شخصیت های منفی و مثبت و عاشقانه های شاهنامه فردوسی
اما شاهنامه فقط این نیست. پر از داستان است و چیزهای عجیب و غریب تا جایی که روی دست هری پاتر هم بلند شده!
فردوسی، شاهنامه و هر آن چه باید درباره اش بدانید
خیلی از ما فردوسی را از شعرهایی که در کتابهای درسی از او چاپ شده می شناسیم و شاهنامه در چند اسم خلاصه میشود:
رستم و سهراب و اسفندیار و زال و تهمینه. شاید بر سر مزارش هم در توس، نزدیکی مشهد، رفته باشیم اما واقعا نمی دانیم او چه کرده است.
این طرف و آن طرف شنیدهایم که او زبان فارسی را از نابودی نجات داده و می دانیم که در یک تراژدی بزرگ رستم پسرش سهراب را کشت و هنگام جان دادن سهراب فهمید که او پسرش است. اما شاهنامه فقط این نیست. پر از داستان است و چیزهای عجیب و غریب تا جایی که روی دست هری پاتر هم بلند شده! اما از شوخی که بگذریم هر که شاهنامه نخواند نصف عمرش برفناست.
برای شاهنامه خوانی هیچ وقت دیر نیست. از تعداد صفحات بالای آن نترسید چون قرار نیست آن را مثل کتاب های درسی یک شبه تمام کنید! شاهنامه را نباید یک دفعه سر کشید. باید مزه مزه کرد و از طعم خوش آن به مرور زمان لذت برد. آن وقت می بینید که خیلی از داستان ها و افسانه ها و اسطوره ها ریشه در شاهنامه دارند.
سرودن و ویرایش شاهنامه
فردوسی 30 سال وقت صرف نوشتن شاهنامه کرد. شاهنامه اثری است منظوم در حدود 65 هزار بیت در بحر متقارب مثمن محذوف (یا مقصور) (فعولن فعولن فعولن فعل (فعول). سرایش آن حدود 30 سال به طول انجامید. فردوسی خود در این باره میگوید:
بسی رنج بردم درین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
آخرین ویرایشهای فردوسی در شاهنامه در سالهای 400 و 401 هجری قمری انجام شد. شاهنامه شرح روزگار، پیروزی ها، شکست ها و دلاوری های ایرانیان از نخستین پادشاه جهان که کیومرث بود تا سرنگونی دولت ساسانی است.
منبع اصلی فردوسی در به نظم کشیدن داستان ها، شاهنامه منثور ابومنصوری بود که قبل از شروع شاهنامه از سوی سپهداران خراسان از روی آثار و روایات موجود گردآوری شده بود. فردوسی در شاهنامه از 5 راوی شفاهی هم به نامهای آزادسرو، شادان برزین، ماخ پیر خراسانی، بهرام و شاهوی یاد کرده که او را در بازگوکردن داستانها کمک کردهاند اما ذبیح الله صفا در کتاب «حماسه سرایی در ایران» با ذکر دلایلی آورده که به احتمال زیاد راویان یادشده مربوط به روزگاران پیشین بودهاند و فردوسی برای احترام از آنان سخن به زبان آورده و هیچکدام معاصر با حکیم توس نبودهاند.
شخصیت های منفی شاهنامه
افراسیاب
افراسیاب در شاهنامه، شاه توران و پسر پشنگ است. او یکی از شومترین و پیچیدهترین شخصیتها در حماسه ملی ایران است. او پادشاه توران زمین و دشمن قسم خورده ایران است، اما گاهی میبینیم به عنوان ناجی ایران هم ظاهر میشود، دختر خود را به همسری سیاوش، شاهزاده محبوب ایرانی میدهد، اما مدتی بعد او را به مرگ محکوم میکند و هنگامی که کیخسرو، پسر سیاوش به خونخواهی پدرش برمیخیزد، افراسیاب از در آشتی درمیآید و هنگامی که سرانجام به دست کیخسرو محکوم به مرگ میشود، هرچند بر او دل میسوزانیم، اما میدانیم این سرنوشت محتوم را او خود برای خود رقم زده است. افراسیاب یا فرنگرسین اوستا، چهرهای است که در اسطورهشناسی و حماسهشناسی ایران کمتر به او پرداختهاند.
