داستان کوتاه در شهرکی غریب قسمت دوم
صبح روزی در شهرکی غریب، در محلهای غریبه. همه جا آرام و ساکت است. نه، انگار صداهایی میآید. صداهایی که قاطعانه بیان میشوند. پسرکی سوت میزند. در ایستگاه راه آهن، ازاین جا که ایستادهام صدایش را میشنوم. من در محلهای غریبام.

داستان کوتاه : در شهرکی غریب
نویسنده : شروود آندرسن
ترجمه : مرضیه ستوده
با صدای : بهروز رضوی
دیدگاه