسلمی و الهام باقری بهصورت مجازی برگزار کرد.
پرآوازهترین بزمنامهی پارسی
میرجلالالدین کزازی در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: نظامی در قلمروی از سخن پارسی که آن را بزمنامهسرایی مینامیم، سرایندهای است برترین، بیهمانند. در این قلمرو او بر ستیغ سخن پارسی ایستاده است و بالا برافراخته است. او در این قلمرو به فردوسی میماند در قلمرو رزمنامهسرایی و بههمانسان به مولانا در قلمرو رازنامهسرایی. او برترین و بزرگترین بزمنامهسرای ایران است و همچنان، دانشورانه و به برهان میتوانم گفت جهان.
او توضیح داد: شاهکار نظامی پنج گنج است. نکتهی شگفت آن است که در میانهی این پنج گنج فقط دو گنج بزمنامه است. یکی از این پنج، گنجی است راهنمای و اندرزین که نظامی آن را به شیوهی سنایی سروده است: «گنجینهی رازها» یا «مخزنالاسرار». نظامی در این گنج هنوز آن گنجور بیهمانند که میباید بود نیست و بدان ماهی میماند که از آب خویش به دور افتاده است. زیرا زمینهی سخن دژم و دلگیر است و بههیچروی آن آوردگاهی نمیتواند بود که نظامی در آن تیز میتازد و شگفتی میآفریند. تنها گهگاه در بخشهای پایانی هرکدام از مقالههای این گنج آن شور و شکفتگی نظامی در بزمنامهها آشکار میشود.
او ادامه داد: گنج دیگر، اسکندرنامه، رزمنامه است. هرچند نظامی اسکندرنامه را به پیروی از فردوسی سروده و در دیباچهی آن نیز استاد را به شایستگی ستوده است، همچنان قلمروی است که نظامی را بدان سان که میسزد و میبرازد شایسته نمیتواند افتاد. همچنان آن ماهی بزرگ هنوز در آب خویش نیست. اما گنج دیگر، «هفتپیکر» یا «بهرامنامه»، در ساختار درونی شگفتانگیز و دیگرسان است. آنچنانکه از نام آن پیداست داستانی در پیوند با شهریار نامدار ساسانی، بهرام پنجم، است که به بهرام گور برنامیده شده است. بهرام مردمیترین فرمانروای ایران است و میکوشیده ایرانیان در آرامش و آشتی به سر ببرند و در آبادانی ایران و شادمانی ایرانیان هر کاری انجام داده است. از همین روی، روزگار فرمانروایی او را ایرانیان در سدههای سپسین نیز روزگاری خرم و فرخ میدانستهاند و بدان دستان میزدهاند. داستان «بهرامنامه» بخشی از داستانهای بهرام گور است که در «شاهنامه» نیز به گستردگی بازگفته آمده است. «بهرامنامه» ساختاری نوآیین دارد که اخترشناختی است. بهرام هفت شاهدخت را از هفتاقلیم به زنی میستاند و میفرماید هفت کاخ بهین بلند بسازند و هرکدام از این بانوان را در یکی از این کاخها کاشانه میدهد. هرکدام از این هفتپیکر به شیوههای گوناگون با یکی از هفتان (هفت اختر) در پیوندند. گفتنی است، یکی از ویژگیهای کهن در داستانسرایی و داستاننویسی و داستانگویی خاورانه و ایرانی شیوهای است که آن را داستان در داستان مینامیم و «هفتپیکر» بدین شیوه سروده شده است.
او بیان داشت: دو شاهکار نظامی، «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون» بهراستی بزمنامهاند. اگر از نگاهی فراخ و فراگیر بخواهم این دو بزمنامه را با یکدیگر بسنجم، بر آن خواهم بود که «لیلی و مجنون» هرچند شاهکاری بزمی است و نظامی در آن در آوردگاه خویش بوده است و میتوانسته به هر سو تاخت کند، در این گنج آن ماهی است که در آب خویش به سر میبرد اما آب هنوز بدانسان که میشاید ژرف و فراخدامان نیست و گنجایش توانایی شگرف نظامی را در زبانآوری و سخنوری و شگفتیآفرینی ندارد. زیرا داستان دلدادگی لیلی و مجنون به یکدیگر در ریگزارهای عربستان میگذرد. سخن از ریگزار و خرگاه و اشتر است. پس، دست آفرینش نظامی در سرودن بدان سان که او را میبرازد بلند و گشاده نیست. آنچه نظامی را بدان جایگاه و پایگاه بلند در ادب پارسی رسانیده است هرآینه «خسرو و شیرین» او است. از همین رو است که سخنورانی که شیوهی نظامی را پیگرفتهاند، بیش از هرکدام از گنجهای او از «خسرو و شیرین» بهره بردهاند. ناوردگاه نظامی در «خسرو و شیرین» بسیار فراخ و فرمند است. سخن از دشتهای سرسبز است و بوستانها و پالیزها و کاخهای بشکوه و جامههای زربفت و زر و سیم و هنرهای گوناگون و ویژگیهایی دیگر ازایندست. این داستان بیشترین پیوند را با ارمنستان دارد که با ایران و فرهنگ و ادب ایرانی پیوندی دیرینه و تنگ دارد.
کزازی بیتهایی از نظامی در چرایی و چگونگی سرودن «خسرو و شیرین» خواند و در پایان گفت: نظامی در این بخش میگوید برنوشتهای از «خسرو و شیرین» در بردع (یکی از شهرهای ارمنستان) پاس داشته میشده است، اما هنوز برنوشتههای بسیار از آن به دست داده نمیشده و داستانی بوده است ناشناخته. به خواست و به انگیزش بردعیان، نظامی بر آن سر میافتد که این داستان را در پیوندد. بدین گونه این داستان پرآوازهترین بزمنامهی پارسی میشود.