وقتی سهراب فهمید پدرش رستم است، تصمیم گرفت به ایران برود، کیکاووس را برکنار کند و رستم را به جای او بنشاند. بعد به توران حمله کند و خود به جای افراسیاب بر تخت بنشیند:
چو رستم پدر باشد و من پسر
نباید به گیتی کسی تاجور
سهراب سپاهی فراهم کرد. افراسیاب چون شنید سهراب جوان میخواهد به جنگ کیکاووس رود، سپاه بزرگی به سرکردگی هومان و بارمان همراه با هدایای بسیار نزد سهراب فرستاد و به 2 سردار خود سفارش کرد تا مانع شناسایی پدر و پسر شوند و پس از آن که رستم به دست سهراب کشته شد، سهراب را نیز در خواب از پا درآورند.
سهراب به ایران حمله میکند. نگهبان دژ سپید در ناحیه مرزی، هجیر با سهراب میجنگد و اسیر میشود. سپس گردآفرید دختر دلیر ایرانی با سهراب میجنگد. پس از جنگی سخت، سهراب میفهمد او دختر است و دلباخته او میشود، اما گردآفرید با حیله به داخل دژ میرود، همراه ساکنان آنجا، دژ را ترک و برای کیکاووس پیام میفرستند که سپاه توران به سرکردگی جوانی به ایران حمله و دژ سپید را گرفته است.
نامه که به کیکاووس میرسد، هراسان گیو را به زابل میفرستد تا رستم را برای نبرد با این یل جوان فرابخواند.
ضحاک
ضحاک از پادشاهان اسطورهای ایرانیان است. در شاهنامه پسر مرداس و فرمانروای دشت نیزه وران است. او پس از کشتن پدرش به ایران میتازد و جمشید را میکشد و بر تخت شاهی می نشیند. با بوسه ابلیس بر دوش ضحاک 2 مار میروید. ابلیس به یاری او آمده و میگوید که باید در هر روز مغز سر 2 جوان را به مارها خوراند تا گزندی به او نرسد.
و به اینسان روزگار فرمانروایی او هزار سال به درازا میکشد تا این که آهنگری به نام کاوه به پا میخیزد، چرم پاره آهنگری و درفش کاویانی اش را برمی افرازد و مردم را به پشتیبانی فریدون و جنگ با ضحاک میخواند. فریدون، ضحاک را در البرز کوه (دماوند) به بند می کشد.
کیکاووس
کیکاووس دومین شاه از سلسله کیانیان و یکی از 4 پسر کیقباد است. او در شاهنامه شخصیتی تندخو و کمخرد دارد. خیلی از داستانهای مشهور شاهنامه در زمان پادشاهی او اتفاق افتاده، اگرچه کاووس به معنی پاک، اصیل و نجیب است.
کیکاووس از 3 برادر دیگر خود به سال، بزرگتر بود و بر 7 کشور و دیوان و آدمیان سلطنت مطلق یافت و بر البرز کوه 7 کاخ بساخت یکى از زر، 2 تا از سیم، 2 تا از پولاد و 2 تا هم از آبگینه و هر که از ضعف پیرى در رنج بود چون به آن کاخها مىرفت به جوانى بازمىگشت و 15 ساله مىشد. از تفسیر پهلوى چنین برمىآید که جم و کیکاووس هر دو جاودانى آفریده شده بودند ولى بر اثر خطاهاى خود فناپذیر شدند. بنا به کتابهای پهلوى از خطاهای کیکاووس آن بود که میخواست بر آسمان و جایگاه امشاسپندان دست یابد و چون به آسمان رفت سرنگون شد.
شخصیت های مثبت شاهنامه
رستم
رستم معروف ترین شخصیت شاهنامه است که از او به نام رستم دستان هم یاد میکنند. رستم فرزند زال و رودابه است و تبار پدری او به گرشاسپ و جمشید می رسد و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک.
او حماسه های بسیاری در طول شاهنامه به وجود میآورد که از آن جمله میتوان به فتح دژ سپندکوه، نجات دادن کیکاووس و سایر پهلوانان در بند دیو سپید مازندران با گذشتن از هفتخوان، نجات کاووس از بند شاه هاماوران، بزرگ کردن سیاوش پسر کاووس، کشتن سودابه همسر کیکاووس به خونخواهی سیاوش، حمله به توران به خونخواهی سیاوش، نجات بیژن پسر گیو از چاه افراسیاب و پرورش بهمن پسر اسفندیار اشاره کرد. شما معروفترین ماجرای او را شنیدهاید، همان تراژدی بزرگی که در آن رستم پسرش سهراب را میکشد، اما عاقبت رستم چه شد؟ او در 60 سالگی همراه اسب باوفایش رخش در چاهی پر از نیزه و خنجر که نابرادری او، شغاد بر سر راه او کنده بود، میافتد و پیش از آن که بمیرد، شغاد را با یک تیر به درختی در فراز چاه میدوزد.
