به مناسبت ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ میلادی سالگرد تولد "فیودور داستایفسکی" نویسنده تاثیرگذار روس
جادوی فیودور داستایفسکی و پرسشی که تمام عمر از آن رنج میبرد
داستایفسکی صراحتا به پیچیدگیهای مرتبط با ایمان به خدای قادر مطلق و دلسوز میپردازد خدایی که با این وجود اجازه میدهد انسان متحمل رنج شود. داستایفسکی که زندگی شخصی اش مملو از درد و رنج بود موضوع مورد بحث را با صراحت بیان کرده است. به عنوان شاهدی بر این مدعا باید به انبوه فیلسوفان و نویسندگانی اشاره کرد که چه در زمان حیات داستایوفسکی و چه پس از فوت او شیفته آثارش بودند از جمله نیچه، فروید، کی یرکگور، اینشتین، سارتر و کامو. علیرغم این شک و تردیدها داستایوفسکی نمیتواند مفهومی از زندگی که در آن خدا طرد شده و وجود آن انکار میشود را بپذیرد.
"کریلوف" یکی از شخصیت هالی رمان "شیاطین" (جن زدگان) نوشته داستایوفسکی اعتراف میکند که خداوند در تمام زندگی او را عذاب داده است. او در کتاب میگوید: "من نمیدانم در مورد دیگران چگونه است. من احساس میکنم که نمیتوانم مانند دیگران رفتار کنم. آنان بلافاصله به چیز دیگری فکر میکنند. من نمیتوانم به چیز دیگری فکر کنم. من تمام زندگی ام به یک چیز فکر میکنم". شخصیت "کریلوف" نیز مانند داستایفسکی یک دانش آموخته رشته مهندسی است در آستانه ابتلا به بیماری صرع قرار دارد. داستایفسکی پس از انتشار کتاب "برادران کارامازوف" در نامهای خطاب به یکی از دوستان اش اعتراف کرد که "مسئله اصلی که در سراسر این کتاب دنبال خواهد شد همان سوالی است که من در تمام طول زندگی ام آگاهانه یا ناخودآگاه داشتهام: وجود خدا".
به گزارش "آلبر کامو" بخش اعظم طرح "برادران کارامازوف" از "تنش بین باور و عدم باور شکل میگیرد و به نظر میرسد گفتار و کردار اکثر شخصیتهای داستان با یکدیگر پیوند نزدیکی دارند". دل مشغولی داستایفسکی به موضوع خدا در تمام کتابهایی که نوشت خود را نشان میدهد. در واقع، به دلیل مشغله ذهنی شدید داستایفسکی درباره وجود خدا بسیاری از محققان از جمله " زیگموند فروید" روانکاو و "جوزف فرانک" نویسنده به این نتیجه رسیده بودند که او به احتمال زیاد از نوسان مکرر بین ایمان به خدا و شک و تردید نسبت به وجود آن رنج برده بود.
زمانی که شخصیتهای کتابهای نوشته شده توسط داستایفسکی که دچار شک و تردید عذاب آور شده اند را در نظر میگیریم یا در حال گذار به سوی ایمان به خدا هستند (برای مثال، "راسکولنیکف" در جنایت و مکافات و "دیمیتری کارامازوف" در برادران کارامازوف) علیرغم درگیر شدن مکرر با موضوع به طور کلی قادر به تجربه ایمان نیستند مانند شخصیت "فئودور پاولوویچ کارامازوف" و "میخائیل راکیتین" در برادران کارامازوف). شخصیتهای باورمند در کتابهای داستایفسکی از جمله شاهزاده میشکین در ابله، الکسی کارامازوف و پدر زوسیما در کتاب برادران کارامازوف در ایمان خود به خدا استوار هستند اگرچه آنان نیز لحظاتی از تردید و پوچی را تجربه میکنند و با مشکل رنج به چالش کشیده میشوند.