میل معشوقان نهان است و ستیر
زهرا پارساپور در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: وابستگی خسرو و شیرین، دو شاهزاده در روزگار باستان، نه مبتنی بر ملاحظات سیاسی و اقتصادی، بلکه بهمقتضای دلدادگی دوسویهی این دو شخصیت است. در ادبیات، هرگاه سخن از رابطهی عاشقانه میرانیم غالباً ذهنمان به سمت عاشق مذکر و معشوق مؤنث میرود و عاشقِ کنشگر و خواهشگر و پیگیری که در طلب معشوق میکوشد و معشوق زنی نازشگر و منفعل و نشسته بر مسند زیبایی که ما چیزی جز وصف طنازی و ناز و الهام از او نمیخوانیم. اما همهی ماجرای ادبیات عاشقانهی ما این نیست. در ادبیات ایرانی و سامی، قبل و بعد از اسلام، نمونههایی از زنان عاشق را ملاحظه میکنیم. گاهی در عشق یکسویه مانند سودابه و زلیخا و گاهی در عشق دوسویه مانند لیلی و مجنون و زال و رودابه. عشقهای یکسویهی زنان در ادبیات ما جلوه و نمای خوب فرهنگی نداشته و زیاد به آن بها داده نمیشده. اما در عشقهای دوسویهی ابراز شده از جانب زن و مرد هم توجه بیشتر بر روی کنشگریها و احساسات مرد است. بهگونهای که در ادبیات ما عشق زنان یا معشوقان پنهان تلقی میشده و این در فرهنگ گذشتهی ما رسم بوده است.
او ادامه داد: در این میان، ماجرای عشق شیرین استثنا است. چهرهی شیرین نظامی در دو وجههی عاشقی و معشوقی بررسیدنی است. در «خسرو و شیرین» شخصیت عاشق و معشوق در شیرین جمع میشود و صدای هر دو شنیده میشود. شخصیت عاشقِ شیرین در مقابل خسرو کنشگر توصیف میشود. از سوی دیگر، جنبهی زیبایی و ناز و الهام شخصیت معشوق هم در شیرین هست. شیرین نظامی بر خلاف زنان سنت ادبی ما یا حتی برخلاف شیرین «شاهنامه» کنیزک یا زنی نیست که بهنوعی یا بنا به مصالحی به شبستان شاه آورده شده باشد. بلکه شخصیت آزاده و صاحباختیاری است که در عین معشوقی عاشقی میکند و در عین عاشقی زمام اختیار را از کف نمینهد. او در اوج خشم و گلهمندی از خسرو تلخی کلام خود را میگیرد و خشم و غرور خسرو را در ارتباط خود به مهربانی و محبت تبدیل میکند. حسن تعلیلهای شیرین در رد تقاضاهای مکرر خسرو شیرینترین پاسخهای منفی را در ادبیات پارسی رقم میزند.
او ادامه داد: در این منظومه صدای پنهان معشوق را میشنویم که از کنشگریهای عاشقانهی خودش نتیجه نمیبیند. چراکه خسرو راهورسم عاشقی را نمیداند. شیرین عاشق سیاستمداری است کنشگر و توانمند و ضمن عاشقی معشوق خودش را رشد میدهد و در طول منظومه از طرق مختلف تلاش میکند که عشق هیجانی و جسمانی، اروس، را در خسرو به سمتوسوی عشق ارسطویی، فیلیا، سوق بدهد که عشقی دوجانبه مبتنی بر فهم متقابل است و شکلگیری آن نیاز به زمان دارد. نظامی گفتوگوهای طولانی، مصاحبتها، همراهیهای خسرو با شیرین را با اطناب وصف میکند تا زمان و زمینهی شکلگیری چنین عشقی را نشان بدهد. در طول این گفتوگوها خسرو از شور و شهوت به سمت عاطفه و صمیمیت و در نهایت، تعهد عاشقانه حرکت میکند. ازاینرو خسرو آغاز این منظومه با خسرو پایان آن یکی نیست.
او ادامه داد: در این عشق دوسویه، شیرین خود از سر ملک و مملکت و سلطنت ارمنستان میگذرد، اما قدرت را برای خسرو میخواهد و بعد از ازدواج هم زمینهی رشد خسرو را فراهم میکند و او را در جهت عدالتورزی، حکمتآموزی، کسب فضیلت یاری میدهد. شیرین منظومهی نظامی برخلاف سنت داستانهای عاشقانهی ما در پایان منظومه موفق به دیدار نمیشود، بلکه این دیدار و مصاحبت و گفتوگو از آغاز منظومه صورت میگیرد و وصال به آخر داستان موکول میشود. مطابق با پیرنگ داستان علت در ظاهر بهانههای متعدد شیرین است، اما اگر همهی این بهانهها را در یکجا جمع بکنیم باید بگوییم که غرض و هدف شیرین یکدله کردن خسرو است.
او در پایان گفت: شیرین در جلوت و حضور عاشقی عاقل است که به آئین سخن میگوید و به آئین رفتار میکند و خسرو را نیز به آئین رفتار کردن میخواند. اما سیمای جنون عاشقانه را در خلوتهای شبانه و عاشقانهها و نجواهای جانسوز او با خدا میتوان دید و شنید. گفتوگوهای شیرین از زیباترین عاشقانههای ادب فارسی در شبانگاه است. عاشقانههای معشوق که جنون عشق همهی وجودش را فراگرفته و با همهی جفاها و بیوفاییهای خسرو در آن لحظات خود را ملامت میکند و پشیمان از امرورزیها و آدابدانیها و خویشتنداریها در خود میپیچد و اشک میریزد. نظامی در توصیف حال او در تنهایی غوغا میکند. مناجاتهای سوزناک شیرین در میان عاشقانههای او درخششی ویژه دارد و ما را به یاد مناجاتهای قهرمانان «شاهنامه» در اوج سختیها میاندازد. رستم قهرمان «شاهنامه» در عرصهی حماسه و شیرین قهرمان منظومهی نظامی در عرصهی عشق، هر دو در اوج تنهایی با خدا سخن میگویند و از او کمک میخواهند.
شاهکار ادبیات غنایی
سعید حمیدیان در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: منظومهی «خسرو و شیرین» در ادب پارسی جایگاه ویژهای دارد. بدین معنا که شاهکار داستانهای غنایی و به نظر بسیاری از نظامیشناسان شاهکار نظامی است. موضوع کتاب عشقی است پرشور که بهخصوص شخصیت خسروپرویز عاشق را از شاهزادهای هوسباز به عاشقی وفادار تکامل میبخشد.