عظمت رستم در شاهنامه به گونهای است که بعد از مرگ رستم خود فردوسی نیز دیگر دلبسته زندگی نیست و تمایل دارد شاهنامهاش را به پایان برساند، این معنی را میتوان از فضای پایانی داستان رستم و شغاد بعد از نابودی خاندان زال دریافت. وقتی رستم در فضای شاهنامه نیست، سراینده و خواننده شاهنامه احساس تنهایی میکند و خود را نومید و بییاور میبیند. یک مفهوم رمزی داستان رستم و شغاد این است که وقتی نمیتوان جهانبینی، فکر و آیین انسان را با مبارزه رویاروی و خصومت آشکار نابود کرد، تنها راه نابود کردنش این است که آن را از درون خویش نابود کنی و به دست خویش زخمی از درون در آن ایجاد کنی که هیچ مرهمی آن را بهبود نبخشد.
سهراب
سهراب پسر رستم و تهمینه دختر شاه سمنگان است. او در سمنگان که ناحیهای از توران محسوب میشود به دنیا میآید. رستم بعد از به دنیا آمدن سهراب مهرهای بر بازوی او میبندد تا نشانی باشد برای پسرش و بعد توران را ترک میکند. سهراب بعد از شناختن اصلیت خود و دریافتن این که فرزند رستم است، تصمیم میگیرد ابتدا ایران و سپس توران را فتح کرده و پدر خود را بر تخت شاهی هر دو کشور بنشاند. افراسیاب، پادشاه توران پس از دریافتن تصمیم سهراب از فرصت استفاده کرده و سپاهی را همراه او به سوی ایران روانه میکند. کیکاووس، شاه ایران پس از باخبر شدن از لشکرکشی تورانیان رستم را برای مقابله با آنان میفرستد.
همه چیز دست به دست هم میدهد تا این که پدر و پسر رودرروی یکدیگر قرار بگیرند. سهراب با دیدن رستم مهرش را در دل میگیرد و از او می خواهد خود را معرفی کند و بگوید که رستم است یا خیر؛ اما رستم هر بار انکار میکند و خود را معرفی نمیکند و در آخر پس از 3 روز مبارزه سهراب به دست پدر خود رستم کشته میشود.
رستم پس از فرو کردن خنجر در قلب سهراب مهره را بر بازوی پسر میبینید و همان موقع فریاد سر میدهد که چرا خنجر بر سینه پسر فرو کرده است:
چو بشنید رستم، سرش خیره گشت
جهان پیش چشم اندرش، تیره گشت
همی ریخت خون و همی کند موی
سرش پر ز خاک و پر از آب روی
همی گفت کای کشته بر دست من
دلیر و ستوده به هر انجمن
بسرعت پیکی به سوی کیکاووس می فرستد تا برایش نوشدارو بیاورد. کیکاووس که از زنده ماندن سهراب میترسد انقدر در فرستادن نوشدارو تعلل میکند تا سهراب جان میدهد:
گرت هیچ یادست کردار من
یکی رنجه کن دل به تیمار من
از آن نوشدارو که در گنج توست
کجا خستگان را کند تندرست
به نزدیک من با یکی جام می
سزد گر فرستی هم اکنون به پی
مگر کو به بخت تو بهتر شود
چو من، پیش تخت تو کهتر شود
کاوه و فریدون:
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همان گه ز بازار برخاست کرد
کاوه آهنگر
کاوه آهنگر، شخصیتی اسطورهای متعلق به ایران باستان است. در شاهنامه فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام ضحاک (اژیدهاک) را پی میریزد. نشان جنبش او، درفش کاویانی، پیشبند چرمیاش است که بر سر نیزهای میآویزد. جالب است بدانید که اولین بار کاوه از پرچم استفاده کرد و او را مخترع پرچم میدانند.
کاوه کسی بود که مردم را به ایستادن مقابل ظلم ضحاک فرامیخواند. او علیه ضحاک خروشید و آواز دادخواهی سرداد. کاوه پیشبند چرمی آهنگری خود را به در میآورد و بر سر نیزهای میکند. نیزهای که بر آن چرم آهنگری کاوه قرار داشت در فرهنگ فارسی به درفش کاویانی نامدار است و نشانه وطنپرستی و ناسیونالیسم ایرانی است. کاوه از مردم میخواهد که فریدون را حمایت کنند و بر ضحّاک بشورند. همان چرم بر نیزه بیارزش سبب خیر شد و ضحاکیان را از دادخواهان جدا کرد.