در برادران کارامازوف یکی از شخصیتها (ایوان) با شیطان گفتگو میکند و به او میگوید:" آیا تا به حال آن مردان مقدسی که ملخ میخوردند و دعا میکردند را وسوسه کرده ای"؟
داستایفسکی صراحتا به پیچیدگیهای مرتبط با ایمان به خدای قادر مطلق و دلسوز میپردازد خدایی که با این وجود اجازه میدهد انسان متحمل رنج شود. داستایفسکی که زندگی شخصی اش مملو از درد و رنج بود موضوع مورد بحث را با صراحت بیان کرده اند. به عنوان شاهدی بر این مدعا باید به انبوه فیلسوفان و نویسندگانی اشاره کرد که چه در زمان حیات داستایفسکی و چه پس از فوت او شیفته آثارش بودند از جمله نیچه، فروید، کی یرکگور، اینشتین، سارتر و کامو. علیرغم این شک و تردیدها داستایفسکی نمیتواند مفهومی از زندگی که در آن خدا طرد شده و وجود آن انکار میشود را بپذیرد. کریلوف با تکرار ذهنیت داستایفسکی در کتاب با تعجب میپرسد: "من نمیتوانم درک کنم که چگونه یک ملحد میتواند بداند خدایی وجود ندارد و همان لحظه خودکشی نکند"؟
دوگانگی درونی داستایفسکی زندگی بدون خدا را از نزدیک بررسی میکند تا به نفع خدا استدلال کند. در اثر "یادداشتهای زیرزمینی" نوشته داستایفسکی ما با فردی باهوش، اما به شدت حساس آشنا میشویم که با فلسفههای معاصر تفاوت زیادی دارد. اگر جبر علّی یا دترمینیستی مدنظر "اسپینوزا" درست باشد پس یک فرد باهوش نمیتواند یک فرد فعال باشد، زیرا همه چیز از پیش مقدر شده و از قوانین ریاضیات و علیت پیروی میکند و نیازی به دخالت یا اراده انسانی ندارد. به نظر میرسد که مرد زیرزمینی این واقعیت را درک کرده است. او در رمان میگوید: "بله، یک انسان فعال اساسا موجودی محدود است... همه افراد اهل عمل فقط به این دلیل که احمق و محدود هستند فعال میباشند".
با پذیرش ایده جبر حتی عدالت خواهی نیز غیر قابل دفاع میشود و اگر کسی بخواهد این کار را انجام دهد در پاسخ به قوانین طبیعی مرتکب بی عدالتی میشود در نتیجه از این دیدگاه انسان باهوشی که با آن قوانین آشناست نمیتواند آن واقعیت را نادیده بگیرد در اینجاست که شخصیت داستان میگوید: "اگر بخواهم از خودم انتقام بگیرم فقط از روی کینه است".
علیرغم این اعتراف شخصیت داستان در خود سرکشی پایدار و شدیدی را کشف میکند که بر خلاف عقل بر خلاف قوانین طبیعت و حتی بر خلاف منافع و رفاه خود عمل میکند. اختلاف بین اعتقاد به جهانی عقلانی و جبری که مستقل یا بدون دخالت خداوند عمل میکند از یک سو و یک سرکشی غیرقابل توضیح از سوی دیگر منجر به بروز اختلاف و دو دستگی عمیق درونی میشود. بنابراین، انسان زیرزمینی کاملا آگاه، اما ناتوان است. او از نظر عاطفی، اما ناامید، تحریک پذیر و هیستریک است. او اعتراف میکند و میگوید: "تحریک پذیری مداوم و بیمارگونه ام باعث شد تکانههای هیستریک همراه با اشک و تشنج داشته باشم". هم چنین، این دوگانگی در نحوه نگاه او به جایگاه اش در جامعه و رابطه اش با دیگران خود را نشان میدهد. او از نظر عقلی میفهمد که نمیتواند با انسانهای دیگر تفاوتی داشته باشد و سرنوشت او اساسا با آنان تفاوتی ندارد. پس از آن همه قوانین طبیعت با همه آنان بی طرفانه رفتار میکند، اما از نظر عاطفی به دلیل هوشیاری حاد و مشغول بودن به خویش خود را پستتر از دیگران میداند.
مرد زیرزمینی برای ترمیم این دوگانگی دردناک به دنبال توضیحات جایگزین میگردد و به فلسفههای زمانه خود از جمله کانت و داروین میپردازد. او نظریه تکامل داروین را نابالغ میداند و اشاره میکند که به نظر میرسد به جای التیام این دوگانگی نظریه تکامل آن را تشدید میکند. او میگوید:" به محض این که به شما اثبات کردند که از نسل یک میمون هستید پس اخم کردن فایدهای ندارد. آن را به عنوان یک واقعیت بپذیرید. وقتی به شما اثبات میکنند که در حقیقت یک قطره از چربی خودتان برای شما از صد هزار مخلوق دیگر عزیزتر است و این نتیجه گیری راه حل نهایی تمام به اصطلاح فضیلت هاست پس باید آن را بپذیرید. هیچ کمکی برای آن نیست، زیرا این قانون ریاضیات است".
در پایان، هیچ نشانهای وجود ندارد که انسان زیرزمینی تسلیم فلسفه یا دکترین خاصی شود. او ما را در شک خود، هوشیاری حاد و رنج و عذاب اش رها میکند البته پیش از آن که این استدلال قانع کننده را برای مان بیاورد که وجود بی خدا مانند جهان شتاب دار ادوین هابل است که در آن همه بدنها از یکدیگر دور میشوند بدون هیچ چیزی که آنها را کنار یکدیگر نگه دارد.