او توضیح داد: نظامی در ابتدای کتاب، در زاییچه یا طالع خسروپرویز هنگام زاده شدن او را «چراغی روشن از نور الهی» توصیف میکند، اما همین کسی که نظامی در ابتدای داستان در حق او مبالغات بسیار میکند و او را موجود مقدسی روشن از نور خداوندی میخواند وقتی شاهزادهای جوان میشود مردی است هوسباز به عادت شاهزادگان نازپرورده و خودخواه که مایلاند همهچیز در اختیارشان باشد و هیچکس با امیال و آمالشان مخالفت نکند.
حمیدیان بیان داشت: داستان با نقش شاپور نقاش آغاز میشود که تصویر پرویز را میکشد و به شیرین نشان میدهد و تصویر شیرین را میکشد و به پرویز نشان میدهد. در نتیجه این دو تن هرچه بیشتر عاشق و شیفتهی همدیگر میشوند. این عشقی است که با هوس شروع میشود. پس از آنکه شاپور نقاش تابلوهایی را به این دو نشان میدهد، خسرو در راه شیرین را میبیند. شیرین میخواهد آبتنی کند. مواظب است و اطراف را نگاه میکند و کسی را نمیبیند. درحالیکه خسرو درجایی دور از دید پنهان شده و اندام شیرین را دید میزند که کار هوسبازان است. بعد هم در راه خودش را ملامت میکند که چرا کاری نکردم و از شیرین کام نگرفتم. اما همین شاهزادهی هوسباز آرامآرام تحت تأثیر عظیم شخصیت شیرین تکامل پیدا میکند. بهطوریکه از آن شاهزادهی هوسباز و خودخواه فاصلهی بسیار میگیرد و عشق پرشور این دو آغاز میشود.
او افزود: جالب اینجاست که وقتی این عشق پدید میآید و شدت مییابد، خسرو همچنان میخواهد قبل از اینکه آئینی صورت بگیرد، کام دل از شیرین بگیرد. اما شیرین زنی است بسیار مغرور و سرکش با شخصیتی بزرگ. شیرین به خسروپرویز میگوید، تو کشوری را که نسلاندرنسل به شما تعلق داشته است از دست دادی و به دشمن شمشیرزن و دلیر و سرکش خودت دادی. حالا باید غیرت مردانگی پیدا بکنی و قبل از اینکه بخواهی ازدواج بکنی و کام دل بجویی مردی خودت را بیازمایی. همین سخن عمیق شیرین خسرو را غیرتی میکند. خسرو از این سخن آزرده شده است، ولی در دل تصدیق میکند که حق با شیرین است. بر اسب میجهد و به جنگ بهرام چوبین میرود. بهرام را ناکام میگذارد و شیرین او را میپذیرد. این نمونهای اعجابآور از تأثیر بزرگ زن بر شوهر در زندگی است که من در ادبیات خودمان چون آن سراغ ندارم.
او ادامه داد: وقتی پرویز به فرمان و به دست پسر خودش، شیرویه، کشته میشود، شیرویه به شیرین طمع میکند. شیرین به او پاسخ مثبت نمیدهد و مدتی همینطور او را معطل میکند تا شبی که اوضاع را مناسب میبیند و خودش را به مقبرهی خسرو میرساند و با خنجر قلب خود را میدرد و بر جسد خسروپرویز میافتد و در کنار عاشق خود جان میدهد.
او تأکید کرد: این عشق پرشور با خامهی هنرمندانهی نظامی حقیقتاً شاهکاری در شعر غنایی ما است. همانطور که ما فردوسی را بزرگترین چهرهی حماسهپرداز ادب خود میبینیم، نظامی هم با «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون»، «هفتپیکر» بزرگترین سرایندهی منظومههای غنایی است. «مخزنالاسرار» صورت حکمی دارد و در واقع، «اسکندرنامه» شکست نظامی است. در این کتاب که به دو کتاب شرفنامه و اقبالنامه تقسیم میشود، نظامی میخواسته با فردوسی معارضه کند اما در حماسهسرایی نمیتواند تا قوزک پای فردوسی هم برسد و در نتیجهی عدم اطلاع از رمز و راز و ملزومات حماسهپردازی در این دو اثر شکست میخورد.
او در پایان گفت: فراموش نکنیم که شاید اپیزود فرهاد در این منظومه و مناظرهی زیبای خسروپرویز و فرهاد در بلوغ شخصیت خسرو در مقام عاشق بیتأثیر نبوده باشد. چراکه فرهاد برخلاف خسروپرویز مردی است فداکار و جانباز و از ته دل دوستدار شیرین. شیرین هم او را ستایش میکند، ولی هرگز از عشق خود، خسروپرویز، جدا نمیشود.
نگاه نظامی به عشق در منظومهی خسرو و شیرین
اصغر دادبه در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: مسألهی عشق اساس کار هنر و به گفتهی نظامی اساس کار هستی و زندگی است. نظامی در منظومهی «خسرو و شیرین» در زیر عنوان «سخنی چند در باب عشق» تقریباً تمام حرف خودش را راجع به عشق گفته است. عشق مثل عقل اصطلاحی فلسفی است. در فلسفه به تعبیر حکماً با قوس نزول و قوس صعود مواجهیم که اولی به آفرینش جهان و انسان و دومی به بحث معرفت و بازگشت انسان بهجای اصلی خودش از طریق معرفت میپردازد. نظامی در این بخش، تقریباً هر دوی اینها را مطرح کرده است. البته درنگ او بر قوس صعود بوده است. مرکز بخش مربوط به جهانشناسی در این دو بیت است: «طبایع جز کشش کاری ندارند / حکیمان این کشش را عشق خوانند، گر اندیشه کنی از راه بینش / به عشق است ایستاده آفرینش» و بخش دیگر این ابیات به این پرسش مهم فلسفی پاسخ میدهد که اشیا و پدیدهها چگونه پدید آمدند. امپدوکلس، حکیم یونانی، عامل مهر و کین را معیار قرار میدهد و میگوید علت پیوستن اشیا به هم و شکلگیری پدیدهها مهر و علت پراکنده شدن آنها کین است. حالآنکه وقتی نظامی با توجه به فرهنگ ایرانی و در زبان پارسی این مساله را مطرح میکند، پای عشق را به میان میآورد و درنگ او بر انسانشناسی و رابطهی عشق با انسان است.