فریدون
اما فریدون که بود. فریدون یکی از شخصیتهای اساطیری ایران است. او پادشاه پیشدادی بود که براساس شاهنامه فردوسی پسر آبتین و از نسل جمشید بود و با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد. سپس خود پادشاه جهان شد.
فریدون در پایان سلطنتش جهان را میان 3 پسرش سلم، تور و ایرج بخشید. او ایران را به ایرج داد، ولی سلم و تور توطئه کردند و ایرج را به قتل رساندند. فریدون پس از آگاهی از این قتل، ایران را به منوچهر، نوه ایرج داد.
داستان های عاشقانه شاهنامه
تا همین چند وقت پیش فکر میکردم حماسه عاشقانه بیژن و منیژه را هم نظامی گنجوی در ادامه منظومههای عاشقانه خود سروده، اما فهمیدم که بیژن و منیژه عشقی است که از دل شاهنامه فردوسی بیرون آمده.
بیژن و منیژه
بیژن پسر گیو و منیژه دختر افراسیاب بود. بیژن پهلوان دربار کیخسروست. او داوطلبانه به ارمنستان میرود تا گرازهای وحشی را ـ که کشتزاران ارمنیان را لگدکوب کردهاند ـ از پای درآورد. کیخسرو، گرگین را همراه بیژن میفرستد تا راه را به او نشان دهد. در ارمنستان بیژن تمامی گرازها را از پا در میآورد. گرگین که به دلیل پیروزی بیژن به او حسودی میکند به بیژن پیشنهاد میکند به توران برود و منیژه دختر زیبای افراسیاب را ببیند. بیژن و منیژه عاشق یکدیگر میشوند ولی افراسیاب از این بابت بسیار عصبانی میشود، چون در جنگ اخیری که با ایرانیان داشته بسختی شکستخورده است. افراسیاب بیژن را درون چاهی زندانی میکند. کیخسرو رستم، قویترین پهلوان ایرانیان را برای نجات بیژن رهسپار میکند. بیژن آزاد میشود و با منیژه ازدواج میکند.
داستان بیژن و منیژه در شاهنامه فردوسی با یک خطابه شروع میشود. شاهنامه آمیزهای از روایات مختلف اساطیری و تاریخی است و بیژن و منیژه به خاندان گودرز مربوط میشوند که در مرو سکونت داشته و شخصیتهای تاریخی را به تصویر میکشند.
در شاهنامه خطبه داستانها با متن آن پیوندی تنگاتنگ دارد و در داستان رستم و سهراب و رستم و اسفندیار نیز چنین است، زیرا ذهن خواننده را برای ورود به داستان آماده میکند و ارتباط این مقدمه با متن مشخص است.
بیژن و منیژه داستان مستقلی بوده و بسیاری از داستانهای رستم در شاهنامه نیز به همین صورت مستقل بیان شده و با داستانهای قبلی و بعدی خود پیوند دارند. داستانهای قبلی و بعدی داستان بیژن و منیژه، اکوان دیو و رزم یازده رخ است که پیوندی استوار با بیژن و منیژه دارد. ماجرای بیژن و منیژه در شاهنامه با این مطلع شروع میشود:
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
دگرگونه آرایشی کرد ماه
بسیج گذر کرد بر پیشگاه
زال و رودابه، رستم و تهمینه
داستانهای زال و رودابه، رستم و تهمینه از دیگر عاشقانههای شاهنامهاند، این داستانها مثل رودی خروشان در شاهنامه جریان دارند. زنان شاهنامه عاشقانی دلیر، خردمند و سنتشکن هستند. عشق در شاهنامه مرزهای زبانی، نژادی، طبقاتی و ملی را در هم میشکند و جالب است بدانید بیشتر زنان عاشق شاهنامه از سرزمینهای بیگانه مثل روم و کابل و توران هستند.
حیوانات عجیب شاهنامه
سیمرغ
پرنده ای افسانه ای است و نقش مهمی در داستان های شاهنامه دارد. مرغی که دم طاووس دارد، بدن عقاب و سر و پنجههای شیر. نشان سیمرغ در دوره ایران ساسانی بر بسیاری از جاها و ظرفها نقش بسته است. سیمرغ در کوه اسطورهای قاف زندگی میکند. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. زال را میپرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی میکند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری میرساند.