مرد زیرزمینی؛ یک پوچی مطلق ناشی از خودآگاهی و گواهی بر سرشت اساسا غیرمنطقی انسان
مرد زیرزمینی قهرمان نیست. او برای رسیدن به ایدهها و آرمان هایش ناتوان است. او سرشار از تناقض و بهعنوان فردی تحقیر شده در اجتماع شخصیت پردازی شده است. او به درون خود میرود تا خود را بیابد. در این اثر ما دیگر با اشرف مخلوقات رو به رو نیستیم. انسان به دنبال ارضای امیال اش است و بس هر چند آن امیال ویرانگر باشند. مرد زیرزمینی با انکار مداوم خود سعی در نفی همه چیز دارد. او به دنیایی که در آن زندگی میکند تعلق ندارد. یک پوچی مطلق که نشان از خودآگاهی دارد. دنیا هم او را نمیبیند. عنوان داستان کتاب نیز بر همین اساس است.
راوی بی نام و نشان آن داستان که یکی از جالب توجهترین شخصیتها در ادبیات است پیشتر شغلی دولتی داشته، اما اکنون از زندگی عادی فاصله گرفته و زیستی زیرزمینی را برای خود برگزیده است. او با فاصله گرفتن از جامعه و روند معمولی زندگی انسانها داستانی پراحساس، گزنده و دچار تناقض را روایت میکند که هجومی همه جانبه به آرمان گراییهای اجتماعی و گواهی بر سرشت اساسا غیرمنطقی انسان است.
یادداشتهای زیرزمینی از زبان اول شخص نوشته شده است. ما با یک راوی چهل ساله طرف هستیم که طبق ادعای خویش در طول زندگی بلایای زیادی بر سرش آمده است و طعم تلخ بیماری صرع، تهیدستی، زندان و تبعید را چشیده است و نهایتا همزمان از سوی همه افراد از جمله خانواده، دوستان و اطرافیان طرد شده، اما اکنون خود را در چهارمین دهه زندگی اش پخته و همه چیزدان میداند و به مرور گذشته هایش میپردازد.
درواقع، "یادداشتهای زیرزمینی" روایت فردی است که پیشتر عادی (به عنوان صفتی بد) بوده شغلی دولتی داشته و به زور با مردم عادی حشر و نشر میکرده، اما مدت زمان زیادی است که از آن زندگی معمولی فاصله گرفته و به غار زیرزمینی خود فرو رفته است. او با فاصله گرفتن از جامعه میخواهد سندی برای آرمان گراییهای اجتماعی باشد پس نسبت به همه چیزِ جامعه گلایه میکند و خود را از مردم جدا میداند، اما با آگاهی هستی گرایانه اش نسبت به پوچی معنا به جای عمل به طغیان ذهنی انفعال پناه میبرد و شروع به نوشتن یادداشت هایش میکند یادداشتهایی که اعتراضات و بعضا انتقادات اش را شامل میشوند.
خودکشی
در جستجوی معنای زندگی این احتمال وجود دارد که زندگی معنایی نداشته باشد در آن صورت طرد زندگی (یعنی خودکشی) به یک جایگزین قابل قبول و فوری تبدیل میشود. در "افسانه سیزیف" نوشته "آلبر کامو" با طرح موضوع پوچ بودن هستی مسئله خودکشی مطرح شده و معنای زندگی به "تنها مسئله جدی فلسفی" تبدیل میشود.
با این وجود، کامو مانند بسیاری پیش از خود از جمله اپیکور، سیسرو و فروید خودکشی را رد کرد، زیرا مقایسه مرگ و زندگی غیرممکن است. برای آن که چیزی به یک جایگزین بالقوه تبدیل شود ابتدا باید آن را تجربه کرد. کامو مینویسد: "به بیان دقیق چیزی جز آن چه زیسته و آگاه شده تجربه نشده است". به همین ترتیب، "ژان پل سارتر" نیز باور داشت که خودکشی مانند وجود امری اختیاری است و یکی بر دیگری ترجیح داده نمیشود. داستایفسکی مسئله خودکشی را به دلیل دیگری بررسی میکند.
علیرغم این اعتراف شخصیت داستان در خود سرکشی پایدار و شدیدی را کشف میکند که بر خلاف عقل بر خلاف قوانین طبیعت و حتی بر خلاف منافع و رفاه خود عمل میکند
شخصیت "کریلوف" در رمان شیاطین ادعا میکند که اگر خدا وجود ندارد پس انسان باید خدا شود تا به زندگی معنایی بدهد، زیرا اگر خدا وجود داشته باشد همه چیز به او بستگی دارد و انسانها برخلاف میل او کاری نمیتوانند انجام دهند، اما اگر خدا وجود نداشته باشد همه چیز به انسان بستگی دارد. کریلوف پس از سه سال جستجو برای صفات الهی او به این نتیجه میرسد که باید مستقل باشد. بر اساس تعریف او خداوند باید دارای تمام ارادهای باشد که در جهان وجود دارد.
دیدگاه