او تصریح کرد: نظامی ویژگی هستی را کشش طبایع یا عشق میخواند. انسان را هم بخشی از این هستی میبیند. پس، طبیعتاً شکلگیری انسان هم براساس عشق بوده است و کارش هم با عشق سامان میپذیرد. در واقع، او در این ابیات میگوید، همانطورکه دلیل و سبب پدید آمدن کل هستی و انسان جاذبهی عشق بوده است، راه را هم باید با عشق انتخاب کرد. این طرح کلی «خسرو و شیرین» است.
او ادامه داد: در طول زمان عشق به عشق مجازی و حقیقی تقسیمبندی شده است. عشق اینجهانی مجازی و عشق به حق حقیقی است. اما طوری با این مساله برخورد میشود که تو گویی عشق مجازی بد است و عشق حقیقی خوب. درحالیکه حکمایی مانند نظامی میخواهند این مسألهی بنیادی را مطرح کنند که باید پلهپله بهسوی کمال رفت. بهبیاندیگر، باید در عشق پلهپله جلو رفت. همچنین، تفاوت عشق در مراتب و در نقص و کمال است. آغاز عشق پایینترین مرتبه و فنای در عشق بالاترین مرتبه است، اما عشق هوس نیست. نظامی در این مثنوی این دو را کنار هم میگذارد تا بگوید، هر عشقی عشق است و هیچ عشقی هوس نیست. فقط مراتبی دارد که باید طی شود.
این استاد دانشگاه بیان داشت: در این داستان رابطهی عاشقانهی خسرو و شیرین با واسطهی شاپور برقرار میشود. خسرو زیادهطلب است و خیلی زود وصال میخواهد، اما میسر نمیشود و نباید هم بشود. عشق باید به کمال برسد، عاشق باید مشق عاشقی کند تا پختگی به بار بیاید. شیرین همچون خسرو قهرمان است و بدین وصال اجازه نمیدهد. ارتباط برقرار شده به صورتهای گوناگون ادامه پیدا میکند که معنایی جز سیر و کمال در عشق ندارد. این دو چوگانبازی میکنند، به صحرا میروند، بزم میسازند، شعرخوانی میکنند. اما از وصال خبری نیست. حکیم نظامی اینها را بهتفصیل شرح میدهد تا بگوید باید پلهپله جلو رفت و آشنایی دوسویه و سیر در عشق لازم است. خسرو قهر میکند و به روم میرود و با مریم ازدواج میکند و برمیگردد، اما شیرین باوفا و پایدار و عاشق خسرو است. این وضعیت قهر و آشتی ادامه پیدا میکند و بالاخره وصال صورت میگیرد. اما چون نظامی بسیار متشرع است، همهچیز را رعایت میکند. خسرو هم وقتی به وصال شیرین میرسد که روحانی حضور پیدا میکند و آئینی برگزار میشود.
دادبه حضور فرهاد در سیر کمال عشق خسرو را برای برشمردن ویژگیهای لازم عاشق صادق در گفتوگوی میان خسرو و فرهاد لازم دانست و از این میان به غم عشق برای تزکیه، ایستادن تا پای جان، عاشق شدن از جان نه از سر هوس و فنای در عشق اشاره کرد و در پایان بیان داشت: زندگی مشترک خسرو و شیرین تشکیل میشود. ولی اینجا یکی از عاشقان صادق، فرهاد، تا پای جان میایستد و با این پندار که شیرین در گذشته است تیشه بر سر میزند که نمایش فنای در عشق است. در ادامه عشق خسرو نیز به تعالی میرسد. در پایان داستان، هوسباز دیگری وارد ماجرا میشود. شیرویه که هوسبازی ناپاک است و از اول به شیرین نظر سو دارد، پدر را میکشد با این پندار که شاه میشود و به شیرین دست پیدا میکند. اینجا اوج این داستان است. در این سیر یک عاشق واقعی با تیشه بر سر زدن به فنای در عشق رسید. خسرو، هم به دست شیرویه کشته شد. در مراسم تشییع جنازهی خسرو، شیرین آرایش کرده حاضر میشود، چنانکه هر بینندهای گمان میکند از بابت کشته شدن و مردن خسرو غمی ندارد. شیرویه هم گمان میکند که دل شیرین با او مهربان است. اما شیرین درون دخمه میرود، زخم خسرو را باز میکند، جگرگاه دریدهی خسرو را میبوسد، با خنجر همان موضع را در پیکر خودش میدرد و در کنار معشوق خود جان میدهد. این صحنه آنگونه که نظامی آن را میآراید شاهکاری است نشانهی وفای در عشق.
ظرفیتهای دراماتیک منظومهی «خسرو و شیرین»
اصغر نوری در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: از جنبهی دراماتیک، داستان «خسرو و شیرین» به داستان نمایشنامههای کلاسیک قرن هفدهم، دورهی نئوکلاسیسیسم، شبیه است. مهمترین جنبهی این شباهت جدال میان عشق و وظیفه است. شیرین، شاهزادهی ارمنی، برای ازدواج با خسرو سرزمین خودش را ترک میکند. اما در ایران تغییر و تحولی سیاسی اتفاق میافتد و خسرو با کس دیگری ازدواج میکند. این، جدال بین عشق و وظیفه است. خسرو برای مصلحت کشور با مریم ازدواج میکند. ولی عشق خسرو و شیرین تمام نمیشود. شیرین نزدیک کاخ خسرو در کاخ متروکهای ساکن میشود و شاپور، وزیر و پیشکار خسرو، به فرمان شاه مراقب شیرین است و این دو به وصل امید دارند. اما اساساً در شرق داستانهای عاشقانه با وصل به آخر میرسد. پس، در این داستان هم این دو تا زمان پیری نمیتوانند به هم برسند. بعد از خسرو هم شیرویه شاه میشود و جای پدر را میگیرد. دربارهی ادامهی این داستان روایتهای مختلفی وجود دارد که موضوع بحث ما نیست. بههرروی، تا اینجا داستان با یک تفاوت عمده شبیه داستانهای نئوکلاسیک است. نمایشنامههای کلاسیک اروپا معمولاً با پایان خوش تمام میشود. در این نمایشنامهها فرد وظیفه را انتخاب میکند، ولی در نهایت به عشق هم میرسد. اما داستان «خسرو و شیرین» پایان خوشی ندارد.