پس از شاهنامه فردوسی کتابهای دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آنها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمدهاست. ازجمله آنها کتابها و رسالههای زیر را میتوان بر شمرد: رسالهالطیر ابن سینا، ترجمه رسالهالطیر ابن سینا توسط شهابالدین سهروردی، رسالهالطیر احمد غزالی، روضهالفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهتنامه علایی (نخستین دانشنامه به زبان فارسی)، بحرالفواید (متنی قدیمی از قرن 6 که در قرن 4 و 5 شکل گرفته و در نیمه دوم قرن 6 در سرزمین شام نوشته شدهاست) و از همه مهمتر منطقالطیر عطار.
رخش
نام اسب رستم بود. به این دلیل به او رخش میگفتند که رنگش بین سیاهی و بور بود: همی رخش خوانیم و بور ابرش است/ بخوبی چو آب و به رنگ آتش است. رخش در هفتخوان اول نقش بسیار تعیینکنندهای دارد. در خوان اول رستم روز و شب میرفت و راه 2 روزه را یکروز طی کرد تا به دشتی رسید پر از گور که محل فرمانروایی شیری قدرتمند بود. رستم کمند انداخت، گوری گرفت، آتشی روشن کرد و شکار را بریان کرده و خورد. به رخش استراحت داد و شمشیر خودش را زیر سرش گذاشت و خوابید. نیمهشب سر و کله شیر پیدا شد و آمد سر وقت رخش. میخواست رخش را از پا دربیاورد که رخش چنان به سر شیر زد که نقش زمین شد. رستم از خواب برخاست، شیری مرده دید و رخش را نوازش کرد و به او گفت: «اگر تو هلاک میشدی من با این شمشیر و سنان و گرز گران چگونه باید تا مازندران را میپیمودم. از این پس قبل از هر کاری مرا بیدار کن.»
دیو
موجودى افسانهاى است که در بعضی متون فارسى با جن و غول و شیطان یکسان دانسته شده. شاهنامه فردوسى از کهنترین متون ادبى است که در آن دیوهایى وجود دارند. اصولا دیوهاى شاهنامه و دیگر آثار حماسى فارسى سیاه هستند. نخستین دیو شاهنامه، دیوى سیاه است که سیامک، پسر کیومرث را میکشد و فرزند اهریمن است.
اصطلاحات امروزی شاهنامه
پشت کوه قاف
خیلی از ما وقتی میخواهیم به چیز دور و پرتی اشاره کنیم، میگوییم پشت کوه قاف. مثلا فلانی از پشت کوه قاف آمده و از هیچ چیز خبر ندارد. کوه قاف در شاهنامه جایی است که سیمرغ ساکن آن است. این کوه بلند گرداگرد زمین را پوشانده و خورشید از پشت آن طلوع میکند. در افسانهها آمدهاست که خورشید شبها را در چاهی پشت کوه قاف میگذراند. کوه قاف مکان چشمه آب حیات هم ذکر شده و در ادبیات کنایه از دورترین نقطه جهان است. پیشینیان کوه قاف را میخ زمین میدانستند. جنس آن را از زمرد سبز نوشتهاند و به باور آنها کبودی آسمان همان روشنایی زمردین است که از این کوه بازمیتابد وگرنه آسمان در اصل از عاج سپیدتر است. در کوه قاف هیچ آدمی زندگی نمیکند. در کوهپایه آن 2 شهر قرار دارد، یکی در شرق آن به نام جابلقا و دیگری در غرب آن به نام جابلسا فاصله کوه قاف تا آسمان به اندازه قد انسان است.
هفت خوان رستم
یعنی رد شدن از مراحل گوناگون برای رسیدن به چیزی که دسترسی به آن مشکل است و هفت خوان رستم یعنی مسیر صعبالعبوری که شاید شما را به آنچه میخواهید نرساند و وسط راه خستهتان کند. هفتخوان در شاهنامه فردوسی 7 مرحله دشواری بودند که رستم و اسفندیار طی کردند.
خوان ها به این ترتیب بودند:
- خوان اول نبرد رخش با شیر بیشه
- خوان دوم بیابان بیآب
- خوان سوم جنگ با اژدها
- خوان چهارم زن جادوگر
- خوان پنجم نبرد با اولاد مرزبان
- خوان ششم جنگ با ارژنگ دیو
- خوان هفتم جنگ با دیو سفید
نوشدارو پس از مرگ سهراب
این عبارت را زمانی به کار میبریم که کار از کار گذشته و همه راهحلها بیفایده باشد. رستم بعد از آن که به سهراب خنجر زهرآگین زد فهمید که سهراب پسرش است. پس فرستاد نوشدارویی بیاورند که اثر زهر را از بین ببرد، اما نوشدارو دیر رسید و سهراب زیر دستان پدر جان داد.
دیدگاه