او ادامه داد: جدال عشق و وظیفه عنصری دراماتیک است که در دورهای در کشورهای دیگری مثل فرانسه و انگلستان خیلی خوب کار کرده است. از جنبهی دراماتیک این جدال در این منظومه هم کار میکند، اما چیزی اضافه دارد. با حضور شخصیت فرهاد این داستان وارد مثلث عشقی خیلی خاصی میشود. وقتی شیرین ناخوشاحوال میشود، تصمیم میگیرند که کسی جویی از دل کوه بکند تا شیر گوسفندان را از بالای کوه به محل سکونت شیرین برساند. اینجا فرهاد وارد قصه میشود که کوهکن و دوست شاپور است و در یک نظر عاشق شیرین میشود. این قصه در میان عامهی مردم خیلی معروفتر از قصهی عشق خسرو و شیرین است. شاید به این دلیل که فرهاد از طبقهی عام مردم است و با قصهی او بیشتر همذاتپنداری میشود تا با عشق دو شاهزاده به هم.
نوری تأکید کرد: شیرین و خسرو با توجه به جایگاه طبقاتیشان امکان عشق فرهاد را محال میدانند. درحالیکه در قصهها و ادبیات نمایشی و داستانی اروپا فردی عامی یا از طبقهی فرودست جامعه عاشق شاهزاده میشود و به وصل هم میرسد. اینجا، نظامی دقیقاً جایی ایستاده است که خسرو و شیرین. این عشق مثل یک سوءتفاهم است. فرهاد پیشهور نباید عاشق شیرین بشود. در این منطقی وجود ندارد. شیرین به عشق فرهاد احترام میگذارد، ولی بههیچوجه نه این عشق در نظرش منطقی است، نه زمان آن درست است. چراکه عاشق خسرو است. خسرو هم نمیخواهد مانند شاهی ظالم یا آدمی زورگو بهراحتی فرهاد را حذف کند و اینجا، قصه وارد مرحلهی منحصربهفردی میشود.
این مترجم توضیح داد: تا پیشازاین داستانی در تقابل عشق و وظیفه داشتیم. حالا با حضور فرهاد داستانی فرعی ایجاد میشود و بر روی قسمت اصلی سایه میاندازد، حتی مهمتر میشود و از یک جایی به بعد مساله چارهجویی این عاشق میشود. بهویژه خسرو و شاپور برای حل کردن این قضیه به دنبال راهحلهای منطقیاند. خسرو به فرهاد میگوید، اگر این کوه را کامل بکنی، من از شیرین میگذرم و کاری میکنم که شما به هم برسید. چراکه فکر میکند این کار غیرممکن است. اما عشق فرهاد آنقدر قدرتمند است که تصمیم میگیرد کوه را بکند. اینجاست که صدای شبانهروزی تیشهزدن فرهاد در کوه نماد عشق میشود و خسرو با نگرانی ترفند دیگری میجوید. شاپور به فرهاد خبر میدهد که شیرین مُرد به خیال اینکه فرهاد از این عشق منصرف میشود، اما فرهاد تیشه بر سر میزند.
او تصریح کرد: بهخصوص این قسمت و این مثلث عشقی منحصربهفرد به این قصهی بُعدی دیگر داده و منظومهی «خسرو و شیرین» را از جهات مختلفی بسیار دراماتیک و مناسب برای اقتباس و تئاتر کرده است. اما متأسفانه در ایران خیلی کم به این اثر پرداخته شده است. من در نمایشنامهی «دو روایت از عشق» با اقتباس از «خسرو و شیرین» کوشیدم قصهی خسرو شیرین و فرهاد را به دو زبان و دو فضا اقتباس کنم. یک قسمت از داستان در زمان ایران قدیم و قسمت بعدی در زمان معاصر اتفاق میافتاد. در کار بیشتر کوشیدم معنای عشق در آن زمان را با معنای عشق در زمان حاضر مقایسه کنم. امیدوارم همهی ما قدر گنجینههای ادبی خودمان را بیشتر بدانیم. هم این آثار ماندگار و جاودانی را بخوانیم و لذت ببریم هم با استفاده از این جنبههای نمایشی در تئاتر و سینما و تلویزیون و دیگر هنرها از آنها اقتباس کنیم و نگاه و قرائت امروزمان را به آنها اضافه کنیم.
او در پایان ضمن با تکیه بر گفتهی نظریهپرداز فرانسوی، پییر منار، مبنی بر اینکه راز ماندگاری نمایشنامههای کلاسیک در زندگی کردن آنها در طول زمان است، بیان داشت: امروز ما معنای خودمان را به این آثار میدهیم و این راز ماندگاری آثار کلاسیک است. قرائتها و خواندنها و بحثها و سمینارهای اینچنینی باعث میشود که این آثار به زندگیشان ادامه بدهند. نه اینکه برداشتی قدیمی از اینها داشته باشیم و بخواهیم این را به نسلهای بعدی انتقال بدهیم. خود اثر میتواند به نسلهای بعدی منتقل شود و در هر دورهای شاید معنای مناسب آن دوره و آدمها را بگیرد.
گفتوگوهای دانایان
الهام باقری در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: به عقیدهی بسیاری از پژوهشگران از میان پنج گنج نظامی گنجوی «خسرو و شیرین» زیباترین و نمایشیترین آنها است. البته این داستان قبل از نظامی در بین مردم و کتاب ادیبان نیز حضور داشته است. اما «خسرو و شیرین» نظامی در یاد مردم میماند و تأثیر آن بهقدری است که بعد از او نهضت خسرو و شیریننویسی در بین ادیبان ایرانی و ترک و عرب به راه میافتد. از علل ماندگاری آن شگردهای مذاکره، گفتوگو، مصاحبه و مناظرهای است که سالها پیش از اینکه این تکنیکها نوشته شود و به درس دانشگاهی یا علمی تبدیل بشود، در قرن ششم در کار نظامی آمده است. زمانی که این داستان در جامعهی ساسانیان پرورده شده است، ما با جامعهای طبقاتی روبهرو بودیم و در رأس هرم قدرت شاه و کف هرم مردم بودند. اما در اینجا در گفتوگوها در بالادست و پاییندست بهگونهای شکلگرفته و با تکنیک عالی پیش رفته است و افزون بر سطوح مختلف، انواع مختلف ارتباطاتی هم دارد. مثلاً در اینجا گفتوگوهای عاطفی، اجتماعی، دیپلماسی وجود دارد. همچنین نظامی از انواع و اقسام ابزارها مثل موسیقی، نامه، گفتوگوی چهرهبهچهره، دونوازی موسیقایی، طنز، ابزارهای بازی، دهنامهگویی و افسانهگویی استفاده کرده است که جامعیت نظامی در شناخت انواع گفتوگوها و کاربرد آنها را نشان میدهد. انگار نظامی گنجوی استاد ارتباطات انسانی و مهارتهای کلامی و غیرکلامی است و دیپلماسی فرهنگی را میشناسد و آموزش میدهد.
او ادامه داد: از ۶۵۰۰ بیت «خسرو و شیرین»، ۲۳ نوع متفاوت گفتوگو در بدنهی این داستان وجود دارد. گفتوگوها میان افراد در مراتب گوناگون صورت میگیرد. همچنین، میان خسرو و شیرین انواع و اقسام گفتوگوها از چهرهبهچهره تا نامه و دهنامهگویی، بین خسرو و شیرین شکل میگیرد که اوج توانمندی نظامی را در پیشبرد داستان با گفتوگو نشان میدهد. همهی اینها طوری گفتوگو میکنند، انگار در جامعه برابرند. وقتی ندیم شاه با او سخن میگوید، از جایگاه انسانی برابر صحبت میکند. شاپور هم با شیرین از جایگاهی برابر سخن میگوید. از همه مهمتر، خسرو در رأس هرم قدرت و فرهاد کوهکن در کف این هرم است. اما وقتی اینها وارد گفتوگو میشوند، در سطحی برابرند و این نشاندهندهی این است که نظامی سطوح مختلف گفتوگو را بسیار میشناخته است. مهمترین اینها اینکه این گفتوگوها بهجایی میرسد که اوج خواستهی انسانها در ارتباطات شکل میگیرد؛ یعنی برد برد دو طرف گفتوگو. از همه مهمتر اینکه گفتوگوی تمام شخصیتهای این داستان گفتوگوی میان دانایان است و همهی شخصیتها به دنایی و فصاحت و زبانآوری متصفاند.
باقری افزود: علت سخنوری و زبانآوری همهی شخصیتهای این اثر این است که نظامی خود شخصیتی پخته، زبانآور و فصیح است و این شخصیتها ساختهوپرداختهی ذهن او و مخصوص اویند. اول دربارهی هر یک از این شخصیتها صحبت میکند و میگوید، اینها زبانآورند. مثلاً در مورد شیرین میگوید «شکر لب است»، «شیرینسخن است»، «شیرینکار است». اصلاً فرهاد عاشق زیبایی شیرین نمیشود، بلکه عاشق سخنوری او میشود. در مورد فصاحت و باریکبینی و دانایی و نخبگی خسرو نیز سخن میگوید، چنانکه در مورد فرهاد و شاپور و دیگران.
او در ادامه به ماجرای عشرت خسرو در نوجوانی و عذرخواستن زیرکانهی او از پدر پرداخت. در بخشی از این سخنان گفت: خسرو چنان نخبه است که طوری رفتار میکند که پدر بهجای تنبیه از روی تخت پایین میآید و سر پسرش را میبوسد و اشک همهی ریشسفیدان درمیآید. او با این کارش هم همه را اقناع میکند که از اشتباه او درگذرند، حتی ریشسفیدان به هرمز بگویند پسرت گناه دارد. جالب اینجاست طوری بر پدر و کل جماعت مردم و ریشسفیدان آنها تأثیری میگذارد که به ولیعهدی او ختم شود. در اینجا، نظامی نهایت مهارت ارتباطی را به خسرو داده است.
باقری در پایان گفت: در برخی گفتوگوها انسانهایی که سطح دانایی پایینی دارند یا پختگی لازم را در گفتوگو ندارند، فکر میکنند برندهی داستاناند، درحالیکه برندهی نهایی شاپور و خسرو هستند. گفتوگوهای این داستان بسیار فنی است. مثلاً در مناظرهی خسرو و فرهاد، خسرو رأس هرم است و میخواهد کموکیف عشق فرهاد به شیرین را بسنجد. اما ورود فرهاد به دربار خسرو کاملاً بیاعتنا به جایگاه خسرو است و از همان ابتدا خودش را پاییندست نمیبیند. در ۲۶ بیت یک مصرع پرسش و مصرع دیگر پاسخ است. پرسش کوتاه از جانب بالادست است. او برای تحقیر پاییندست پرسشی کوتاه میکند و پاییندست وظیفه دارد بلند گزارش کند. اما فرهاد پاسخهایی کوتاه و یک مصرعی میدهد. افزون بر این، در کلامش ایهام، طنز، ریشخند و تحقیر وجود دارد و همین باعث میشود که در پایان گفتوگو خسرو بگوید، «از آبی و خاکی ندیدم کسی به این حاضرجوابی». به نظر میآید در پایان این گفتوگو خسرو بازنده است. اما بازندهی واقعی فرهاد است، چراکه به خاطر عشق بیپایان به شیرین و شرطی که خسرو میگذارد، کمر قتل فرهاد بسته میشود و در نهایت خسرو به شیرین میرسد.
شاپور دسیسهچین
علیرضا پورمسلمی در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: همگان به «خسرو و شیرین» بهمنزلهی داستانی عاشقانه نگاه کردند، اما به دلایل مختلف من از منظر نظام قدرت به آن پرداختم. نخست برای اینکه نظامی در اوضاع سیاسی پیچیدهای زندگی میکرده است و بعید نیست که معادلات قدرت دوران سلجوقیان و اتابکان بر ذهنیت و نگارش او تأثیر گذاشته باشد. دوم اینکه من در قرن ۲۱ زندگی میکنم و نگاه انسان این قرنی بهشدت به سیاست آمیخته است. سوم اینکه قهرمان نظامی شاهزادهای ایرانی بوده است و ما سیر تکامل او را از بچگی تا پختگی و مرگ بررسی میکنیم.
او داستان «خسرو و شیرین» را اینگونه مرور کرد: هرمز پادشاهی دادگر است. خداوند پسری به او عطا میکند که او را خسروپرویز نام میگذارند. نظامی میگوید: «از آن شد نام آن شهزاده پرویز / که او دائم از هر که پر آویز» که نوعی معنیشناسی عامیانه است. پرویز ریشهی پهلوی دارد و دگرگونشدهی پیروز است. نظامی با اطلاق نام پراویز به خسرو میخواهد بگوید، این بچه جذاب و موردتوجه بوده و درباریان و اشراف گرداگرد او بودهاند. خسرو در این فضا بزرگ میشود، در چهاردهسالگی به بلوغ میرسد و افرادی مثل بزرگامید او را پرورش میدهند و در زمان حیات شاه هرمز یک نفر دیگر هم به پایهی شاهی میرسد. اینجا، ظن ما به شکلگیری معادلات قدرتی در این دوره شکل میگیرد. هرمز شیوهی دادگری خودش را بیان میکند و میخواهد به خسرو بگوید که تو هم بعد از من باید بدین روش دادگری کنی. اما در این میان، خسرو نوجوان در جایی به عیش و نوش میپردازد. اسب او کشتزاری را خراب میکند و غلام همراهش غورهی دهقانی را میخورد. و آدمهایی این را به هرمز گزارش میدهند. هرمز برای اینکه زهرچشمی از خسرو، اطرافیان او و اشراف بگیرد و عدالت را رعایت بکند، تنبیه سختی در نظر میگیرد. چنگ چنگی را میشکند، اسب را میکشد، غلام خسرو را به دهقان و مسند خسرو را به کسی میدهد که در خانهاش بساط کرده بودند. خسرو هم ناراحت میشود و پیرانی را شفیع میگیرد و همراه میکند و نمایشی به راه میاندازد. کفن میپوشد و میگوید یا من را بکش یا ببخش. مشخص است که پادشاه گزینهی پادشاهی را نمیکشد. هرمز به همین گوشمال رضایت میدهد. این پندی برای خسرو میشود و دیگر هرمز نقش پدری را برای خسرو بازی نمیکند. بعدازاین جریان، خسرو خواب خوشی میبیند. انوشیروان در خواب به او میگوید بهجای آن چهار چیزی که از دست دادی چهار چیز بهتر نصیب تو خواهد شد: زنی زیبا بهجای آن غلام، مرکبی به اسم شبدیز، تختی شاهانه، یک نوازندهی موسیقی. میتوان گفت که این خواب نمود تمایلات سرکوبشدهی خسروی جوان بوده است. خسرو شبها با خردمندها مینشسته و صحبت میکرده و این خوابها را میگفته است و اینجا شاپور پیدا میشود و میخواهد به رؤیای خسرو جامهی عمل بپوشاند.
او ادامه داد: بسیاری از اتفاقات داستان را شاپور رقم میزند. شاپور خیلی جاها را گشته و ریاضیدان و نقاشی بسیار متبحری بود، بنابراین آدم قابلاعتمادی در دربار بود. او توجه خسرو را به ارمنستان، مهینبانو و شیرین جلب میکند. در اینجا نظامی یکی از زیباترین توصیفها را دربارهی زن انجام میدهد و چنان شیرین را برای خسرو توصیف میکند که هر مخاطبی را شیفتهی شیرین میکرد. خسرو شاپور را رهسپار ارمنستان میکند تا شیرین را بیاورد. شاپور به ترفندی توجه شیرین را جلب میکند و در لباس موبدان او را با خسرو آشنا میکند. صید در دام میافتد و شاپور دور از چشم دیگران، شیرین را سوار بر شبدیز راهی تیسفون میکند، اما خودش برنمیگردد.
پورمسلمی ادامه داد: مهینبانو بسیار ناراحت میشود و لشکریان میخواهند دنبال شیرین بروند و او را برگردانند. اما مهینبانو مانع آنها میشود و میگوید من خواب دیدم که بازی بر دست من نشسته بود و پرواز کرد و رفت و وقتی حسرت خوردم باز برگشت و گمان میکنم که شیرین همان باز است که میرود و بازمیگردد. من معتقدم که مهینبانو از رفتن شیرین بیاطلاع نبوده است. اما برای اثبات چنین طرحی باید قدری در داستان جلوتر بروم. در این هنگام بزرگامید خسرو را خبر میکند که به نام تو سکهزدهاند. دشمن برای تو خواب دیده است و اگر هرمز تو را بگیرد خیلی بد میشود. خسرو هم بهجای اینکه با هرمز سخن بگوید، به حرمسرای خود میرود و میگوید زنی به نام شیرین میآید، او را بنوازید تا من برگردم و خود به سمت ارمنستان فرار میکند. چراکه او اصلاً در فکر سلطنت نیست و هنوز دنبال امیال سرکوبشدهی خودش است. در این فاصله، خسرو و شیرین همدیگر را در برکه میبینند.
او بیان داشت: شیرین به مدائن میرسد. خبری از خسرو نیست. آنجا پرسوجو میکنند و شیرین چیزی نمیگوید. پس، او را در منطقهای بدآبوهوا ساکن میکنند و شیرین به امید بازگشت خسرو آنجا میماند. از طرفی اولین چیزی که در ارمنستان توجه خسرو را جلب میکند، دلبرکان آنجاست. مهینبانو به استقبال او میآید و به او جا و مکان میدهد. خسرو شب و روز به عیش و نوش مشغول است و از شیرین خبری نمیگیرد. شاپور به دنبال شیرین به تیسفون برنمیگردد، میماند تا خسرو برگردد. اینجاست که ظن ما به این میرود که شاید دسیسهای در کار باشد و شاپور و مهینبانو در آمدن خسرو و رفتن شیرین هماهنگ باشد. بعدازاین قضایا شاپور پیدا میشود و میگوید من مریض بودم و نتوانستم بیایم، ولی شیرین همچنان منتظر توست و همچنان گوهری کمیاب است که تو هنوز به او نرسیدی. خسرو هم چندان پیگیر نمیشود. سرانجام خسرو با مهینبانو دربارهی شیرین حرفی میزند، او هم میگوید هرکسی را به دنبال شیرین میفرستید با گلگون بفرستید که اسبی است از تبار شبدیز و همپای او. بدینوسیله شاپور را به دنبال شیرین میفرستند. اما، قصد اصلی شاپور آوردن شیرین نیست. شاپور دسیسهای چیده که مرحلهی اول آن بهخوبی اجرا شده و میخواهد به اشراف پیغام بدهد که مرحلهی اول انجام شد و خسرو در منطقهی ارمنستان ساکن شد و حالا میتوانیم به سراغ مرحلهی دوم برویم. شاپور شیرین را با گلگون به ارمنستان رهسپار میکند. انگار کسانی هستند که میدانند خسرو قرار است برگردد و شبدیز را صاحب شود. دسیسه اینجا خودش را آشکار میکند. گرهگشایی از دسیسه اینطور اتفاق میافتد که هرمز را به طرز فجیعی میکشند. گویی، قرار این بوده که خسرو از محل هرمز دور شود تا هرمز را که خیلی به اشراف سخت میگرفته است سر به نیست کنند. نزدیکان تخت خسروانی این کار را بهخوبی انجام میدهند. چون برای اینها بهتر است که پسر جوان هرمز را بهجای او بنشانند که میلی به اشرافیت دارد و از زن و شراب بیش از حکومتداری باخبر است تا قدرت خودشان را بیشتر کنند. اینجاست که معنی کلمهی پراویز را بیشتر متوجه میشویم. اینکه اینها برای خسرو این خواب را دیده بودند و قتل هرمز بهانهای میشود تا قدرتشان را دوباره به دست بیاورند. شاید مهینبانو هم به امید اینکه شیرین بتواند ملکهی ایران بشود، با این کار همراهی میکند. چراکه هم قدرتی برای مهینبانو به همراه داشته و هم عاقبتبهخیری برای شیرین. سرانجام، خسرو برمیگردد تا بهجای پدر بر مسند قدرت بنشیند.
او بیان داشت: شیرین به مدائن میرسد. خبری از خسرو نیست. آنجا پرسوجو میکنند و شیرین چیزی نمیگوید. پس، او را در منطقهای بدآبوهوا ساکن میکنند و شیرین به امید بازگشت خسرو آنجا میماند. از طرفی اولین چیزی که در ارمنستان توجه خسرو را جلب میکند، دلبرکان آنجاست. مهینبانو به استقبال او میآید و به او جا و مکان میدهد. خسرو شب و روز به عیش و نوش مشغول است و از شیرین خبری نمیگیرد. شاپور به دنبال شیرین به تیسفون برنمیگردد، میماند تا خسرو برگردد. اینجاست که ظن ما به این میرود که شاید دسیسهای در کار باشد و شاپور و مهینبانو در آمدن خسرو و رفتن شیرین هماهنگ باشد. بعدازاین قضایا شاپور پیدا میشود و میگوید من مریض بودم و نتوانستم بیایم، ولی شیرین همچنان منتظر توست و همچنان گوهری کمیاب است که تو هنوز به او نرسیدی. خسرو هم چندان پیگیر نمیشود. سرانجام خسرو با مهینبانو دربارهی شیرین حرفی میزند، او هم میگوید هرکسی را به دنبال شیرین میفرستید با گلگون بفرستید که اسبی است از تبار شبدیز و همپای او. بدینوسیله شاپور را به دنبال شیرین میفرستند. اما، قصد اصلی شاپور آوردن شیرین نیست. شاپور دسیسهای چیده که مرحلهی اول آن بهخوبی اجرا شده و میخواهد به اشراف پیغام بدهد که مرحلهی اول انجام شد و خسرو در منطقهی ارمنستان ساکن شد و حالا میتوانیم به سراغ مرحلهی دوم برویم. شاپور شیرین را با گلگون به ارمنستان رهسپار میکند. انگار کسانی هستند که میدانند خسرو قرار است برگردد و شبدیز را صاحب شود. دسیسه اینجا خودش را آشکار میکند. گرهگشایی از دسیسه اینطور اتفاق میافتد که هرمز را به طرز فجیعی میکشند. گویی، قرار این بوده که خسرو از محل هرمز دور شود تا هرمز را که خیلی به اشراف سخت میگرفته است سر به نیست کنند. نزدیکان تخت خسروانی این کار را بهخوبی انجام میدهند. چون برای اینها بهتر است که پسر جوان هرمز را بهجای او بنشانند که میلی به اشرافیت دارد و از زن و شراب بیش از حکومتداری باخبر است تا قدرت خودشان را بیشتر کنند. اینجاست که معنی کلمهی پراویز را بیشتر متوجه میشویم. اینکه اینها برای خسرو این خواب را دیده بودند و قتل هرمز بهانهای میشود تا قدرتشان را دوباره به دست بیاورند. شاید مهینبانو هم به امید اینکه شیرین بتواند ملکهی ایران بشود، با این کار همراهی میکند. چراکه هم قدرتی برای مهینبانو به همراه داشته و هم عاقبتبهخیری برای شیرین. سرانجام، خسرو برمیگردد تا بهجای پدر بر مسند قدرت بنشیند.
منبع: مهر
دیدگاه